اقتصادِ زخمی؛ هشدار از دلِ یک فروپاشی خاموش
شهدای ایران:دکتر سعید شهرابی فراهانی مدیرمرکزپژوهش ومطالعات بین المللی ضدصهیونیستی طی مطلبی نوشت:
اقتصاد ایران امروز نه صرفاً در وضعیت «بحران»، بلکه در مرحلهای خطرناکتر قرار گرفته است؛ مرحلهای که میتوان آن را زیستن در متن فروپاشی خاموش نامید. فروپاشیای که نه با صدای انفجار، بلکه با فرسایش تدریجی اعتماد، نابودی ارزش پول ملی، و تهیشدن سفره مردم پیش میرود. این وضعیت، محصول یک اتفاق ناگهانی یا یک دولت خاص نیست؛ بلکه نتیجه سالها انباشتهشدن خطاهای ساختاری، فساد نهادینه و تصمیمات کوتاهمدتِ بیهزینه برای حاکمان و پرهزینه برای ملت است.
در دهههای گذشته، تقریباً تمامی دولتها به یک عادت خطرناک دچار شدهاند: هر زمان که با کسری بودجه، ناترازی بانکی یا بحران بدهی مواجه شدهاند، سادهترین و مخربترین راه را برگزیدهاند؛ چاپ پول. این تصمیم، نه از سر ناآگاهی، بلکه از سر راحتطلبی حکمرانی اتخاذ شده است. چاپ پول، مسکّنی است که درد را برای مدتی پنهان میکند، اما بیماری را به مرحلهای میرساند که دیگر درمانپذیر نباشد.
پروندههایی مانند بانک آینده و ایرانمال تنها نوک کوه یخ این بحراناند. اینها نه استثنا، بلکه نماد یک قاعدهاند: قاعدهای که در آن، سود خصوصی میشود و زیان به دوش ملت میافتد. در این الگو، بانکهای مسئلهدار با اضافهبرداشتهای سنگین از بانک مرکزی زنده نگه داشته میشوند، بیآنکه کسی پاسخ دهد این اضافهبرداشتها با مجوز چه کسی و با چه توجیهی صورت گرفته است. وقتی بانک مرکزی ناچار میشود برای پوشش بدهی یک بانک فاسد پول بیپشتوانه خلق کند، در واقع مالیات پنهان از جیب میلیونها شهروند اخذ شده است؛ مالیاتی که نامش تورم است و قربانیانش اقشار ضعیف و طبقه متوسطاند.
پرسش بنیادین اینجاست: چرا در کشوری که بهراحتی میتوان اموال کلان و قابل شناساییِ مسببان بحران را مصادره و در جهت منافع عمومی بهکار گرفت، سادهترین راه یعنی فقیرترکردن مردم انتخاب میشود؟ چرا ایرانمالها سرپا میمانند، اما قدرت خرید مردم فرو میریزد؟ پاسخ، تلخ اما روشن است: فساد نه یک انحراف، بلکه بخشی از نظم موجود شده است؛ و چاپ پول، ابزار پوشاندن ردپای آن.
اما خطر اصلی فقط اقتصادی نیست. اقتصاد، بستر جامعه است و وقتی این بستر فرو میریزد، تبعات آن به حوزههای اجتماعی، روانی و امنیتی سرایت میکند. جامعهای که هر روز شاهد کوچکترشدن سفرهاش است، بهتدریج دچار خشم انباشته، بیاعتمادی مزمن و احساس بیعدالتی میشود. این خشم، اگرچه ممکن است مدتی خاموش بماند، اما هرگز از بین نمیرود؛ بلکه منتظر یک جرقه میماند.
در چنین شرایطی، دشمنان بیرونی و شبکههای نفوذ داخلی بیکار نمینشینند. جنگ امروز، جنگ تانک و موشک نیست؛ جنگ بازار، جنگ روان، جنگ ادراک و جنگ امید است. وقتی اقتصاد از درون تضعیف میشود، ستون پنجم دشمن فعال میگردد؛ با شایعه، عملیات روانی، اخلال در بازار، تحریک هیجانات اجتماعی و بهرهبرداری از هر نارضایتی واقعی یا القایی. در این میدان، ترک فعل برخی مسئولان، کمخطرتر از اقدام مستقیم دشمن نیست.
واقعیت این است که کشور به نقطهای نزدیک میشود که میتوان آن را آستانه وضعیت فوقالعاده اقتصادی–اجتماعی نامید. در این آستانه، دیگر اصلاحات نمایشی، وعدههای رسانهای و جابهجاییهای صوری مدیران کارساز نیست. آنچه لازم است، تصمیمات سخت، شجاعانه و نجاتبخش است؛ تصمیماتی که هزینه آن را نه مردم، بلکه مفسدان، رانتخواران و شبکههای ناکارآمد بپردازند.
اگر امروز اقدام نشود، فردا انتخابی باقی نخواهد ماند. تاریخ نشان داده است که فروپاشیها همیشه از جایی آغاز میشوند که حاکمان تصور میکردند «هنوز وقت داریم». اما اقتصاد، برخلاف سیاست، با تعارف و تأخیر سازگار نیست. انباشت باروتِ تورم، بیکاری، بیاعتمادی و فساد، تنها به یک جرقه نیاز دارد؛ جرقهای که ممکن است اجتماعی، امنیتی یا حتی مصنوعی و طراحیشده باشد.
این یک هشدار است؛ نه از سر سیاهنمایی، بلکه از سر مسئولیت. هنوز فرصت باقی است، اما پنجره تصمیمگیری در حال بستهشدن است. آینده، به قضاوت خواهد نشست که آیا این هشدارها شنیده شد یا در هیاهوی روزمرگی و مصلحتاندیشی دفن گردید.



