یک کار گروهی مرسوم در جبهه که این شهید رعایت نمی‌کرد!

نکته بعد خودسازی بود. خودش را پیدا کرده بود. مخصوصاً در جوانی. مراعات می کرد و تقوا داشت. عبادت هایش خالصانه بود. کارها و رفتارش روی حساب و کتاب بود. برای همین زود به نتیجه رسید و انتخاب شد و از بین ما رفت. این رمزش بود.
 
یک کار گروهی مرسوم در جبهه که این شهید رعایت نمی‌کرد!
به گزارش شهدای ایران: ما از کودکی بچه محل بودیم و پاتوق ما پایگاه مسجدالنبی جهادیه بود. کاظم واقعا یک الگوی تمام عیار بود.

راه رفتن و نشستن و نگهبانی و غیره و غیره، همه چیزش. خیلی او را دوست داشتند. کسی که پدرش کشاورز و مادرش نانوا بود.


در یک خانواده متوسط به پایین زندگی می کرد و همان طوری هم بزرگ شد.

من و او خیلی به هم نزدیک بودیم. نوعا توی مسجد کنار هم می نشستیم. كاظم خصوصا بعد از حضور در جبهه بسیار کم حرف شد. حالات بخصوصی داشت؛ معمولا توی قنوت نماز گریه می‌کرد. آنقدر که حتی بقیه را تحت تأثیر قرار می داد.

به نماز اول وقت و جماعت اهمیت زیادی می داد. بعدها کلام عالم و عارف بزرگ، آقاسید علی قاضی را شنیدم که فرمودند: اگر کسی به نماز اول وقت و جماعت اهمیت بدهد و به مقامات عالیه نرسد، آب دهان بر صورت من بیاندازد.

او سعی می کرد حتما در نماز جماعت و نماز جمعه شرکت کند. در عین حال کمک کار پدر در کشاورزی و باغ داری هم بود.

جبهه دانشگاه معنویت بود نوجوان هایی بودند که برای خودشان قبر داشتند. در یک دسته ۲۴ نفره، ۲۰ نفر می رفتند دنبال نماز شب و در قبر می خوابیدند.

در تمام تیپ و لشکرها روال همین بود امثال ما خیلی غبطه می‌خوردیم. گاهی می‌دیدم یک نفر پتو انداخته روی خودش و مشغول ذکر گفتن است. بعضی ها هم سرآمد بقیه بودند؛ مثل کاظم.

این را هم باید بگویم که چند چیز کاظم را به اینجا رساند. اول از همه، پشت پا زدن به دنیا بود.

حتی بعد از ازدواج هم این طور بود. اصلاً دل بسته به دنیا نشد. به دنیا مانند یک مسافرخانه نگاه می کرد.

نکته بعد خودسازی بود. خودش را پیدا کرده بود. مخصوصاً در جوانی. مراعات می کرد و تقوا داشت. عبادت هایش خالصانه بود. کارها و رفتارش روی حساب و کتاب بود. برای همین زود به نتیجه رسید و انتخاب شد و از بین ما رفت. این رمزش بود.

یادم هست که توی جبهه یکی از چیزهایی که رسم بود این بود که ما شهردار داشتیم. هر روز نوبت یک نفر بود که ظرفها را جمع کند و ببرد و بشوید.


رسیدگی به کارهای توی چادر هم با همان یک نفر بود.

ولی اصولا کاظم همیشه پیش قدم می شد؛ حتی موقعی که نوبت او نبود. بهش می‌گفتم: کاظم این کار رو نکن! بقیه بد عادت میشن. کار یک کار جمعیه.

اما توجهی نمی کرد. دولا می‌شد و شروع می‌کرد به کار کردن. بعد از غذا بلافاصله ظرف‌ها را جمع می‌کرد و می‌رفت می‌شست. یا پتوها را مرتب می‌کرد و از این طور کارها.

حتی یکی دو بار که برای جلسه ای رفته بودم گردان و برگردم، دیدم نشسته و پوتین بچه ها را واکس می‌زند.

حسابی جوش آوردم و اعتراض کردم؛ ولی او کار خودش را می کرد؛ انگار نه انگار. ما چه می‌دانستیم. شاید بین خود و خدای خودش یک عهدی داشت.

برگرفته از کتاب «سه ماه رویایی» زندگینامه شهید کاظم عاملو
راوی: حسن عزالدین

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار