«زندگیهای قلابی»؛ شبیهسازی «خوشبختی» در عصر فیلتر

یه گزارش شهدای ایران: فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر سالها پیش هشدار داده بود؛ انسان مدرن در حال فراموشکردن «زیستن اصیل» است. او میگفت آدمها آرامآرام چنان در روزمرگی غرق میشوند که پرسیدن از چرایی زندگی و معنا را کنار میگذارند. شاید گمان کنید که این هشدار ریشه در فلسفه و معنای هستی زیستن دارد، اما امروز به سادگی میتوان ردپای آن را در زندگی روزانهمان به راحتی مشاهده کرد. کافی است گوشی موبایل را باز کنیم: انبوهی از ویدیوهای ۱۵ ثانیهای، ریلزهای نمایشی، شوخیهای سطحی و بلاگرهایی که با سناریوهای اغلب ساختگی، همه چیز را به نمایشگاهی از ظاهر تبدیل کردهاند.
حالا تصور کنید در این فضای تازه و عجیب و غریب جوانان نسل زد، تحت فشار الگوسازی رسانهها، از پرسشهای بنیادی زندگی فاصله گرفتهاند. جایی که زمانی دغدغه «من کیام؟» یا «چه چیزی ارزش دارد؟» پررنگ بود، حالا پرسشی ساده و در عین حال پرمعنا جایگزین شده است: «این ویدیو چندتا لایک گرفت؟»، «امروز کدام ویدیو از کدام بلاگر یا اینفلوئنسر وایرال شد؟»، «یا بلاگر شویم چقدر درآمد دارد» یا موضوعاتی از این دست که هیچ ارزش افزودهای برای مخاطب ندارد.
فراموشی زیست اصیل
خیلی از دانشمندان و متفکران از انسانی که باید خود را بیافریند و زندگی اصیل را تجربه کنند سخن میگفتند و حتی هشدار میدادند که انسان مدرن در هیاهوی «دیگران» گم میشود و دیگرانی که نسخهای از زیست را به او تحمیل میکنند. اگر این هشدار را در بستر امروز بخوانیم، «دیگران» همان بلاگرها، ترندهای اینستاگرامی و موجهایی هستند که بیوقفه از سوی پلتفرمها به سمت ما پرتاب میشوند.
معلوم است که در عصر امروز انسان در روزمرگی فقط مشغول میشود؛ اما نمیاندیشد. بسیاری از جوانان ساعتها میان ویدیوها و فضای مجازی سرگرداناند، بدون اینکه بدانند چرا این محتواها را میبینند یا چه تأثیری بر هویتشان دارد. این همان چیزی است که میتوان آن را «زیستن در سطح یا ناامیدی در فضای مجازی» عنوان کرد.
وقتی همهچیز به صحنه بدل میشود
دبور در کتاب جامعه نمایش نوشته بود «در جهان مدرن، همهچیز به تصویر بدل میشود.» او میگفت جهان معاصر نه به واسطه تجربه واقعی، که به نوعی بر بازنمایی آن بنا شده است. اگر دبور امروز زنده بود، بعید نبود اینستاگرام را مصداق کامل نظریهاش بداند: جایی که سفر رفتن و مانند در هتلهای گرانقیمت، غذا خوردن در رستورانهای لوکس و کافههای برند، شادیهای زودگذر و حتی غم باید «قابل نمایش» باشند.
در این نمایش فراگیر انگار معیار ارزش زندگی نه با خود آن تجربه، بلکه به میزان بازخورد آن گره خورده است. سفر معنای تازهای ندارد مگر اینکه لوکیشن آن ثبت شده باشد که سفر جای لوکس و بکری است، شادی باید موزیک پسزمینه داشته باشد همراه با برندهایی که در چشم مردم درشتنمایی شده است و حتی غم هم تا وقتی ارزش دارد که با فیلتر مناسب در فضای مجازی گذاشته میشود.
زندگی در شبیهسازی
شاید جامعهشناسان درست پیشبینی کرده بودند که دیگر در رسانهها واقعیت را تجربه نمیکنیم، بلکه نسخهای بازسازیشده از واقعیت را میبینیم.
امروز زندگی بلاگرها نمونه عینی همین شبیهسازی است: صبحانهای رنگی که شاید هرگز به شکل واقعیاش خورده نمیشود؛ سفری که بیشتر برای قاب اینستاگرام چیده شده تا برای تجربه شخصی؛ رابطههایی که بهجای عمق، برای استوری گرفتن دوام میآورند. ما با دیدن این تصاویر گمان میکنیم به «زندگی واقعی» نگاه میکنیم، در حالی که آنچه میبینیم صرفاً روندی بر مبنای دیدهشدن است.
تغییر پرسشها؛ از هویت تا لایک
نسلهای پیشین درگیر پرسشهایی بودند که امروز بسیاری از آنها جای خود را به معیارهای رسانهای دادهاند، این تغییر کوچک در پرسشها، تغییر بزرگی در هویت ایجاد کرده است. وقتی پرسش بنیادین حذف میشود، پاسخها هم سطحی میشوند. نسل امروز بهجای جستوجوی معنای زندگی، در پی الگوبرداری از بلاگرهاست. الگویی که اغلب جعلی است و تنها به «ظاهر» تکیه دارد.
زندگی با فیلتر
پس همانی که پیشتر هم گفتیم از بلاگرها که بلای جان جوانان شدهاند در پیش گرفته میشود برای بسیاری از جوانان، سفر نه تجربهای برای دیدن جهان، بلکه فرصتی برای ثبت لوکیشن و گرفتن عکس است. شادی، دیگر صرفاً زیسته نمیشود؛ با موزیک پسزمینه، افکت و کپشن مناسب، «به اشتراک گذاشته» میشود و عجیبتر اینکه حتی اندوه هم باید «قابل همدردی» باشد. سلفی با چشمهای گریان، کپشن احساسی و فیلتر سیاهوسفید. این روایتها نشان میدهد که میل به «دیدهشدن» جای میل به «بودن یا معنای واقعی» را گرفته است و در این نوع زندگی اگر دیده نشوید و لایک و تعریفهای متفاوت و خاص نشنوید، گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است.
فرهنگ عمومی دیگر صدایش آن طنین سابق را ندارد. نه به این دلیل که نسل جدید بیعلاقه است، بلکه چون ساختارهای رسانهای مجال تأمل را از بین بردهاند. وقتی محتواها با سرعت هوش مصنوعی تولید و مصرف میشوند، هیچچیز مجال ماندن ندارد و محتواهای عمیق جای خود را به «ترندهای ۲۴ ساعته» داده است.
حتی اگر دقت کرده باشید زبانی که نسل زد به کار میبرد، پر از اصطلاحات گذرا و کوتاه است؛ واژگانی که عمرشان کمتر از یک هفته است و پس از آن فراموش میشوند. این تغییر، خطر بزرگی برای فرهنگ است همانند از دسترفتن عمق، حافظه و حتی زبان مشترک.
راهی برای بازگشت به معنا
نقطه امید ما، شاید آموزش سواد رسانهای باشد. سوادی که تنها به مهارت فنی محدود نباشد، بلکه به پرسشهای بنیادی برگردد: چرا این محتوا ساخته شده؟ چه چیزی را پنهان میکند؟ چرا این بلاگرها از ما میخواهند شبیه آنها باشیم؟
اگر جوان امروز بداند که بسیاری از تصاویر و روایتها «ساختگی» هستند، میتواند فاصلهای انتقادی بگیرد. فاصلهای که اجازه میدهد دوباره به پرسشهای اصیل بازگردد.
اصیل زیستن یعنی انتخابکردن، نه پیرویکردن و امروز بیش از هر زمان دیگری به این انتخاب نیاز داریم. انتخابی برای رهایی از نمایشهای سطحی، برای بازگشت به عمق، برای یافتن معنا در تجربه زیسته! فرهنگ، اگرچه زیر فشار سطحینگری قرار دارد، هنوز میتواند صدای اصیل خود را بازیابد؛ به شرط آنکه نسل امروز بداند بودن، ارزشمندتر از دیدهشدن است.