من که همیشه دلتنگ اسارت هستم. شاید این حرف برای خیلی ها معنی نداشته باشد یا فکر کنند اغراق می کنم. اما در همه تنگناهای اسارت یک حس معنوی شیرینی برای آدم به وجود آمد. اما آن شیرینی الان نیست. به لحاظ شرایط مادی و جسمی الان خیلی راحت تر هستیم نسبت به دوران اسارت.
به گزارش شهداي ايران به نقل از سایت جامع آزادگان؛ آزادگی واژه ویژه ای است. در شرایطی که راه همه امیدها را از در و دیوار بسته اند و پشت این دیوارها مانده ای، همیشه روزنه ای هست برای عبور از حصار. آزادگی یعنی این. آزاده های ما هم به معنای واقعی کلمه از این واژه بهره بردند و در سخت ترین شرایط ایستادند و امیدشان به خدا بود. محمدرضا رنگین کمان از آزاده های ورزشکار دوران دفاع مقدس است که همچنان روحیه ورزشی اش را حفظ کرده است. او حالا کمتر ورزش می کند اما به معجزه آن در سختی ها همچنان واقف است. تابستان ۶۱ در قصر شیرین به اسارت نیروهای عراقی درآمد و هشت سال سرفرزانه مقاومت کرد در برابر دشواری ها و دژخیمی ها. او اکنون در عرصه چاپ و نشر فعالیت می کند. بااو درباره حس و حال دوران اسارتش گفت وگو کرده ایم.
- برگردیم به سال ۶۷ ، زمانی که قطعنامه ۵۹۸ امضا شد. حس و حال شما در اردوگاه اسارت چطور بود؟
با توجه به اینکه اردوگاه ما شامل بچه های قدیمی اسارت بودند و تجربه زندگی در اسارت را خیلی خوب داشتند و در رابطه با آزادی حتی تجربه هایی داشتند، مثل برخی را تا فرودگاه برده بودند و دوباره بازگردانده بودند، به همین خطر بعد از قطعنامه زندگی عادی را خیلی به هم نزدند. به نوعی گوشه چشمی به آن قضایا هم داشتند. با این حال ناخواسته بی تابی برای آزادی در ما به وجود آمده بود و این دو سال آخر اسارت بعد از قطعنامه خیلی سخت می گذشت. تا اینکه در سال ۶۹ رادیوی عراق اعلام کرد که صدام حسین قرار است پیامی مهم صادر کند. با اینکه صدام در آنجا موضوع تبادل اسرا را مطرح کرده بود و برای حس نیت اولین گروه از اسرای ایرانی آزاد می شوند، باز هم زندگی روزمره ما دچار دستخوش تغییر آنچنانی نشد. مگر تا دو سه روز مانده به آزادی دیگر ما خواب و خوراک درست و حسابی نداشتیم. تا منطقه مرزی که آمدیم حتی سی تا چهل درصد گمان وجود داشت که این کار اتفاق نیفتد. اما خوشبختانه این اتفاق رخ داد.
- با توجه به صحبت هایی که از روحیه بچه ها در اردوگاه تعریف می کند، آیا نشان دهنده این بود که شما با فضای اسارت خو گرفته اید یا اینکه نشان دهنده روحیه مقاومت در شما بود؟
می شود گفت هر دوی اینها وجود داشت. ما در دوران اسارت با مدیریت فردی و جمعی شرایط سخت را تحمل می کردیم. آن خوگرفتن ها ممزوج با تجربه هایی بود که به دست آورده بودیم. اما با داشتن روحیه مقاومت و استقامت، اجازه ندادیم که این بلاتکلیفی ما را دچار مشکل کند.- قبل از آنکه قطعنامه صادر شود شما به فرار هم فکر می کردید؟
در اینجا لازم است که مطلب مهمی را عنوان کنم. بعد از آزادی ما برخی ها آمدند درباره اسرا فیلم ساختند. متاسفانه این آثار دور از فرهنگ اسارت بود. بیشتر الگو گرفته از فیلم های خارجی و هالیوودی بود. مثل فیلم فرار از اردوگاه و امثالهم. حتی سریال های تلویزیونی که پخش شد دور از فرهنگ اسارت بود. ای کاش آنهایی که این آثار را ساختند می آمدند تفاوت های اسارت ما با سایر کشورهای دنیا را کشف می کردند و بعد مبادرت به ساختن فیلم می کردند. فرار به هر حال یک چیز مثبت برای زندانی محسوب می شود و منطقی آن است که زندانی و اسیر به فرار فکر کند و برای آن نقشه بکشد. اما در اردوگاه های اسرای ایرانی با توجه به اینکه بچه ها روحیه ایثار نسبت به هم داشتند هیچ وقت فرار را یک امر ارزشی نمی دانستند بلکه یک نوع خودخواهی بود. اگر شما با توجه به شرایط موجود اقدام به فرار می کردی یک کار خودخواهانه کرده ای چرا که بعد از این کار شرایط برای دوستانی که مانده اند بسیار سخت می شد. کما اینکه در سال ۶۲ یا ۶۱ بود که چند تا اسیر فرار کرده بودند شرایط برای ما خیلی سخت شده بود. روزی چهار بار از ما آمار می گرفتند. یا محدودیت های دیگر. شاید اوایل فکر فرار در ذهن بچه ها وجود داشت اما با توجه به این مسائل فرار را امر مثبتی نمی دانستند. حتی ما کسانی داشتیم که اهل عراق بودند یا در آنجا بستگانی داشتند بنابراین می توانستند فرار موفقی داشته باشند اما هیچگاه فکر فرار نداشتند. حاج آقا ابوترابی در این باره فرموده بودند کسی که فرار کند مانند این است که هم بندانش در یک باتلاق هستند و او پای روی سر آنها می گذارد و فرار می کند. این تعبیر واقعا سرمشق بچه ها شده بود. این از جمله تفاوت هایی است که بچه های ما با اسرای سایر کشورها دارند که متاسفانه به این موضوعات پرداخته نشده است. حتی مردم ما تعالی روحی بچه ها را هنوز نشناخته اند.
- بعد از آنکه مشخص شد تا چند وقت دیگر قرار است آزاد شوید آیا پیشنهاداتی هم از سوی گروهک ها یا خود عراقی ها برای پناهندگی به شما می شد؟
بله. همان موقع ها، جزئیاتش یادم نیست اما یادم است از سوی سازمان منافقین آمدند و ما را تشویق کردند و حتی کارمندان صلیب سرخ این سوال را می کردند که آیا می خواهید به کشورتان برگردید یا نه. شاید این سوال در قانون سازمان صلیب سرخ باشد. نمی دانم. چون برای ما این موضوع اهمیت نداشت در مورد آن فکری نکردیم. البته نمی دانم اردوگاه های دیگر شرایط چطور بود چون به هر حال هر اردوگاه شرایط خاص خودش را داشت و ممکن است تفاوت هایی در اتفاقات کلی دوران اسارت شما شاهد باشید. اما در مورد اردوگاه ما برای همه محرز شده بود که بچه ها به نظام و کشورمان عشق داشتند. من شنیده بودم اردوگاه هایی بوده که منافقین در آنجا پایگاه داشته و تلاش زیادی کرده بودند نیرو جلب کنند. اما در اردوگاه ما حتی به خودشان جرات ندادند وارد اردوگاه شوند. یادم است یک روز ابریشمچی آمده بود در همان قسمت عراقی ها مانده بود و یک تعدادی از بچه های ما را به آن طرف برده بودند تا برایشان سخنرانی کنند. که بچه های ما هم جواب های دندانشکنی بهشان داده بودند.