اول بهمن ماه دومین سالگرد عروج شهادتگونه سردار احمد سیافزاده از فرماندهان سابق دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه و مسئول عملیات قرارگاه کربلا دردوران هشت سال دفاع مقدس بود. به همین مناسبت مروری داریم بر خاطره محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مورد این سردار شهید.
به گزارش شهداي ايران به نقل از خبرگزاری دانشجویان ایران؛ دکتر محسن رضایی میگوید: احمد یکی از فرزندان امام و جوان پاکدل و فدایی اسلام و قرآن بود که به خیل بسیاری از این جوانان عزیز بدون ادعا پیوست که ملت ایران و اسلام عیز را از تنهایی نجات دادند. وی انسان مجاهدی بود. از زمانی که هنوز انقلاب پیروز نشده بود و امام دستور دادند خدمت در ارتش شاه مشروعیت ندارد و سربازان باید بیرون بیایند،ایشان از خدمت فراری بود و در صف نیروهای انقلابی فعالیت میکرد.
در تمام سالهای جنگ کردستان و حوادث مختلف با مجاهدت کامل و فی سبیلالله زحمت کشید و پیش آمد. در حققت ایشان یکی از جوانان تحول یافته نفس امام(ره) بود.امام خمینی(ره) خیلی از جوانان کشور را متحول کرد و آقای سیاف یکی از آنها بود.
بنده خاطرات زیادی از ایشان دارم که به بیان یکی از آنها میپردازم.
جنگ در سالهای 62 و 63 به بنبست رسیده بود. یعنی ضمن این که بسیاری از سرزمینها آزاد شده بود،اما وضعیت به شکلی درآمده بود که راهی برای انجام عملیاتهای موفق نمیدیدیم. منطقهای به نام هورالهویزه که سرزمینی آب گرفته در وسعت 90 کیلومتر در سیو چندکیلومتر که دریاچهای باتلاقی بود را انتخاب کردیم تا از این منطقه وارد شویم، بلکه بتوانیم دروازهای باز کنیم و این جبهه به بنبست رسیده را جلو ببریمو
معمولا هر عملیاتی بخشهای مختلف مانند عملیات،اطلاعات، بهداری، مهندسی و لجستیک دارد که همه اینها میباید دست در دست هم دهند تا عملیات شکل بگیرد و هر کدام که نقص داشته باشد همان نقص روی قوتهای دیگر اثر میگذارد و حتی قوتهای دیگر را ناکام میکند.
در این عملیات نیز جایی رسیدیم که باید عملیات شروع میشد و همه چیز هم آماده بود،ولی گرفتاری این بود که چگونه از بین این نهرها و زمین باتلاقی که از نظر خاصی هم برخوردار نبود عبور کرد. به طوری که اگر کسی مسلط نبود پیچیدگی نهرها بعد از چند ساعت حرکت، او را به جای اول خود برمی گرداند باید راهی برای حل این مشکل پیدا میکردیم. چرا که این لشکرها اولا نباید راه را گم میکردند و غیر از آن شروع به موقع و سرساعت عملیات بود که اگر لشکری دیر یا زود عمل میکرد دشمن بیدار و آماده میشد و تمامی لشکرها با خطر مواجه بودند.لذا هماهنگی لشکرها و هدایت مسیر، از امور شناسایی، هواپیما و توپخانه کمتر نبود. بعد از مدتی آقای سیاف آمد و گفت ما میتوانیم کاری بکنیم. فانوسهایی در شب میگذاریم تا از آن طریق قایقها بتوانند مسیر را تا سر خط دشمن پیش ببرند.
کار دشواری بود.اولا نصب 30 کیلومتر فانوس و دوم این که دشمن هم متوجه موضوع نشود. همه با ناباوری طرح را نگاه میکردیم و میگفتیم غیر از این طرح آقای سیاف، طرح دیگری را نیز دنبال کنیم.
بعد از دو یا سه روز احمد سیافزاده آمد و طرح را توضیح داد و نحوه عمل خود را هم گفت و اینکه وسایل کار را نیز فراهم کرده است.
آن قدر بنده و همه فرماندهان و برادران خوشحال شدیم که گویی یک هدیه آسمانی به ما دادند و همینطور هم شد. شب عملیات همین فانوسها، نیروهای ما را درست تا سرخط دشمن بردند؛ و یک قایق یا یک نفر رزمنده هم گم نشد.
آقای سیاف زحمات بسیاری کشیدند. ایشان انسانی خستگی ناپذیر، فردی بدون ادعا و بسیار دقیق بود. بین ما و برادران ارتشی، برادران ارتش در جزئیات خیلی دقیق بودند. اما من فکر میکنم اگر مسابقهای ترتیب میدادیم بین آقای سیافزاده و برادران ارتش، از لحاظ دقت از آنها هم جلوتر بود.
بسیار متعهد و دلسوزانه و با دقت کارها را پیگیری میکرد. در پیاده کردن کالک، نقشه و تعیین خط حد یگانها و ابلاغ دستور عملیاتی بسیار پیگیر بود.
در تمام سالهای جنگ کردستان و حوادث مختلف با مجاهدت کامل و فی سبیلالله زحمت کشید و پیش آمد. در حققت ایشان یکی از جوانان تحول یافته نفس امام(ره) بود.امام خمینی(ره) خیلی از جوانان کشور را متحول کرد و آقای سیاف یکی از آنها بود.
بنده خاطرات زیادی از ایشان دارم که به بیان یکی از آنها میپردازم.
جنگ در سالهای 62 و 63 به بنبست رسیده بود. یعنی ضمن این که بسیاری از سرزمینها آزاد شده بود،اما وضعیت به شکلی درآمده بود که راهی برای انجام عملیاتهای موفق نمیدیدیم. منطقهای به نام هورالهویزه که سرزمینی آب گرفته در وسعت 90 کیلومتر در سیو چندکیلومتر که دریاچهای باتلاقی بود را انتخاب کردیم تا از این منطقه وارد شویم، بلکه بتوانیم دروازهای باز کنیم و این جبهه به بنبست رسیده را جلو ببریمو
معمولا هر عملیاتی بخشهای مختلف مانند عملیات،اطلاعات، بهداری، مهندسی و لجستیک دارد که همه اینها میباید دست در دست هم دهند تا عملیات شکل بگیرد و هر کدام که نقص داشته باشد همان نقص روی قوتهای دیگر اثر میگذارد و حتی قوتهای دیگر را ناکام میکند.
در این عملیات نیز جایی رسیدیم که باید عملیات شروع میشد و همه چیز هم آماده بود،ولی گرفتاری این بود که چگونه از بین این نهرها و زمین باتلاقی که از نظر خاصی هم برخوردار نبود عبور کرد. به طوری که اگر کسی مسلط نبود پیچیدگی نهرها بعد از چند ساعت حرکت، او را به جای اول خود برمی گرداند باید راهی برای حل این مشکل پیدا میکردیم. چرا که این لشکرها اولا نباید راه را گم میکردند و غیر از آن شروع به موقع و سرساعت عملیات بود که اگر لشکری دیر یا زود عمل میکرد دشمن بیدار و آماده میشد و تمامی لشکرها با خطر مواجه بودند.لذا هماهنگی لشکرها و هدایت مسیر، از امور شناسایی، هواپیما و توپخانه کمتر نبود. بعد از مدتی آقای سیاف آمد و گفت ما میتوانیم کاری بکنیم. فانوسهایی در شب میگذاریم تا از آن طریق قایقها بتوانند مسیر را تا سر خط دشمن پیش ببرند.
کار دشواری بود.اولا نصب 30 کیلومتر فانوس و دوم این که دشمن هم متوجه موضوع نشود. همه با ناباوری طرح را نگاه میکردیم و میگفتیم غیر از این طرح آقای سیاف، طرح دیگری را نیز دنبال کنیم.
بعد از دو یا سه روز احمد سیافزاده آمد و طرح را توضیح داد و نحوه عمل خود را هم گفت و اینکه وسایل کار را نیز فراهم کرده است.
آن قدر بنده و همه فرماندهان و برادران خوشحال شدیم که گویی یک هدیه آسمانی به ما دادند و همینطور هم شد. شب عملیات همین فانوسها، نیروهای ما را درست تا سرخط دشمن بردند؛ و یک قایق یا یک نفر رزمنده هم گم نشد.
آقای سیاف زحمات بسیاری کشیدند. ایشان انسانی خستگی ناپذیر، فردی بدون ادعا و بسیار دقیق بود. بین ما و برادران ارتشی، برادران ارتش در جزئیات خیلی دقیق بودند. اما من فکر میکنم اگر مسابقهای ترتیب میدادیم بین آقای سیافزاده و برادران ارتش، از لحاظ دقت از آنها هم جلوتر بود.
بسیار متعهد و دلسوزانه و با دقت کارها را پیگیری میکرد. در پیاده کردن کالک، نقشه و تعیین خط حد یگانها و ابلاغ دستور عملیاتی بسیار پیگیر بود.