روایت خانواده شهدای جنگ ۱۲ روزه/ امنیت با لبخند دشمن به دست نمی‌آید

روایت خانواده شهدای جنگ ۱۲ روزه حکایتی از ایمان، ایستادگی و بهایی است که برای امنیت ایران پرداخت شد؛ امنیتی که نه با لبخند دشمن که با خون دلیران این سرزمین به دست آمد.

شهدای ایران: در روز‌های آتش و آهن، وقتی آسمان میهن‌مان هنوز طنین اذان را در بر داشت، شلیک موشک‌های دشمن لحظه‌های زندگی را شکست. جنگ ۱۲ روزه، نه فقط صحنه‌ای از رویارویی دو جبهه، که آزمونی برای ایستادگی و ایمان ملت ایران بود؛ آزمونی که چند تن از فرزندان دلیر خراسان رضوی در خطوط مقدم آن، جان خویش را نثار کردند. این شهدا نه در خانه و کنار خانواده، که کیلومتر‌ها دورتر از زادگاهشان بودند. مردانی که خیابان‌های مشهد، نیشابور یا سبزوار خاطره قدم‌هایشان را در سکوت حفظ کرده است. در این روز‌ها که دشمن حتی به کودکان و خواب‌هایشان رحم نکرد، رزمندگان ایرانی، همچون دیواری انسانی، جان خویش را سپر کردند تا گلبرگ‌های وطن پرپر نشود.

قصه این شهدا، قصه نسلی است که در آرامش بزرگ شدند ولی برای خون‌دادن به میدان رفتند؛ نسلی که تاریخ، روزی درسی از غیرت و مسئولیت‌پذیری‌شان خواهد نوشت. همان‌طور که قرآن وعده داده: «گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.» این زنده‌بودن، نه فقط در عالم معنا، که در یاد و وجدان مردم جاری است. اکنون ما، با قلم و کلام، باید حصاری از یاد و نام این مردان بسازیم؛ حصاری که مرز‌های فراموشی را بشکند و صدای مظلومیت ایران را به گوش جهان برساند.

روایت پدر شهید رضا جمشیدی

پدر شهید رضا جمشیدی در گفت‌و‌گو با خبرنگار مهر اظهار کرد: خبر شهادت فرزند ما صبح سه‌شنبه ۲۷ خرداد، ساعت پنج صبح به ما داده شد. غروب دوشنبه شهید شده بود. زمانی که خبر شهادت فرزندم را دادند، خدا را شکر کردم. گفتم اگر پیش من نیست، خدا بهترین مقام را به او داده. بابت این شهادت شاکرم و من فرزندم را هدیه می‌کنم به رهبرم، به مملکت و به نوامیس این مردم و به خاک وطنم. اینها نگذاشتند ذره‌ای از خاک میهن ما به دست تجاوزگران و خون‌خواران مثل آمریکا و صهیونیست بیفتد. درود بر شرفشان. من افتخار می‌کنم به شهادت فرزندم.

پدر شهید ادامه داد: خبر شهادت را از کرمانشاه به ما دادند. پسرم در هوانیرو کرمانشاه خدمت می‌کرد، از پدافند کرمانشاه بود. صبح سه‌شنبه از فرمانده هوانیرو خبر دادند که فرزندت مجروح شده ولی من حس عجیبی داشتم. تماس‌هایم هم جواب داده نشد. منتظر چنین خبری بودم و نهایتاً صبح همان روز خبر شهادت را دادند. اول گفتند مجروح شده، گفتم هرچه هست به من بگویید. گفتند مجروح شده ولی یواش‌یواش یک ساعت بعد خبر شهادتش را دادند.

وی افزود: به خانواده هم خودم اطلاع دادم. خانمم، دخترم، همگی افتخار می‌کنیم. خانواده‌مان به این شهادت افتخار می‌کند و آن را تقدیم می‌کنیم به میهن و انقلاب اسلامی.

پدر شهید جمشیدی افزود: آخرین باری که به مرخصی آمد، بنایی داشتیم، کمکم کرد. بعد رفت کرمانشاه. تماس آخری هم که با هم داشتیم، غروب همان روزی بود که شهید شد. ساعت ۴ بعدازظهر با هم صحبت کردیم و همیشه از شهادت می‌گفت. نه اینکه ناراحتی برای ما پیش بیاید و نگرانش باشیم. با دوستانش هم از شهادت صحبت می‌کرد، پیام داده بود و تماس گرفته بود و گفته بود بچه‌ها من دارم می‌روم مأموریت و شهید می‌شوم.

در ادامه پدر شهید اظهار کرد: من خودم بازنشسته نیرو‌های مسلح هستم. یک سال است که بازنشسته شدم و در نیروی زمینی ارتش خدمت کردم. زمانی که پسرم در مورد خودش پیشنهاد خدمت به نظام مقدس را داد، به او گفتم: پسرم باعث افتخار است و هرکسی این لباس را دوست دارد، روز قیامت با این لباس هست. این راه را خود من هم رفته‌ام و دوست دارم خدمت کنم. همه چیز را در نظر بگیر، راه‌های دور و سختی‌ها اگر دوست داری انتخاب کنی، من هم بهت افتخار می‌کنم ولی تصمیم نهایی با خودت است. وقتی قبول شد خیلی خوشحال شدیم. شایستگی لباسی که پوشید را داشت، واقعاً شایسته این لباس بود. این پسر معصوم و پاک بود. در برخورد با مردم و معاشرت با دیگران همگان می‌گفتند این بچه انگار زمینی نیست. شهادت لیاقتش بود. بهترین ویژگی این شهید این بود که اول متدین و باایمان بود و علاقه شدید به زیارت ائمه اطهار داشت. به کربلا هم مشرف شده بود. هر وقت مرخصی می‌آمد می‌گفت می‌خواهم بروم حرم امام رضا.

پدر شهید با اشک و بغض گفت: شب ولادت امام رضا در اردیبهشت آمد مرخصی، گفت بابا هرطور شده کار‌ها را تمام کنیم که می‌خواهم شب ولادت حرم باشم.

وی ادامه داد: خیلی علاقه به زیارت داشت، احترام به بزرگ‌تر داشت. سن پسرم ۲۷ سال بود و هرگز از او نه نشنیدم. همیشه چشم می‌گفت، هیچ‌وقت بدون اجازه ما قدم برنمی‌داشت. برای بیرون رفتن از من و مادرش اجازه می‌گرفت.

در پایان این پدر شهید گفت: ما همه به شهادت فرزندم افتخار می‌کنیم و آن را تقدیم می‌کنیم به رهبر، میهن و انقلاب اسلامی.

مادر شهید مجتبی عرفانیان: فرزندم گل سرسبد خانواده و نمونه مهربانی و ایمان بود

مادر شهید مجتبی عرفانیان با بیان خاطراتی از زندگی و خصوصیات برجسته فرزندش گفت: پسرم که از سن ۱۶ سالگی به نیروی هوایی پیوست، همیشه نمونه‌ای بی‌نظیر از شجاعت، مهربانی و ایمان برای خانواده و آشنایان بود. او در خانه‌ای با پنج شش فرزند، به گفته مادرش «گل سرسبد» و تک‌فرزند خاص بود.

وی افزود: چند روز پیش از آغاز جنگ، از اصفهان به مرخصی آمده بود و فقط یکی دو شب نزد ما ماند؛ وقتی متوجه شد جنگ شروع شده، با عجله خانواده و فرزندانش را در مشهد گذاشت و سریع با ماشین به اصفهان برگشت تا به وظیفه خود برسد. اما تنها دو سه روز پس از رفتنش به اصفهان، خبر شهادتش را آوردند.

مادر شهید ادامه داد: از همان کودکی بسیار مهربان، شجاع و مثبت‌نگر بود؛ همیشه سخنان رهبر را با دقت گوش می‌کرد و به همگان عشق می‌ورزید. حتی در سنین نوجوانی اصرار داشت وارد نیروی هوایی شود و تا دو سال دیگر قرار بود بازنشسته شود. بیش از هشت سال هم در اصفهان خدمت کرد.

وی شهادت پسرش را افتخاری بزرگ برای خانواده دانست و گفت: اخلاق و ایمانش زبانزد همه آشنایان و همکارانش بود و خودش هم از شغلش راضی بود. ایمان و بزرگواری او باعث شد که حالا به شهادتش افتخار کنیم و نبودش را صبورانه تحمل کنیم.

روایتی از شهادت به نقل از برادر

برادر شهید محمد مصطفوی نیز از لحظات تلخ و شیرین شهادت برادرش سخن گفت.

وی اظهار کرد: روز بیست و پنجم، ساعت یازده و نیم شب با من تماس گرفتند و اطلاع دادند ساختمانی که برادرم در آن حضور داشته، مورد اصابت موشک‌های رژیم صهیونیستی قرار گرفته و از ایشان خبری نیست. همانجا موضوع را به پدرم اطلاع دادم. از ما خواسته بودند به دلیل شرایط پیش آمده، یک نفر به نمایندگی به تهران برود و خانواده شهید، همسر و فرزندانش را به مشهد منتقل کند. پدرم صبح همان روز، بیست و ششم، راهی تهران شد. ما تا صبح بیست و هفتم منتظر خبر قطعی از ایشان بودیم و سرانجام صبح بیست و هفتم خبر پیدا شدن پیکر پاک ایشان و شهادتشان را به ما اعلام کردند.