- تصوری هم از وضعیت موجود ایران داشتید؟ رویابافی هم می کردید؟
آنچه که بیش از همه می شود تصور کرد برای فردی که در تنگنا قرار دارد، نیاز به خبر است. ما قبلا اهمیت خبر را نمی دانستیم ولی وقتی اسیر شدیم، خبر برایمان بسیار مهم بود. از راه های مختلف تلاش می کردیم خبر به دست آوریم. یکی از دست به نقدترین راه ها، رادیو بود که برخی مواقع نداشتیم و در برخی موارد در شرایط بسیار سخت اخبار رادیو را به دست می آوردی و بین بچه ها تقسیم می کردیم. حتی مواقعی که رادیو نداشتیم از اخبار خود عراقی ها که پخش می شد تحلیل هایی می کردیم و نتایجی به دست می آوردیم. یکی از منابعی که پیش می آمد اسرای جدید بود یا اسرایی که از اردوگاه های دیگر می آمدند یا از بیمارستان برمی گشتند. اما در ایام نزدیک به آزادی، رادیو داشتیم و حتی خطبه های نماز جمعه را هم می شنیدیم. حتی بچه هایی که می آمدند اخبار را در آسایشگاه به بچه ها منتقل کنند ابتدا آن تیتراژ معروف خبر که سرود «وحده وحده» بود را اجرا می کردند و با همان لحن گویندگان خبر، اخبار را به بچه ها منتقل می کردند. ولی می خواهم به شما بگویم علی رغم آنکه خیلی هم بی خبر نبودیم اما آنچه که ا تصور می کردیم از وضعیت ایران با وضعیت موجود تفاوت های زیادی داشت. بی اغراق بگویم سطح اعتقادی بچه های آزاده بسیار بالاتر از فضای جامعه بودند. با اینکه در اوج فشار بودند اما بسیار پاک و سالم مانده بودند و ارتباط نزدیکی با خداوند برقرار کرده بودند. چون دوران اسارت شرایط تزکیه را به ما داده بود. اوایل که آمده بودیم موزیک های رادیو برایمان خیلی عجیب بود. ما در اردوگاه موزیک رادیو عراق را گوش نمی دادیم. یا مثلا ارزش پولی که سراغ داشتیم کمتر شده بود. به هر حال متوجه شدیم که شرایط بسیار تغییر کرده است و کمی طول کشید تا بچه ها ما با فضای جامعه آزاد خو بگیرند.
- لحظه ای برایتان پیش آمده که دلتان برای دوران اسارت تنگ بشود؟
من که همیشه دلتنگ اسارت هستم. شاید این حرف برای خیلی ها معنی نداشته باشد یا فکر کنند اغراق می کنم. اما در همه تنگناهای اسارت یک حس معنوی شیرینی برای آدم به وجود آمد. اما آن شیرینی الان نیست. به لحاظ شرایط مادی و جسمی الان خیلی راحت تر هستیم نسبت به دوران اسارت. ولی همه اینها یک نوع لذت و راحتی دارد اما لذت معنوی یک حس ارضاکننده ای است که وقتی به انسان دست می دهد قابل مقایسه با لذت رفاه مادی نیست. بچه ها دائما لذت با خدا بودن حس می کردند. اکنون ده ها برابر لذت مادی ما بیشتر شده است اما ده ها برابر لذت معنوی مان کمتر شده است.
- پس حاضرید که دوباره برگردید به اردوگاه های اسارت؟
قطعا نه. با این حال خیلی دلم تنگ می شود برای آن حس و حال معنوی که لذتی بسیار بیشتر از رفاه مادی به من می داد.
- موانع داشتن آن حال و هوای معنوی در دوران آزادی چه بوده است؟
به نظر من در دو قسمت قابل بررسی است. یکی شرایط درونی و یکی شرایط خارجی. در شرایط درونی آدم ارتباط معنوی با خداوند برقرار می کند اما اینجا به خاطر مشغله هایی که در زندگی آزاد وجود دارد این ارتباط را کمتر می کند. مثلا تشکیل خانواده، شغل مناسب، درآمد مناسب و مدیریت خانه سبب می شود که زمان زیادی را صرف آنها کنی. بنابراین از معنویت دور می افتی. خیلی سخت است که انسان در حال کسب معاش به درونیات هم توجه داشته باشد. اما در اردوگاه فرصت کافی برای رابطه با خدا داشتیم. یک بخش دیگر به شرایط بیرونی بستگی دارد. ما نمی توانیم منزوی باشیم باید با مردم جامعه ارتباط برقرار کنیم. این ارتباط یکسری مسائل تلخ را هم نشان می دهد. از نظر مسائل اجتماعی و فرهنگی ما نمی توانیم این تلخی ها را نادیده بگیریم. بنابراین درگیر آن مسائل می شویم. بنابراین ناخودآگاه دور می شوی از آنچه که دوست داری داشته باشی. به هر حال این واقعیت است که برای یکسری اعتقادات تلاش هایی شده است اما وقتی نتیجه و شرایط چیز دیگری است مشغله های تازه به وجود می آید.
- برگردیم به سال ۶۷ ، زمانی که قطعنامه ۵۹۸ امضا شد. حس و حال شما در اردوگاه اسارت چطور بود؟
با توجه به اینکه اردوگاه ما شامل بچه های قدیمی اسارت بودند و تجربه زندگی در اسارت را خیلی خوب داشتند و در رابطه با آزادی حتی تجربه هایی داشتند، مثل برخی را تا فرودگاه برده بودند و دوباره بازگردانده بودند، به همین خطر بعد از قطعنامه زندگی عادی را خیلی به هم نزدند. به نوعی گوشه چشمی به آن قضایا هم داشتند. با این حال ناخواسته بی تابی برای آزادی در ما به وجود آمده بود و این دو سال آخر اسارت بعد از قطعنامه خیلی سخت می گذشت. تا اینکه در سال ۶۹ رادیوی عراق اعلام کرد که صدام حسین قرار است پیامی مهم صادر کند. با اینکه صدام در آنجا موضوع تبادل اسرا را مطرح کرده بود و برای حس نیت اولین گروه از اسرای ایرانی آزاد می شوند، باز هم زندگی روزمره ما دچار دستخوش تغییر آنچنانی نشد. مگر تا دو سه روز مانده به آزادی دیگر ما خواب و خوراک درست و حسابی نداشتیم. تا منطقه مرزی که آمدیم حتی سی تا چهل درصد گمان وجود داشت که این کار اتفاق نیفتد. اما خوشبختانه این اتفاق رخ داد.
- با توجه به صحبت هایی که از روحیه بچه ها در اردوگاه تعریف می کند، آیا نشان دهنده این بود که شما با فضای اسارت خو گرفته اید یا اینکه نشان دهنده روحیه مقاومت در شما بود؟
می شود گفت هر دوی اینها وجود داشت. ما در دوران اسارت با مدیریت فردی و جمعی شرایط سخت را تحمل می کردیم. آن خوگرفتن ها ممزوج با تجربه هایی بود که به دست آورده بودیم. اما با داشتن روحیه مقاومت و استقامت، اجازه ندادیم که این بلاتکلیفی ما را دچار مشکل کند.- قبل از آنکه قطعنامه صادر شود شما به فرار هم فکر می کردید؟
در اینجا لازم است که مطلب مهمی را عنوان کنم. بعد از آزادی ما برخی ها آمدند درباره اسرا فیلم ساختند. متاسفانه این آثار دور از فرهنگ اسارت بود. بیشتر الگو گرفته از فیلم های خارجی و هالیوودی بود. مثل فیلم فرار از اردوگاه و امثالهم. حتی سریال های تلویزیونی که پخش شد دور از فرهنگ اسارت بود. ای کاش آنهایی که این آثار را ساختند می آمدند تفاوت های اسارت ما با سایر کشورهای دنیا را کشف می کردند و بعد مبادرت به ساختن فیلم می کردند. فرار به هر حال یک چیز مثبت برای زندانی محسوب می شود و منطقی آن است که زندانی و اسیر به فرار فکر کند و برای آن نقشه بکشد. اما در اردوگاه های اسرای ایرانی با توجه به اینکه بچه ها روحیه ایثار نسبت به هم داشتند هیچ وقت فرار را یک امر ارزشی نمی دانستند بلکه یک نوع خودخواهی بود. اگر شما با توجه به شرایط موجود اقدام به فرار می کردی یک کار خودخواهانه کرده ای چرا که بعد از این کار شرایط برای دوستانی که مانده اند بسیار سخت می شد. کما اینکه در سال ۶۲ یا ۶۱ بود که چند تا اسیر فرار کرده بودند شرایط برای ما خیلی سخت شده بود. روزی چهار بار از ما آمار می گرفتند. یا محدودیت های دیگر. شاید اوایل فکر فرار در ذهن بچه ها وجود داشت اما با توجه به این مسائل فرار را امر مثبتی نمی دانستند. حتی ما کسانی داشتیم که اهل عراق بودند یا در آنجا بستگانی داشتند بنابراین می توانستند فرار موفقی داشته باشند اما هیچگاه فکر فرار نداشتند. حاج آقا ابوترابی در این باره فرموده بودند کسی که فرار کند مانند این است که هم بندانش در یک باتلاق هستند و او پای روی سر آنها می گذارد و فرار می کند. این تعبیر واقعا سرمشق بچه ها شده بود. این از جمله تفاوت هایی است که بچه های ما با اسرای سایر کشورها دارند که متاسفانه به این موضوعات پرداخته نشده است. حتی مردم ما تعالی روحی بچه ها را هنوز نشناخته اند.
- بعد از آنکه مشخص شد تا چند وقت دیگر قرار است آزاد شوید آیا پیشنهاداتی هم از سوی گروهک ها یا خود عراقی ها برای پناهندگی به شما می شد؟
بله. همان موقع ها، جزئیاتش یادم نیست اما یادم است از سوی سازمان منافقین آمدند و ما را تشویق کردند و حتی کارمندان صلیب سرخ این سوال را می کردند که آیا می خواهید به کشورتان برگردید یا نه. شاید این سوال در قانون سازمان صلیب سرخ باشد. نمی دانم. چون برای ما این موضوع اهمیت نداشت در مورد آن فکری نکردیم. البته نمی دانم اردوگاه های دیگر شرایط چطور بود چون به هر حال هر اردوگاه شرایط خاص خودش را داشت و ممکن است تفاوت هایی در اتفاقات کلی دوران اسارت شما شاهد باشید. اما در مورد اردوگاه ما برای همه محرز شده بود که بچه ها به نظام و کشورمان عشق داشتند. من شنیده بودم اردوگاه هایی بوده که منافقین در آنجا پایگاه داشته و تلاش زیادی کرده بودند نیرو جلب کنند. اما در اردوگاه ما حتی به خودشان جرات ندادند وارد اردوگاه شوند. یادم است یک روز ابریشمچی آمده بود در همان قسمت عراقی ها مانده بود و یک تعدادی از بچه های ما را به آن طرف برده بودند تا برایشان سخنرانی کنند. که بچه های ما هم جواب های دندانشکنی بهشان داده بودند.- تصوری هم از وضعیت موجود ایران داشتید؟ رویابافی هم می کردید؟
آنچه که بیش از همه می شود تصور کرد برای فردی که در تنگنا قرار دارد، نیاز به خبر است. ما قبلا اهمیت خبر را نمی دانستیم ولی وقتی اسیر شدیم، خبر برایمان بسیار مهم بود. از راه های مختلف تلاش می کردیم خبر به دست آوریم. یکی از دست به نقدترین راه ها، رادیو بود که برخی مواقع نداشتیم و در برخی موارد در شرایط بسیار سخت اخبار رادیو را به دست می آوردی و بین بچه ها تقسیم می کردیم. حتی مواقعی که رادیو نداشتیم از اخبار خود عراقی ها که پخش می شد تحلیل هایی می کردیم و نتایجی به دست می آوردیم. یکی از منابعی که پیش می آمد اسرای جدید بود یا اسرایی که از اردوگاه های دیگر می آمدند یا از بیمارستان برمی گشتند. اما در ایام نزدیک به آزادی، رادیو داشتیم و حتی خطبه های نماز جمعه را هم می شنیدیم. حتی بچه هایی که می آمدند اخبار را در آسایشگاه به بچه ها منتقل کنند ابتدا آن تیتراژ معروف خبر که سرود «وحده وحده» بود را اجرا می کردند و با همان لحن گویندگان خبر، اخبار را به بچه ها منتقل می کردند. ولی می خواهم به شما بگویم علی رغم آنکه خیلی هم بی خبر نبودیم اما آنچه که ا تصور می کردیم از وضعیت ایران با وضعیت موجود تفاوت های زیادی داشت. بی اغراق بگویم سطح اعتقادی بچه های آزاده بسیار بالاتر از فضای جامعه بودند. با اینکه در اوج فشار بودند اما بسیار پاک و سالم مانده بودند و ارتباط نزدیکی با خداوند برقرار کرده بودند. چون دوران اسارت شرایط تزکیه را به ما داده بود. اوایل که آمده بودیم موزیک های رادیو برایمان خیلی عجیب بود. ما در اردوگاه موزیک رادیو عراق را گوش نمی دادیم. یا مثلا ارزش پولی که سراغ داشتیم کمتر شده بود. به هر حال متوجه شدیم که شرایط بسیار تغییر کرده است و کمی طول کشید تا بچه ها ما با فضای جامعه آزاد خو بگیرند.
- لحظه ای برایتان پیش آمده که دلتان برای دوران اسارت تنگ بشود؟
من که همیشه دلتنگ اسارت هستم. شاید این حرف برای خیلی ها معنی نداشته باشد یا فکر کنند اغراق می کنم. اما در همه تنگناهای اسارت یک حس معنوی شیرینی برای آدم به وجود آمد. اما آن شیرینی الان نیست. به لحاظ شرایط مادی و جسمی الان خیلی راحت تر هستیم نسبت به دوران اسارت. ولی همه اینها یک نوع لذت و راحتی دارد اما لذت معنوی یک حس ارضاکننده ای است که وقتی به انسان دست می دهد قابل مقایسه با لذت رفاه مادی نیست. بچه ها دائما لذت با خدا بودن حس می کردند. اکنون ده ها برابر لذت مادی ما بیشتر شده است اما ده ها برابر لذت معنوی مان کمتر شده است.
- پس حاضرید که دوباره برگردید به اردوگاه های اسارت؟
قطعا نه. با این حال خیلی دلم تنگ می شود برای آن حس و حال معنوی که لذتی بسیار بیشتر از رفاه مادی به من می داد.
- موانع داشتن آن حال و هوای معنوی در دوران آزادی چه بوده است؟
به نظر من در دو قسمت قابل بررسی است. یکی شرایط درونی و یکی شرایط خارجی. در شرایط درونی آدم ارتباط معنوی با خداوند برقرار می کند اما اینجا به خاطر مشغله هایی که در زندگی آزاد وجود دارد این ارتباط را کمتر می کند. مثلا تشکیل خانواده، شغل مناسب، درآمد مناسب و مدیریت خانه سبب می شود که زمان زیادی را صرف آنها کنی. بنابراین از معنویت دور می افتی. خیلی سخت است که انسان در حال کسب معاش به درونیات هم توجه داشته باشد. اما در اردوگاه فرصت کافی برای رابطه با خدا داشتیم. یک بخش دیگر به شرایط بیرونی بستگی دارد. ما نمی توانیم منزوی باشیم باید با مردم جامعه ارتباط برقرار کنیم. این ارتباط یکسری مسائل تلخ را هم نشان می دهد. از نظر مسائل اجتماعی و فرهنگی ما نمی توانیم این تلخی ها را نادیده بگیریم. بنابراین درگیر آن مسائل می شویم. بنابراین ناخودآگاه دور می شوی از آنچه که دوست داری داشته باشی. به هر حال این واقعیت است که برای یکسری اعتقادات تلاش هایی شده است اما وقتی نتیجه و شرایط چیز دیگری است مشغله های تازه به وجود می آید.