شهدای ایران shohadayeiran.com

داخل آسایشگاه در حال استراحت بودیم که حدود ساعت ۲ بعدازظهر تلویزون اعلام کرد صیاد شیرازی به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شد. روز بعد دستور داده شد تا شهید صیاد را به تهران ببریم. به طرف تهران به پرواز درآمدیم.

به گزارش شهدای ایران به تقل از ایسنا، سرهنگ بازنشسته علی تیموری از پیشکسوتان هوانیروز  در خاطره‌ای روایت می‌کند: در سال ۶۴ در یکی از مأموریت‌ها که با  سرهنگ شیبانی پرواز کردیم ساعت حدود سه بعدازظهر به اتفاق آن شهید در منطقه ملکشاهی به زمین نشستیم فرمانده تیپ ما را به سنگر خود راهنمایی کرد.

 آنها از شهید صیاد پرسیدند: «آیا ناهار خورده‌اید ایشان به ما اشاره کردند و گفتند اینها غذا نخوردند. مأموریت ما بازدید از نوار مرزی بود و قرار بود از بیمارستان زیرزمینی در منطقه چوئبده آبادان که مجروحان را نگهداری می‌کردند بازدید کنیم.»

من از پشت سر به آن فرمانده تیپ اشاره کردم ایشان هم چیزی نخورده‌اند. ایشان اصلاً دنبال اینگونه مسائل نبودند و چیزی نمی‌خواستند. در عملیات «والفجر ۲»  حدود ۱۴ نفر از اعضای مجلس اعلای عراق و خانواده حکیم پیش ما بودند.

یک روز شهید صیاد آنها را نزد ما آورد و گفت این‌ها امانات گرانقیمتی هستند در پروازتان خیلی دقت کنید. ما هم آنها را سوار کردیم و برای بازدید به منطقه بردیم و سپس برگرداندیم. آن روز شهید صیاد از این که ما مأموریت را به خوبی انجام داده بودیم بسیار خوشحال و خرسند بودند. وقتی برگشتیم مثل همیشه به استقبال آمدند و ما را در آغوش گرفتند و در حالیکه به اسم کوچک همه ما را صدا می‌زند مورد دلجویی قرار دادند.

زمانی که ایشان به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شدند، یک روز قبلش که در پادگان سقز بودند ایشان را از آنجا به سد نوروزمهر، محل استقرار تیپ گرگان آوردم و سپس به ارومیه رفتیم. داخل آسایشگاه در حال استراحت بودیم که حدود ساعت ۲ بعدازظهر تلویزون اعلام کرد صیاد شیرازی به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شد.

 روز بعد دستور داده شد تا شهید صیاد را به تهران ببریم. به طرف تهران به پرواز درآمدیم و ایشان را برای شرکت در مراسم معارفه به ستاد نیروی زمینی رساندیم. بالگرد را به پایگاه قلعه مرغی بردیم و خوشحال از اینکه چند روزی را به این بهانه در تهران نزد خانواده خود می‌مانیم، اما صبح روز بعد با خانه ما تماس گرفتند و گفتند هرچه زودتر به پایگاه برگردید؛ صیاد منتظر شما هست تا به منطقه برگردید. با دلخوری برگشتیم و ایشان را سوار کردیم و به همان سد نوروز مهر بازگرداندیم. به منطقه که رسیدیم نتوانستم دلخوری خود را کنترل کنم و گفتم ما خوشحال شدیم از اینکه خیلی در تهران می‌مانیم مگر شما خانه و زندگی ندارید؟ در پاسخ همان جواب همیشگی را فرمود که خانه من اینجاست.

 موقع توزیع ناهار بود و سربازها صف بسته بودند و در حالیکه هر یک یقلاوی به دست گرفته بودند منتظر دریافت غذا بودند. ایشان هم یک یقلاوی برداشتند و همانند سربازها در صف ایستادند تا نوبت‌شان برسد هرچه اصرار کردند تا خارج از صف غذا بگیرند قبول نکرد.

 ناچار شدیم مثل ایشان در صف بایستیم و تمام مدتی که کنار آن شهید بزرگوار بودم چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم و در روحیه‌ام اثر بسیاری داشت. با این اخلاق‌ همه ما را جذب خودش کرده بود. این نوع اخلاق و رفتار در بین همه همکاران مرسوم نیست او واقعا یک استثنا بود.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار