شهدای ایران shohadayeiran.com

خیلی‌ها هم اصلا نمی‌دانستند یمنی است از چند نفر از دانشجویان هم‌کلاسی‌اش شنیدم که جلال بخاطر مسائل امنیتی که متوجه یمنی‌هاست ملیتش را به هم‌کلاسی‌هایش نگفته بود.

به گزارش شهدای ایران،صنعا،‌شعب‌الحافه، یکشنبه ساعت حوالی۲۲آن شب، خانه صالح السهیلی در دل محله شلوغ و پرهیاهوی شعب‌الحافه، بوی زندگی می‌داد. بچه‌ها در گوشه‌وکنار خانه می‌دویدند، و صدای خنده‌هایشان دیوارهای خانه را گرم می‌کرد. صارم، پسربچه ۸ ساله، ماشین‌های اسباب‌بازی را به هم می‌کوبید و با هر صدای برخورد، قهقهه‌ای از ته دل سر می‌داد. جلال، برادر ۲۰‌ساله‌اش که برای تعطیلات از دانشگاه برگشته بود، کنار او نشسته و پا به پای شیطنت‌های صارم می‌خندید.

موشک آمریکا دانشجوی دانشگاه امیرکبیر را هدف گرفت

 

در حیاط، لجین و جيداء، دخترک‌های خانه، عروسک‌هایشان را دور سفره‌ای خیالی نشانده بودند و برایشان شام می‌چیدند. مادر، نگاهش را بین بچه‌ها و جلال می‌چرخاند؛ انگار می‌خواست تمام عشق مادری‌اش را در همین چند روز به پایشان بریزد، پیش از آن‌که جلال دوباره راهی ایران شود. اما هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این آخرین شب زندگی‌شان باشد. چند دقیقه بعد یک موشک آمریکایی، بی‌هیچ هشدار و صدایی خانه را به تلی از خاکستر تبدیل کرد. عروسک‌ها رنگ خون گرفتند و صارم، لجین، جيداء و جلال، هرکدام گوشه‌ای از آوارها جان دادند. البته آنها تنها قربانیان این حادثه نبودند! موج  انفجار چند خانه آن‌طرف‌تر هم بلعید.آن شب حوالی ساعت ۲۲ زمین صنعا زیر پای اهالی‌اش لرزید و صدای مهیب انفجار در گوش‌هایشان مثل یک سوت ممتد کش آمد. صنعا قبل‌تر هم از این اتفاقات به خودش دیده بود، اینکه یک موشک آمریکایی به جای آنکه یک منطقه نظامی را هدف بگیرد، روی مختصات یک خانه‌ی ساده در محله‌ای شلوغ و با کوچه‌های باریک فرود بیاید.
وقتی همسایه‌ها و نیروهای امدادی رسیدند جز بچه‌های خانواده سهیلی ۲ شهید و ۲۵ زخمی بدحال را از زیر آوار بیرون کشیدند، یکی از آن زخمی‌ها مادر جلال بود. زنی که همین‌حالا هم در بیمارستان نفس‌هایش بین مرگ و زندگی در رفت و آمد هستند.
یمن، ساعتی بعد!
خبر، به سرعت در همه‌جا پیچید. پدر خانواده برگشته بود. نه مثل همیشه با کلیدی در دست که در قفل بچرخاند، نه با خستگی روزمره‌ای که قرار بود روی مِسند سنتی خانه‌اش آرام بگیرد و خنده‌های بچه‌ها را تماشا کند... اتاقی نبود، دیواری نمانده بود، حتی آجر سالمی به چشم نمی‌خورد. پدر، این‌بار نه به خانه، که به گور دسته‌جمعی بچه‌هایش برگشته بود و دنبال تکه‌های گمشده‌ی جانش می‌گشت. ویدیو گریه‌های شیخ صالح السهیلی موقع پیدا کردن پیکر صارم، وقتی نور چراغ‌قوه را روی صورتش بالا و پایین می‌کرد تا مطمئن شود این پیکر پاره، همان پسر ۸ ساله‌اش است هزاران بار در فضای مجازی دست به دست شد. شیخ، صارم را بغل گرفته بود و مدام می‌گفت: «صارم...قوم يا بُنَيّ... تعال نلعب مثل البارح. صارم… پاشو پسرم… بیا مثل دیشب بازی کنیم.»پدر جایی دیگر در میان ویرانه‌ها وقتی عروسک دخترهایش را جمع می‌کرد با چشم‌های به خون نشسته‌اش می‌گفت:«ما كانش في البيت حد... بس الأطفال وأمهم. كانوا بس بيلعبوا. هیچ‌کس در خانه نبود...فقط بچه‌ها و مادرشان. فقط داشتن بازی می‌کردند.» آمریکا مثل همیشه جنایتش را با یک دلیل تکراری توجیه کرد:« در این حمله، یکی از فرماندهان ارشد مسئول پرتاب موشک‌ها و پهپادها که امنیت نیروهای آمریکایی و متحدان را تهدید می‌کرد، هدف قرار گرفته شد.» دلیلی از جنس همانی که اسرائیل به بهانه‌اش به خانه در غزه را نابود کرد و ۱۸ هزار کودک شهید روی دست فلسطین گذاشت. تا صبح نکشیده توئیتر از عکس‌های صارم، جلال، جیدا، لجین پر شد، کاربران یمنی‌ نوشته بودند:«کدام یک از این‌ها فرمانده ارشد حوثی است؟!»
برخی از کاربران هم تصویر صارم ۸ساله را با لباس سنتی یمنی و خنجری که به کمر بسته منتشر کرده‌اند، یا ویدئویی از او در راهپیمایی‌های ضداسرائیلی که تفنگ اسباب‌بازی‌اش را در دست گرفته و در حمایت از فلسطین شعار می‌دهد را در صفحه‌شان بازنشر داده و به پیوستش هم به زبان کنایه نوشته‌اند:« شاید منظور آمریکا از فرمانده ارشد، صارم کوچولوی ماست!»
ایران، شنبه، حوالی ساعت 19

موشک آمریکا دانشجوی دانشگاه امیرکبیر را هدف گرفت
تقریبا همه دانشجویان از تعطیلات برگشته بودند، حتی آنها که این چند روز را در کشور خودشان گذرانده بودند با اولین پرواز به ایران آمده بودند تا در کلاس‌ها غیبت نخورند. فقط جای جلال السهیلی دانشجوی یمنی دانشگاه امیرکبیر در کلاس‌های مهندسی کامپیوتر خالی بود. جلال قبل از آن هم یک ترم مرخصی گرفته بود بچه‌های دانشگاه که دقیقا نمی‌دانستند برای چه اما کاربر یمنی‌ای می‌گفت جلال آمده بود تا با یکی از دخترهای شهرش ازدواج کند. هم‌کلاسی‌هایش فکر می‌کردند حتما طعم تعطیلات خانوادگی زیر زبانش مزه کرده و قصد دارد بیشتر بماند یا شاید هنوز بلیط پرواز پیدا نکرده است.
خیلی‌ها هم اصلا نمی‌دانستند یمنی است از چند نفر از دانشجویان هم‌کلاسی‌اش شنیدم که جلال بخاطر مسائل امنیتی که متوجه یمنی‌هاست ملیتش را به هم‌کلاسی‌هایش نگفته بود. ضربدرهای جلوی اسمش زیاد شده بودند که خبر شهادتش 4000 کیلومتر فاصله را کوتاه کرد و به ایران آمد. در میان آنهایی که در دانشگاه به سوگ هم‌کلاسی‌شان نشسته‌اند، همان‌هایی که شاید هیچ‌وقت حتی اسم جلال السهیلی به گوش‌شان نخورده بود اما حالا سینه‌شان از مظلومیت او و خانواده‌اش به تنگ آمده است تکه تکه پازل روایتم را کامل می‌کنم، هر کس جمله‌ای از جلال می‌نشاند در گزارشم.«خودم خبر شهادتش را دادم...وروردی 1402 بود اول مکانیک می‌خواند بعد تغییر رشته داد به کامپیوتر...انگار جلال در کشورش فعال فرهنگی بود...بچه‌های بین‌الملل کم حرف‌ترند زیاد او را نمی‌شناختم اما شنیده‌ام که نخبه بود اما این اواخر بخاطر ماجرای فلسطین و کشورش آن جلال قبل نبود!»خیلی‌ها حتی یک‌بار هم جلال را از نزدیک ندیده بودند؛ از دانشگاه شهید بهشتی گرفته تا الزهرا، از علوم‌پزشکی تا هنر. اما همه آمده بودند؛ برای جلال، برای مراسم ساده‌ای که هم‌کلاسی‌هایش با دستان خودشان تدارک دیده بودند.اگر میان جمعیت می‌چرخیدی و رد لهجه‌ها را می‌گرفتی، می‌فهمیدی که این‌جا فقط ایرانی‌ها نیستند؛ پاکستانی، لبنانی، سوری، یمنی، آفریقایی... اما با همه‌ی تفاوت‌ها، یک دلیل همه را کنار هم نشانده بود:«ما به یمن مدیونیم؛ به ایستادگی‌اش، به حمایتش از مقاومت. و جلال، تکه‌ای از یمن بود، درست در دل خاک ایران. باید دین‌مان را به او ادا می‌کردیم.»

*فارس 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار