«صلابت» حتی در اسارت
به گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان،شاید شبیه آنچه در «شیار ۱۴۳» اتفاق افتاد و دوربین را از جبهههای جنگ و زیر باران توپ و گلوله و آرپیجی به سمت و سوی خانهها و خانوادهها چرخاند تا رنجی را که خانواده شهدا کشیدهاند به تصویر بکشد، بخشی از رنج خانواده آزادگان را هم باید فراتر از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق به تصویر کشید و پای رنج کسانی نشست که شاید هر روز و هر ثانیه میمردند و زنده میشدند وقتی خبر اسارت عزیزانشان را میشنیدند؛ آنهایی که انتظارشان اگرچه با امید همراه بود و لااقل خبر داشتند عزیزانشان زندهاند، اما وقتی خبر شهادت برخی از اسرا در اردوگاهها زیر شکنجه نیروهای بعثی منتشر میشد، سیلی از رنج و اضطراب را به وجودشان میریخت. مادران و همسرانی که سالها چشمانتظار چند خط نامه تنها فرزندشان را بزرگ کردند و با مصیبت نبود عزیزانشان کنار آمدند تا اینکه سرانجام در ۲۶ مرداد ماه سال ۱۳۶۹ نخستین گروه از اسرای کشورمان پس از سالها اسارت در زندانها و اسارتگاههای رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک ایران گذاشتند، اما حکایت اسرا و زنان تنها به همسران و مادران، خواهران و دختران اسرای مرد کشورمان منتهی نمیشد. در میان افراد اسیر شدگان ایرانی در زندانها و اردوگاههای رژیم بعث عراق زنان و دختران ایرانی هم بودند؛ اسرایی که شاید تعدادشان به اندازه تعداد اسرای مرد زیاد نبود، اما روایت رنج و عذابشان در اردوگاههای رژیم بعثی روایتی دیگر از صلابت و نجابت شیرزنان ایران زمین است.
روز ۲۶مرداد در تقویم ایران به عنوان «روز بازگشت آزادگان» شناخته میشود. این روز یادآور بازگشت اولین گروه از اسرای ایرانی از جنگ تحمیلی به کشور در سال ۱۳۶۹ است.
ایران در سه مقطع، اقدام به بازگرداندن اسرای عراقی کرد. از سال ۱۳۶۰ تا دی ۱۳۶۸، در ۲۳ مرحله، هزارو۳۴۲ اسیر نظامی عراقی بازگردانده شدند. در تبادل بزرگ، از ۲۷ مرداد تا ۲۶ شهریور ۱۳۶۹، ایران ۳۷هزارو۹۰۳ اسیر عراقی را در ۴۲ مرحله تحویل داد.
بازگشت آزادگان ایرانی در سه مرحله از ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ آغاز و تا ۲۶ اسفند ۱۳۸۱ ادامه یافت و طی آن، ۳۹هزارو۱۴۰ نفر در ۷۸ مرحله به کشور بازگشتند، اما نقطه عطف این روند، تبادل بزرگ اسرا در مرداد ۱۳۶۹ بود؛ زمانی که صدام طی شش نامه پیاپی، اعلام کرد شرایط ایران برای صلح را پذیرفته و قصد دارد اسرای ایرانی را آزاد کند.
در روز ۲۶ مرداد، مقامات ایرانی به قصرشیرین اعزام شدند و در جلسهای با حضور نمایندگان سپاه، ارتش، وزارت اطلاعات و هلال احمر، جزئیات تبادل بررسی شد. ۳۶ دستگاه اتوبوس برای انتقال آزادگان تدارک دیده شد. پس از عبور از منطقه مینگذاریشده پل خیر ناصرخان و حضور نمایندگان صلیب سرخ، اولین گروه ازهزار آزاده ایرانی تحویل گرفته شد. این افراد در شرایط بسیار سختی، زیر آفتاب سوزان، منتظر آزادی بودند. نمایندگان صلیب سرخ مطابق روال، با هر فرد بدون حضور ناظر عراقی گفتوگو کردند تا از رضایت آنان برای بازگشت اطمینان حاصل شود.
در مجموع، از ۲۶ مرداد تا ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ در ۴۲ مرحله، ۳۷هزارو۵۳۲ نفر آزاد شدند. از این تعداد، فقط ۱۷هزارو۲۱۹ نفر از سوی صلیب سرخ ثبت شده بودند و بیش از ۲۰هزار نفر دیگر تا آن زمان مفقودالاثر محسوب میشدند.
در مجموع، ایران در طول جنگ ۳۹هزارو۱۴۰ اسیر داشت که ۱۸هزارو۵۳۶ نفر از آنان از سوی صلیب سرخ ثبت شده بودند و ۲۰هزارو۶۰۴ نفر مفقود محسوب میشدند. در میان آزادگان، ۲۳ زن نیز حضور داشتند که در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ آزاد شدند.
طبق آمار بنیاد شهید شمار شهدای زن ایرانی در جبهههای جنگ ایران و عراق (۱۳۵۹- ۱۳۶۷) ۶هزار و ۴۲۰ نفر بوده است.
همچنین تعداد زنان معلول جنگی را ۷۱۰ تن و تعداد زنانی که به اسارت نیروهای عراقی درآمدهاند ۷۱ نفر بوده است.
روایت اسارت زنان در جنگ روایت سختی است، همچنانکه میتوان در کتاب «من زندهام» خاطرات اسارت معصومه آباد این سختی را با تمام وجود لمس کرد. سختی اسارت نه فقط برای زنان اسیر که برای مردانی که با آنها در یک اردوگاه بودهاند نیز شاید حتی سختتر بوده است؛ مردانی که میدیدند خواهران هموطنشان در دست دژخیمان بعثی اسیر شدهاند و هزارویک دلنگرانی داشتند، آن هم در شرایطی که خودشان هم دستشان بسته و پایشان زنجیر بود.
علیمحمد احدی از آزادگان دوران دفاع مقدس درباره زنان اسیر توضیح میدهد: زنانی که در اسارت عراقیها بودند به سه دسته تقسیم میشوند: دسته اول افرادی هستند که ساکن مرزها بودند. زنانی از خانوادههای روستانشینان مرزی که عراقیها برخی از آنها را به پشت خط منتقل کردند و تا پایان جنگ در روستاهای امنی در مناطق مرزی عراق با ایران بودند و عراقیها مراقب آنها بودند. برخی از این مرزنشینان نیز جابهجا نشدند یا اگر جابهجا شدند به روستاهایی امن در همان حوالی رفتند، اما هیچگاه به اردوگاههای نظامی منتقل نشدند.
اوایل جنگ، ساکنان شهرهایی که اشغال شدند، در جاده خرمشهر- آبادان و خرمشهر- اهواز، سوسنگرد و نیز سایر مناطق مرزی کشور، بهصورت خانوادگی و در حال کوچ از محل سکونت خود، اسیر شدند، اما به دلیل اینکه دوران اسارت آنها کمتر از شش ماه بود، طبق مصوبه مجلس شورای اسلامی، آزاده تلقی نشدند. این افراد در همان سال ۱۳۵۹ نیز آزاد شدند. صلیب سرخ نیز اقدام به مبادله آنها کرد و مقامات عالیرتبه نظامی از آنها استقبال کردند. برخی از این اسرای خانوادگی را در اردوگاه موصل ۱ نگه داشتند و بعد از مدتی آزاد شدند. این گروه حدود ۹۲ نفر بودند. گروه سوم نیز شمسی بهرامی، معصومه آباد، حلیمه آزموده و فاطمه ناهیدی چهار زن اسیر ایرانی بودند که به دست نیروهای عراقی اسیر شدند. خدیجه میرشکار نیز به همراه همسرش به اسارت درآمد. این افراد مدتی در استخبارات عراق، ابوغریب و موصل بودند که جزئیات آن در خاطرات آنها آمده است. چهار زن اسیر ایرانی ابتدا در اردوگاه موصل ۱ بودند و بعد به اردوگاه الانبار رفتند و بعد از حدود چهار سال به ایران منتقل شدند.
«فاطمه ناهیدی» از امدادگری تا اسارت
فاطمه ناهیدی تنها زنی بود که نیروهای عراقی او را در خط مقدم به اسارت درآوردند. او اولین زنی بود که با شروع جنگ تحمیلی در قالب یک گروه امدادی داوطلبانه به جبهههای جنوب اعزام شد. ایلام سرپل ذهاب، گیلان غرب و خرمشهر از جمله مناطقی بود که او در اوایل روزهای جنگ در آنجاها حضور داشت و امور درمانی و امدادی مردم جنگزده و رزمندگان را انجام میداد.
خانم ناهیدی ۲۰ مهر ۱۳۵۹ در یکی از خطوط مقدم خرمشهر نزدیک شلمچه حین انتقال مجروحان و شهدا به همراه یک تیم پزشکی به دست نیروهای بعث اسیر میشود و حدود چهار سال در عراق بوده است.
خانم ناهیدی خودش درباره اینکه چطور شد از جبهه و خط مقدم سردرآورد، اینگونه توضیح میدهد: «زمانی که جنگ شد، به تهران آمدم و به پدرم گفتم که میخواهم به مناطق جنگی بروم. سعی کردم توجیهشان کنم. گفتم که پسرتان به کردستان رفته و جوانان مردم هم در آن مناطق هستند. در همان جلسه داییام به من گفت: تو چه کار داری به مناطق جنگی؟ در بیمارستانها خیلی مشکلات بیشتر است. تو یک ماما هستی و با زنان باردار سروکار داری. گفتم: من هیچ کاری نتوانم بکنم، حداقل میتوانم یک ترکش را پانسمان کنم و بخیه بزنم و کمترین کاری که میتوانم بکنم تی کشیدن است. بعد از اینکه خیلی با آنها صحبت کردم، در نهایت پدرم گفت: من تنها به خدا میسپارمت. این کلام پدرم بعدها در تمام طول مدت اسارت، در گوش من بود و هرجا که اتفاقی میخواست بیفتد بلافاصله این پشتوانه دعای پدر را داشتم.»
وی همچنین میگوید: «من زمانی که اسیر شدم حدود ۲۳ سال داشتم. ما چهار دختر اسیر نگرانی بسیاری داشتیم. نگرانی ما تنها مرگ و شهادت- که نگرانی یک اسیر مرد است- نبود. زمانی که مرا در خط مقدم گرفتند، در چاله زبالهای انداختند که تنها جای نشستن یک نفر بود و میخواستند با ایجاد ترس و وحشت از من اطلاعات بگیرند.»
خاطرات فاطمه ناهیدی از دوران اسارت در سال۱۳۸۱ در مؤسسه روایت فتح به قلم مریم برادران گردآوری و در مجموعه دوره درهای بسته، کتاب دوم به چاپ رسید. «چشم در چشم آنان» کتاب دیگری است که با قلم مریم شانکی به خاطرات دوران اسارت خانم ناهیدی پرداخته است. این کتاب در سال۱۳۷۵ در انتشارات حوزه هنری چاپ و راهی بازار کتاب شده است.
«معصومه آباد» هنوز زنده است!
معصومه آباد، یکی از زنان آزاده است که بیشتر به واسطه انتشار کتاب زندگینامهاش در دوران اسارت با عنوان «من زندهام» و بعدها حضور در شورای شهر تهران شناخته شده است. او ۱۴ شهریور۱۳۴۱ در محله کارگری پیروزآباد آبادان به دنیا آمد. پدرش، طالب، کارگر شرکت نفت بود. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهستی، دوره راهنمایی را در مدرسه شهرزاد و دوران دبیرستان خود را در دبیرستان دکتر مصدق آبادان گذراند. در تاریخ ۲۳ مهر۱۳۵۹، هنگام بازگشت از شیراز، در جاده ماهشهر- آبادان همراه با شمسی بهرامی به اسارت نیروهای عراقی درآمد. روز بعد، آن دو را به تنومه بردند و در اتاقی زندانی کردند. فاطمه ناهیدی دیگر اسیر ایرانی در آن اتاق زندانی بود. روز ۲۶ مهر حلیمه آزموده هم به جمع سه نفری آنها اضافه شد. آنها را به زندان الرشید بغداد بردند و مورد بازجویی قرار دادند. معصومه آباد بعد از سه سال و چهار ماه اسارت در بهمن۱۳۶۲ به همراه سه زن دیگر، از طریق صلیب سرخ جهانی به ایران برگردانده شد.
آباد درباره شرایطش در اسارت میگوید: «به یاد دارم نامههایی که سریع به ایران اعزام میشد، نامههایی بود که عراقیها بالای سرمان میایستادند و میگفتند فقط دو کلام. بعد از ۲۱روز اعتصاب غذا نامهها را داده بودند و من نمیدانستم مفهوم دو کلمه نوشتند چیست و چه باید بنویسم! صلیب سرخ هم بالای سرم تکرار میکرد دو کلمه و من باید با دو کلمه تمام روزهای سخت و ماجرا را بگویم. پرسیدم این نامهها با دست چه کسی میرسد؟ گفتند خانواده، ولی من خانه نداشتم، گفتم خانهای ندارم و در جنگ آن را از دست دادهام، بعد فکر کردم نامه باید به دست کسی برسد که مطمئن شود که این من هستم که نامه را نوشتهام، بنابراین رمزی که بین من و برادرم بود، یعنی «من زندهام» را روی کاغذ نوشتم.»
خاطرات خانم آباد از دوران اسارت در قالب کتاب «من زندهام» از سوی انتشارات بروج راهی بازار نشر شده است.
«شمسی بهرامی» اسارت در جاده ماهشهر- آبادان
شمسی بهرامی، از دیگر زنان آزاده دوران دفاع مقدس است. خانم بهرامی که در زمان اسارت هنوز ۲۰ سالش هم نبود، در ۲۵ آذر ۱۳۳۸ در محله کارگری در آبادان به دنیا آمد. بین پنج برادر و چهار خواهر، او فرزند هفتم خانواده بود. پدرش، امید بهرامی، کارگر شرکت نفت بود. دوره تحصیلی ابتدایی را در دبستان بهمن و راهنمایی و دبیرستان را در دبیرستان فردوسی آبادان گذراند. سال سوم دبیرستان بود که زمزمههای انقلاب را شنید و همپای معترضان در تجمعات و تظاهراتها شرکت کرد. بعد از انقلاب هم از فعالان اجتماعی بود.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بهعنوان نماینده فرماندار آبادان، مسئول تهیه گزارش و برآورد میزان خسارات وارده به مناطق بمبارانشده شد. در ۲۳مهرماه ۱۳۵۹، بعد از مرخصی سهروزه، هنگام عزیمت از شیراز به آبادان، در جاده ماهشهر- آبادان، همراه معصومه آباد به اسارت نیروهای دشمن درآمد. خانم بهرامی از حال و هوای روزهای اسارت اینگونه روایت میکند: «اینطور نبود که ما یک گوشه نشسته باشیم و زانوی غم بغل گرفته باشیم، فقط در لحظات سختی بود که بیتاب میشدیم. نوری که خداوند در دلهایمان به ودیعه گذاشته بود و احساسی که به خداوند داشتیم در این لحظات آرامبخش دلهایمان و دعا و نماز، انیس تنهاییمان بود و تا میتوانستیم خود را از نظر روحی تقویت میکردیم و یاد خداوند و احساس مسئولیتی که در قبال عهدمان با امام داشتیم به ما روحیه میداد و با خود میگفتیم ما با امام عهد بستهایم و باید به این عهد وفادار باشیم.»
او در بهمن۱۳۶۲ به همراه سه دختر دیگر از طریق صلیب سرخ جهانی به ایران بازگردانده شد.
«خدیجه میرشکار» اسیر شماره ۰۳۳۹
داستان زندگی خدیجه میرشکار، یکی دیگر از اسرای زن در دوران دفاع مقدس هم شنیدنی است. او اول فروردین۱۳۳۷ در خیابان فرهنگ شهر بُستان در خوزستان به دنیا آمد. در دوران انقلاب اسلامی، میرشکار مسئول فرهنگی واحد خواهران حسینیه حاجی میرشکار شد. خبر تحرکات عراق را در مرز از همسرش شنید. در روزهایی که به علت بحرانیشدن شرایط جنگی، بسیاری از شهرهای استان خوزستان یکی پس از دیگری خالی از سکنه میشدند، خدیجه میرشکار که نمیخواسته همسرش را در دفاع از خاک میهن تنها بگذارد، در شهر سوسنگرد میماند و در برابر دشمن مقاومت میکند؛ مقاومتی که در نهایت برای این بانو اسارت و برای همسرش شهادت را رقم میزند.
او به همراه همسرش، حبیب شریفی (فرمانده وقت سپاه سوسنگرد)، هفتم مهرماه۱۳۵۹ سوسنگرد را به قصد اهواز ترک کردند، اما حدود پنج کیلومتر در جاده سوسنگرد- اهواز پیش رفته بودند که به دست نیروهای عراقی به اسارت درآمدند. وقتی آمبولانس به بیمارستان العماره رسید، حبیب شهید شد، بعد از سه ماه، در اواخر دیماه ۱۳۵۹ او را به اردوگاه موصل۱ بردند که با تعدادی از زنهای ایرانی همبند شد. حدود ۲۰ زن خرمشهری آنجا بودند. سرانجام بعد از مدتها اسارت، خدیجه میرشکار در فروردین۱۳۶۱ به ایران برمیگردد. خاطرات خدیجه میرشکار در کتابهای «اسیر شماره ۰۳۳۹» و «تا نیمه راه» منتشر شده است.