سیاقی در سینمای ایران باب شده است که شیوه روایتگری و فرمی آثاری که موفقیتهایی ظاهری در سینمای ایران کسب میکنند دستمایه فرمی و محتوایی سایر آثار سینمایی قرار میگیرد و سینمای نیمهجان ایران در دورههای مختلف به سندرومهای مختلفی دچار میشود.
به گزارش شهداي ايران به نقل از پايگاه 598؛ در دهه 50 سینمای ایران تحت تاثیر موج نویی که ظاهرا مهرجویی، کیمیایی و امیر نادری به راه انداختند به سندروم قیصر و کیمیایی دچار بود و آثار متعددی در حال و هوای همان سندروم ساخته میشد. در دهه 60 چندین سندروم خاصی گریبان سینمای ایران را گرفت. سندروم کیارستمی که به ضعف مبتلا بود، سندروم کیانوش عیاری و سندروم مهرجویی که معروف به سندروم هامون بود. مشکل این سندرومها که ضایعاتش بر سینمای ایران سایه افکنده بود، این بود که فیلمسازان سعی میکردند الگوهای اصلی فیلمسازانی که متولی سندرومی خاص بودند را دستمایه قرار دهند تا موجب اعتلای سینمای شبه روشنفکری شوند اما پرواضح بود که نتیجه معکوس خواهد بود و گرتهبردارانی که به سندرومهای مولف مبتلا هستند نتوانند موجب اعتلای سینمای روشنفکری شوند.
سندروم اصغر فرهادی؛ بیماری دهه 80 سینما
سینمای ایران در دهه 80 به سندروم اصغر فرهادی مبتلا شد. سندروم فرهادی در 3 دوره خاص سینمای ایران را تحتالشعاع قرار داد. سندروم چهارشنبهسوری، سندروم درباره الی و سندروم جدایی نادر از سیمین.
سندروم سینمای شبهروشنفکری آپارتمانی که نمونه مردمیاش دایره زنگی است و نمونه ضدمردمی آن را میتوان در چهارشنبهسوری یافت، یک دهه سینمای ایران را تحت تاثیر خود قرار داد. به تبع آن سندروم درباره الی بود که بخشی از تاریخ سالهای پایانی دهه 80 را تحت تاثیر موج کمتری قرار داد و نمونههایی که سعی میکردند از الگوها و اسلوبهای فرهادی در قصهگویی و روایتگری استفاده کنند بشدت افزایش یافت. تاثیر این سندروم بر سینمای ایران دوره کوتاهمدتی داشت اما در دوران کنونی سندروم جدایی نادر از سیمین است که با کسب موفقیتهای جهانی سایه سترگتری بر سینمای ایران دارد. فارغ از همه این موارد، هیچگاه درباره سندرومهای مذکور قضاوتی نمیکنیم، منتها از زاویهای این سندرومها را بررسی میکنیم که هر کدام از این سندرومها تا مدتها سایر تولیدات سینمای ایران را تحت تاثیر خود قرار دادند.
سندروم جدایی و کپی برابر اصل
فیلم ملبورن که در جشنواره فیلم فجر امسال حضور دارد نمونه موخر تاثیر سندروم جدایی است. اما آسیب اساسی این سندرومها بر سینمای ایران الگوهای ایدئولوژیکی درون خود مستتر دارد که به جنگ ارزشهای اعتباری جامعه میرود. از این رو است که میدانیم آثار فرهادی در بطن و بدنه جدال ایدئولوژیکی با ارزشهای اعتباری رایج در فرهنگ عمومی دارد اما کشف آن در رسانههای مکتوب اغلب به صورت الکنی به مخاطبین عرضه میشود و اغلب سیاستزدگی آمیخته به نقد کشف جهان ضد اخلاق فرهادی و پیروانش در سینمای ایران را موجب نمیشود. باید فارغ از هر نگرشی مولفههای اصغر فرهادی را کشف کرد و در این جدال ایدئولوژیک هویت و ماهیت سینمای فرهادی و سایر فیلمسازانی که بشدت تحت تاثیر او هستند را کشف کرد که این مقوله زمان و فضای بیشتری میطلبد که هنگام اکران سراسری مثلا ملبورن، این فرصت دوباره احیا میشود که مصداقهای مفهومی جاری در آثار فرهادی بیشتر دستمایه تحلیل قرار بگیرد. منتها نکته مهم در این مقال این است که ملبورن در واقع تحت تاثیر سندروم اصغر فرهادی و سندروم جدایی ساخته شده است.
بدنه روایت ملبورن و جدایی متفاوت است اما از حیث پرداخت، مفاهیم یکسانی را مورد ارزیابی قرار میدهند و ملبورن نمونه موفق سندروم جدایی نادر از سیمین است که با انگارههایی که اغلب دستمایه فرهادی به شمار میرود، ساخته شده است؛ سندرومی که
- روایت حول چند مولفه مشخص که دستمایه اصغر فرهادی در اغلب فیلمهایش است - درام ملبورن را پیش میبرد. پنهان کردن حقیقت، دروغگویی، زیر پا گذاشتن ارزشهای اعتباری- به هر قیمت- مهاجرت، خشونت مردان، نادیده گرفتن حقوق شهروندی، قانونگریزی، دروغگویی در مقابل مجریان قانون و تسری ناهنجاری اجتماعی به سایر بلوکهای اجتماعی کلیشههایی است که از سندروم فرهادی برخاسته است. فیلم جدایی نادر از سیمین تقریبا با مولفههایی مشترک ساخته شده است. دقیقا مثل فیلم جدایی که کاراکتر سیمین (لیلا حاتمی) میل به مهاجرت دارد، نادر هنگام مواجهه با قانون دروغ میگوید و برای دروغگویی خویش توجیهی دارد، راضیه در یک فرصتطلبی آنی بیآنکه میل داشته باشد در مقابل نادر دروغ دیگری بر زبان جاری میکند و میلهای آنی کاراکترهایی از جنس روزگار ما را به جنگل ظاهرا مدرن انسانی میبرد و تن دادن به عرف و شرع یکجا زیر پاهای شخصیتهای فیلم لگدمال میشود و هرکسی آرزو دارد در این مجال برنده باشد. فیلم ملبورن که بیشک به سندروم جدایی دچار است با همین مولفههای ظاهرا کلیشهای که اصغر فرهادی آنها را دستمالی کرده است دوباره میخواهد قصهای علم کند که از جنس سینمای غیرمتعارف باشد اما حضور بازیگر اصلی فیلم جدایی- پیمان معادی-، طراحی نور، صحنهپردازی، میزانسن، دکوپاژ، حتی عدم استفاده از موسیقی، رنگ فیلم، استفاده از دوربینهای روی دست مبتذل آپارتمانی، ایستایی قصه و قضاوت تماشاگر را به سخره گرفتن از همان مولفههای آشکار فرهادی است که در ملبورن متجلی شده است. تصور نکنید فیلم تازهای را خواهد دید، ملبورن دنبالهای بر فیلم جدایی است که شیوه تقلیدی پرداخت و روایتگری را بهخوبی از اصغر فرهادی آموخته است. طبق آنچه در سطور پیشین عنوان شد، سازنده بیمحابا از مولفههای روایی جدایی و تمهای داستانی مشابه استفاده میکند و ماحصل سندروم فرهادی در بسط سینمای آپارتمانی در فیلم ملبورن متجلی میشود. داستان فیلم درباره خانواده نجاتی است که پرستار نوزاد همسایه روبهرویی(مصیبی)- چندان با یکدیگر آشنا نیستند- نوزاد خانواده را که خوابیده چند ساعتی به آنها میدهد تا از نوزاد مراقبت کنند. در همین هنگام نوزاد میمیرد و امیرعلی نجاتی و همسرش سارا که فردای روز قصهای که جاری میشود عازم ملبورن هستند، مرگ کودک را برای چند ساعتی پنهان میکنند تا وقت رفتن فرابرسد. پدر نوزاد در مراجعه با دروغ امیرعلی مواجه میشود تا اینکه مشخص میشود... .
سندروم اصغر فرهادی؛ بیماری دهه 80 سینما
سینمای ایران در دهه 80 به سندروم اصغر فرهادی مبتلا شد. سندروم فرهادی در 3 دوره خاص سینمای ایران را تحتالشعاع قرار داد. سندروم چهارشنبهسوری، سندروم درباره الی و سندروم جدایی نادر از سیمین.
سندروم سینمای شبهروشنفکری آپارتمانی که نمونه مردمیاش دایره زنگی است و نمونه ضدمردمی آن را میتوان در چهارشنبهسوری یافت، یک دهه سینمای ایران را تحت تاثیر خود قرار داد. به تبع آن سندروم درباره الی بود که بخشی از تاریخ سالهای پایانی دهه 80 را تحت تاثیر موج کمتری قرار داد و نمونههایی که سعی میکردند از الگوها و اسلوبهای فرهادی در قصهگویی و روایتگری استفاده کنند بشدت افزایش یافت. تاثیر این سندروم بر سینمای ایران دوره کوتاهمدتی داشت اما در دوران کنونی سندروم جدایی نادر از سیمین است که با کسب موفقیتهای جهانی سایه سترگتری بر سینمای ایران دارد. فارغ از همه این موارد، هیچگاه درباره سندرومهای مذکور قضاوتی نمیکنیم، منتها از زاویهای این سندرومها را بررسی میکنیم که هر کدام از این سندرومها تا مدتها سایر تولیدات سینمای ایران را تحت تاثیر خود قرار دادند.
سندروم جدایی و کپی برابر اصل
فیلم ملبورن که در جشنواره فیلم فجر امسال حضور دارد نمونه موخر تاثیر سندروم جدایی است. اما آسیب اساسی این سندرومها بر سینمای ایران الگوهای ایدئولوژیکی درون خود مستتر دارد که به جنگ ارزشهای اعتباری جامعه میرود. از این رو است که میدانیم آثار فرهادی در بطن و بدنه جدال ایدئولوژیکی با ارزشهای اعتباری رایج در فرهنگ عمومی دارد اما کشف آن در رسانههای مکتوب اغلب به صورت الکنی به مخاطبین عرضه میشود و اغلب سیاستزدگی آمیخته به نقد کشف جهان ضد اخلاق فرهادی و پیروانش در سینمای ایران را موجب نمیشود. باید فارغ از هر نگرشی مولفههای اصغر فرهادی را کشف کرد و در این جدال ایدئولوژیک هویت و ماهیت سینمای فرهادی و سایر فیلمسازانی که بشدت تحت تاثیر او هستند را کشف کرد که این مقوله زمان و فضای بیشتری میطلبد که هنگام اکران سراسری مثلا ملبورن، این فرصت دوباره احیا میشود که مصداقهای مفهومی جاری در آثار فرهادی بیشتر دستمایه تحلیل قرار بگیرد. منتها نکته مهم در این مقال این است که ملبورن در واقع تحت تاثیر سندروم اصغر فرهادی و سندروم جدایی ساخته شده است.
بدنه روایت ملبورن و جدایی متفاوت است اما از حیث پرداخت، مفاهیم یکسانی را مورد ارزیابی قرار میدهند و ملبورن نمونه موفق سندروم جدایی نادر از سیمین است که با انگارههایی که اغلب دستمایه فرهادی به شمار میرود، ساخته شده است؛ سندرومی که
- روایت حول چند مولفه مشخص که دستمایه اصغر فرهادی در اغلب فیلمهایش است - درام ملبورن را پیش میبرد. پنهان کردن حقیقت، دروغگویی، زیر پا گذاشتن ارزشهای اعتباری- به هر قیمت- مهاجرت، خشونت مردان، نادیده گرفتن حقوق شهروندی، قانونگریزی، دروغگویی در مقابل مجریان قانون و تسری ناهنجاری اجتماعی به سایر بلوکهای اجتماعی کلیشههایی است که از سندروم فرهادی برخاسته است. فیلم جدایی نادر از سیمین تقریبا با مولفههایی مشترک ساخته شده است. دقیقا مثل فیلم جدایی که کاراکتر سیمین (لیلا حاتمی) میل به مهاجرت دارد، نادر هنگام مواجهه با قانون دروغ میگوید و برای دروغگویی خویش توجیهی دارد، راضیه در یک فرصتطلبی آنی بیآنکه میل داشته باشد در مقابل نادر دروغ دیگری بر زبان جاری میکند و میلهای آنی کاراکترهایی از جنس روزگار ما را به جنگل ظاهرا مدرن انسانی میبرد و تن دادن به عرف و شرع یکجا زیر پاهای شخصیتهای فیلم لگدمال میشود و هرکسی آرزو دارد در این مجال برنده باشد. فیلم ملبورن که بیشک به سندروم جدایی دچار است با همین مولفههای ظاهرا کلیشهای که اصغر فرهادی آنها را دستمالی کرده است دوباره میخواهد قصهای علم کند که از جنس سینمای غیرمتعارف باشد اما حضور بازیگر اصلی فیلم جدایی- پیمان معادی-، طراحی نور، صحنهپردازی، میزانسن، دکوپاژ، حتی عدم استفاده از موسیقی، رنگ فیلم، استفاده از دوربینهای روی دست مبتذل آپارتمانی، ایستایی قصه و قضاوت تماشاگر را به سخره گرفتن از همان مولفههای آشکار فرهادی است که در ملبورن متجلی شده است. تصور نکنید فیلم تازهای را خواهد دید، ملبورن دنبالهای بر فیلم جدایی است که شیوه تقلیدی پرداخت و روایتگری را بهخوبی از اصغر فرهادی آموخته است. طبق آنچه در سطور پیشین عنوان شد، سازنده بیمحابا از مولفههای روایی جدایی و تمهای داستانی مشابه استفاده میکند و ماحصل سندروم فرهادی در بسط سینمای آپارتمانی در فیلم ملبورن متجلی میشود. داستان فیلم درباره خانواده نجاتی است که پرستار نوزاد همسایه روبهرویی(مصیبی)- چندان با یکدیگر آشنا نیستند- نوزاد خانواده را که خوابیده چند ساعتی به آنها میدهد تا از نوزاد مراقبت کنند. در همین هنگام نوزاد میمیرد و امیرعلی نجاتی و همسرش سارا که فردای روز قصهای که جاری میشود عازم ملبورن هستند، مرگ کودک را برای چند ساعتی پنهان میکنند تا وقت رفتن فرابرسد. پدر نوزاد در مراجعه با دروغ امیرعلی مواجه میشود تا اینکه مشخص میشود... .