شهدای ایران shohadayeiran.com

جناب سرهنگ یزدان ستا دید همه دانشجویان در حال مطالعه کتاب هستند بجز نفر اول که مجله ورزشی می‌خواند. بسیار ناراحت شد و با تندی به دانشجو گفت: «مگر این ساعت وقت مطالعه آزاد نیست؟ مگر امتحان ندارید؟ چرا کتاب درسی را مانند بقیه مطالعه نمی‌کنید؟ ببین دوستان شما حتماً به درجه سرهنگی و سرلشکری می‌رسند، ولی تو نه!! »

به گزارش شهدای ایران به نقل ازایسنا، سرتیپ ابراهیم علی بخشی از پیشکسوتان ارتشی در خاطره‌ای با اشاره به یک هدیه دردسر ساز از سوی معلمش روایت می‌کند: دانشجوی سال دوم بودم بعضی از روزها هنگام امتحانات، بعد از ظهرها برنامه مطالعات آزاد داشتیم؛ به این مفهوم که دانشجویان در کلاس‌ها حاضر می‌شدند به مطالعه دروس خود می‌پرداختند.

همانطور که قبلاً بیان شد، صبح‌ها دروس علوم پایه در مقطع کارشناسی تدریس می شد و بعد از ظهرها آموزش‌های نظامی که شامل رزم انفرادی، شناسایی سلاح های سبک و نیمه سنگین و تیراندازی در میدانهای تیر بود، که یا در منطقه گردنه قوچک دامنه‌های آن یا در منطقه کهریزک انجام می‌گرفت. استادی داشتیم به نام دکتر «عدنان مزارعی» که اهل شیراز بود و موضوع حکومت تدریس می‌کرد و نویسنده و حقوقدان هم بود.

او به تمامی دانشجویان کلاس یک رمان عاشقانه تحت به اسم «عروس ایده ال» به عنوان عیدی هدیه داد. با توجه به شرایط سنی دانشجویان و موضوع مهم ازدواج در آن سن همه شروع به خواندن کتاب کردیم. در یک روز که همه برای مطالعه آزاد دانشپایه رفتیم دانشجویان به جای مطالعه کتاب‌های درسی شروع کردند به مطالعه کتاب عروس ایده ال به جز یک نفر از دانشجویان که علاقه فراوانی به ورزش و فوتبال داشت و همه مجلات ورزشی را مطالعه می‌کرد.

همکلاسی من در ردیف اول و نفر اول در کلاس نشسته بود. زمانی که همه مشغول مطالعه کتاب عروس «ایده آل» بودیم ناگهان درب کلاس باز شد و سرهنگ یزدان‌ستا که آن زمان فرمانده تیپ دانشجویان بود، به اتفاق افسر جانشین سروان قانعی وارد کلاس شدند. (جناب سرهنگ یزدان ستا  تا درجه سرلشکری ارتقاء پیدا کردند.) دید همه دانشجویان در حال مطالعه کتاب هستند بجز نفر اول که مجله ورزشی می‌خواند. بسیار ناراحت شد و با تندی به دانشجو گفت: «مگر این ساعت وقت مطالعه آزاد نیست؟ مگر امتحان ندارید؟ چرا کتاب درسی را مانند بقیه مطالعه نمی‌کنید؟ ببین دوستان شما حتماً به درجه سرهنگی و سرلشکری می‌رسند، ولی تو نه!! »

در حالی که بسیار ناراحت بود، رو کرد به دانشجوی بغل دستی که مجله ورزشی می‌خواند، گفت: «آفرین پسرم که کتاب درسی را مطالعه می‌نمایید. ببینم چه کتابی را می‌خوانید؟» کتاب را از دست دانشجو گرفت به جلدش نگاهی کرد و دید نوشته عروس «ایده آل» و بعد دید همه این کتاب را در دست دارند. همه ما به شدت شروع به خندیدن کردیم. سرهنگ یزدان ستا به افسر جانشین که همراهش بود با عصبانیت گفت: «این هفته همه کلاس بازداشت هستند و ما آن هفته به خاطر مطالعه کتاب عروس آیده آل به مرخصی نرفتیم.»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار