کد خبر: ۲۶۵۹۸۷
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۳۵

ماجرای چشمان اشکبار پیکر یک شهید به خاطر همسرش

همسرش آمد و نشست بالا سر پیکر و شروع کرد حرف زدن و همه را آتش زد. اصلاً نمی‌فهمید چه می‌گوید و چه می‌کند. به موهای کاظم شانه می‌زد و همین‌طوری درد و دل می‌کرد.
ماجرای چشمان اشکبار پیکر یک شهید به خاطر همسرش
 
به گزارش شهدای ایران: وقتی پا گذاشت بیرون، تا سر کوچه چندین بار سرش را چرخاند عقب. یک کلاه مشکی گذاشته بود روی سرش؛ خوشگل شده بود در همان چند قدم، مدام پشت سرش را نگاه می‌کرد و باز راه می‌افتاد. 

حِسّم می‌گفت که این خداحافظی آخرش است. یاد وداع امام حسین(ع) با اهل خیمه افتادم. همین هم شد.


آن روز اعزام آخرش شد و او اسفند شصت‌وشش به دوستان شهیدش پیوست.

پیکرش را بعد از سه روز آوردند سمنان؛ گذاشتیم توی مسجد و حیاط جهادیه تا همه باهاش وداع کنند.

همسرش آمد و نشست بالا سر پیکر و شروع کرد حرف زدن و همه را آتش زد. اصلاً نمی‌فهمید چه می‌گوید و چه می‌کند. به موهای کاظم شانه می‌زد و همین‌طوری درد و دل می‌کرد.

در حال شانه زدن یکهو داد کشید: «ببینید! داره چشاشو باز می‌کنه.» نزدیک شدیم به کاظم و خیره شدیم به صورتش. دیدم یک قطره اشک از گوشه چشمش قِل خورد و افتاد پایین! مو به تن‌مان سیخ شد.


برشی از کتاب رویای بانه خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو
راوی: خواهر شهید

 

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار