به گزارش شهدای ایران: از مهمترین ویژگیهای یک فرمانده، بحث صبر و تحمل و دقت نظر در کارهای نیروهای زیر مجموعه است. یک فرمانده لایق، با صبر و پشتکار خود نیروها را برای روزهای سخت آماده می کند و این، از ویژگی های علی هاشمی بود.
یادم هست که آن روزها برادران ارتش امکانات خوبی داشتند، اما در سپاه اینطور نبود. مجبور بودیم خیلی جاها با امکانات کم، کارهای بیشتر و بزرگتری انجام دهیم.
یک روز یکی از نیروهای جدید آمد پیش حاج علی و گفت: من میخوام در شناسایی پشت منطقه دشمن رو ببینم؛ دوربین میخوام که نداریم. برجک میخوام، اون رو هم نداریم.
حاجی فرستادش تا از ارتشی ها یک دوربین قرض بگیره. اون بنده خدا هم رفت و برای دو روز دوربین یک گروهfان رو قرض گرفت.
بعد از مدتی دیدم همان گروهبان آمد پیش حاجی و شکایت کرد. می گفت: نیروی شما قرار بوده دو روزه دوربین رو پس بده، اما الان دو ماه است که پس نداده.
حاجی صداش کرد و گفت: چرا دوربین آقا رو نمیدی؟ اون بنده خدا هم گفت: شما از ما کار می خوایی، ما هم که وسیله نداریم، مجبور میشیم امانت رو پس ندیم! حاجی وساطت کرد و موضوع تمام شد.
بعد حاجی هر طور بود دوربین تلسکویی تهیه کرد و تحویل آن جوان داد.
آن جوان دوربین را گرفت و گفت: خب، دست شما درد نکنه، حالا یک برجک هم نیاز داریم. میخوام عراقی ها رو ببینم، یه لودر هم بده تا برجک خاکی بزنیم.
حاجی با آن صبر و تحمل و اعتمادی که به نیروهایش داشت لبخندی زد و به بچه ها گفت یک لودر بدهند. فردا صبح، هوا کمی روشن شده بود که دیدیم همین طور اطراف سنگر فرماندهی خمپاره به زمین می خورد! تا روز قبل این قدر آتش دشمن زیاد نبود.
با حاجی از سنگر بیرون آمدیم؛ آنچه می دیدیم باور کردنی نبود. یک برجک خاکی با ارتفاع نزدیک به هشت متر کنار سنگر فرماندهی بالا رفته بود!
در چهره حاجی هم عصبانیت دیده می شد و هم خنده. آن جوان را صدا کرد و طوری که ناراحت نشود گفت: «اینو کی زده؟ زود خرابش کن، جاش اینجا نیست. بغل سنگر فرماندهی و به این بلندی!؟» جوان اخم هاش رفت توی هم. با ناراحتی به راننده لودر گفت: خرابش کند بعد هم دوربینش را پس داد و گفت: من دیگه کار نمی کنم! باید گزارش هام دقیق باشه. من به خاطر اینکه کارم درست و دقیق باشه برجک خواستم.
من منتظر برخورد حاجی با این جوان بودم. اگر من جای حاجی بودم، شاید خیلی تند برخورد می کردم. اما حاجی با مهربانی دست جوان را گرفت و بردش داخل سنگر. یک چایی براش ریخت و جلوش گذاشت و گفت: «زحمت کشیدی. اما اگر میخوای برجک دیده بانی بزنی، بهتره بری دویست متر اون طرف تر. میگم سه تا لودر دیگه هم بیان و سریع برات بزنن».
با این برخورد صبورانه، آن جوان خیالش راحت شد و چهره اش از هم باز شد. چایی را سر کشید و دوربینش را برداشت و از سنگر بیرون رفت.
برگرفته از کتاب هوری زندگی نامه و خاطرات شهید علی هاشمی
راوی: دوستان شهید