وی افزود: ایشان با سردار کاظمی در یک ساختمان بودند. ساعت یازده و نیم شب خبر اصابت موشک‌ها را دادند، اما تا پیدا شدن پیکر‌ها خبر قطعی را اعلام نکردند. پیدا شدن پیکرشان از زیر آوار زمان برد و بیست و هفتم، خبر قطعی شهادتشان را دادند.

برادر شهید محمد مصطفوی با اشاره به لحظه دریافت خبر اولیه، گفت: وقتی خبر اصابت موشک‌ها را به من دادند، شوکه شده بودم و نمی‌خواستم این موضوع را باور کنم. همان شب، قبل از اذان صبح، خواب دیدم پیکر پاک برادرم را در قطعه شهدا به من نشان دادند. من، چون متوجه شدم برادرم شهید شده، با حالتی غمگین و اندوهگین از خواب پریدم و همه را بیدار کردم. به خانواده گفتم همانطور که تا لحظه آخر از حال ایشان مطلع بودم، اینجا هم مطمئنم برادرم شهید شده؛ دقیقاً پیکر ایشان را به من نشان داد و قشنگ آن را شناختم.

وی در ادامه به سختی‌های دوری از برادرش اشاره کرد و گفت: برای پدرم خیلی سخت است، چون برادرم چهارده سال محیط کارشان تهران بود و ما تقریباً هر چند وقت یکبار او را می‌دیدیم. برای ما سخت بود و پدرم از دوری او رنج می‌برد. بعد از این اتفاق، حقیقتاً هم کمر خودم و هم کمر پدرم شکست، چون خیلی سخت است. البته، افتخار ما شهادت ایشان است. برادرم شهادت همیشه آرزوی قلبی‌اش بود و همچنین بنده هم همین آرزو را دارم که بعد از شهادت برادرم، اولین خواسته‌ای که برادرانه از ایشان داشتم این است که ان‌شاءالله دست من را هم بگیرد و من هم به جمعشان بپیوندم.

برادر شهید به فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی برادر شهیدش پیش از شهادت نیز پرداخت و گفت: ایشان قبل از اینکه پاسدار شوند، در بحث مسائل فرهنگی، رسیدگی به امور مساجد خیلی فعال بودند. هر جایی که احساس می‌کردند نیاز هست وارد عمل می‌شدند تا برای کشور، ملت و رهبری خدمت کنند، حضور پیدا می‌کردند و با تمام توان سعی می‌کردند صادقانه خدمت کنند.

وی گفت: آخرین دیدار ما ماه مبارک رمضان بود. در خدمت خودشان و خانواده‌شان بودیم. ایشان اصرار داشتند که با خانواده بیرون برویم و بچه‌ها را بیرون ببریم. بعد از آن، بنده از آنها دعوت کردم برای افطاری به منزل بنده آمدند. در بحث کاری هم خیلی جدی بودند و همیشه صبح تا شب سر کار بودند. ایشان در محیط محل کار چادر زده بودند که از بحث کاری عقب نیفتند و برخی شب‌ها همانجا می‌ماندند. در بحث رسیدگی به خانواده هم خیلی عاشقانه با همسر و فرزندشان، پدر و مادرشان، برادران و خواهرانشان ارادت ویژه‌ای داشتند و مرتب با تماس تلفنی داشتند سعی می‌کردند جبران حضور داشته باشند.

جنگ ۱۲ روزه تمام شد، اما رد باران آتش و خون، بر دل مردم ایران و خانواده‌های شهدا باقی ماند؛ ردّی که هر سال در سالگردشان تازه می‌شود. آنان به ما آموختند که امنیت، با لبخند دشمن به دست نمی‌آید، بلکه باید برایش خون داد، ایستاد و حتی جان را فدای آرمان کرد.

سلام خدا بر روز تولدشان، سلام بر روز شهادتشان و سلام بر روزی که دوباره برانگیخته خواهند شد؛ با لبخند رضایت و دستانی پر از افتخار برای ملتشان. هر بار که نامشان را می‌بریم، چون نسیمی خوش‌بو در کوچه‌های خراسان می‌پیچد؛ و هر بار که قصه‌شان را بازگو می‌کنیم، یک نسل تازه یاد می‌گیرد که ایستادگی یعنی چه. روحشان شاد، راهشان پررهرو و یادشان، چون ستارگانی تابان، در آسمان ایران تا ابد خواهد درخشید.

منبع: مهر

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار