شهدای ایران shohadayeiran.com

برای ساخت سرود «برخیزید» با تعداد نفرات زیاد هیچ بودجه و تدارکاتی نداشتیم تا مثلاً به فکر پذیرایی از بچه‌ها باشیم، به همین دلیل ساعت‌های تمرین را طوری تنظیم می‌کردیم که فقط بتوانند بیایند و تمرین کنند و بروند.

به گزارش شهدای ایران به نقل از جوان،برای ساخت سرود «برخیزید» با تعداد نفرات زیاد هیچ بودجه و تدارکاتی نداشتیم تا مثلاً به فکر پذیرایی از بچه‌ها باشیم، به همین دلیل ساعت‌های تمرین را طوری تنظیم می‌کردیم که فقط بتوانند بیایند و تمرین کنند و بروند. من هیچ وقت یادم نمی‌آید که به بچه‌ها غذا داده باشیم. فقط یک بار در خانه آقای میناچی (از پایه‌گذاران حسینیه ارشاد) غذا دادند. 
در مدتی که مشغول تمرین با این گروه سرود بودیم، چندین بار پاتوق خودمان را تغییر دادیم. ابتدا در منزل خودمان می‌خواندیم، اما مجبور بودیم از این خانه به آن خانه، مدام جا‌به‌جا شویم. تا احساس می‌کردیم ممکن است شناسایی شده باشیم، فوری می‌رفتیم جای دیگر. تعداد این خانه‌ها زیاد شده بود. بعضی‌هایش را فراموش کرده‌ام. چند سال قبل یک نفر آمد پیش من و گفت شما زمان انقلاب در خانه ما سرود تمرین کرده‌اید، می‌خواهیم این صحنه‌ها را بازسازی کنیم. هر چه نشانی داد یادم نیامد. بالاخره آدرس گرفتیم و با یک گروه رفتیم آنجا. جایی در خیابان معاون‌السلطان بود. اصلاً کوچه و اطرافش یادم نبود. رفتیم داخل خانه. بازهم یادم نیامد. توی اتاق که رفتیم، یکهو یادم افتاد که ما قبلاً اینجا آمده و تمرین کرده‌ایم. بعضی وقت‌ها کسی که به او اعتماد داشتیم و امنیتی‌ها به او شک نمی‌کردند، جایی را می‌داد و می‌رفتیم آنجا تمرین می‌کردیم. 
مثلاً در شمال شهر، طبقه چهارم یک خانه در اختیارمان بود. به خانه دیگری هم حوالی خیابان ایران می‌رفتیم، نزدیک منزل آقای لاجوردی. صاحبخانه فردی به نام آقای حقیقت‌گو بود. چند جلسه‌ای هم منزل پدرحاج شیخ حسین انصاریان تمرین می‌کردیم. خلاصه یکی‌دو بار که جایی می‌رفتیم و احساس می‌کردیم بویی برده‌اند، آنجا را ترک می‌کردیم و می‌رفتیم جای دیگر. بالاخره هر کسی حاضر نبود که یک گروه شصت‌هفتاد نفری یا سی‌چهل نفری را به خانه‌اش راه بدهد. معلوم است که این تعداد اگر بخواهند سرود بخوانند، همه اطراف خبردار می‌شوند. افرادی که این مکان را ایجاد می‌کردند، ایثار می‌کردند و هر خطری را به جان می‌خریدند. 
 
 تولد سرود «خمینی‌ای امام» در همسایگی کاخ سعدآباد، این قصه را بخوانید!
مهم‌ترین سرودی که این بچه‌ها خواندند سرود «خمینی‌ای امام» بود، اما باید بگویم که نسخه اصلی این سرود، به مدتی قبل از تشکیل گروه بزرگ برمی‌گشت. «خمینی‌ای امام» را اولین بار، خودمان با همان گروه سرود پنج‌شش نفره حسینیه خوانده بودیم. 
آقای سبزواری دو تا شعر به من داد درباره حضرت امام (ره). اسم امام (ره) هم در یکی از آن شعر‌ها آمده بود. قرار شد برای ساخت سرود روی این شعر‌ها کار کنیم. من این دو تا شعر را از ایشان گرفتم و باهم تلفیق کردیم. بخش‌هایی از یک شعر را روی آن یکی شعر گذاشتم و شد سرود «خمینی‌ای امام.» 
فکر می‌کنم «زما تو را درود، زما تو را سلام / خمینی‌ای امام، خمینی‌ای امام» را از یک شعرشان برداشتم و «ای مجاهد،‌ای مظهر شرف /‌ای گذشته زجان در ره هدف» را از شعر دیگرشان. بعد روی این شعر ملودی گذاشته شد. 
ملودی اولیه سرود را که ساختم به آقای صبحدل نشانش دادم. آقای صبحدل بعد از اینکه گوش کرد، گفت: «حمید، چرا فرود آمدی؟» منظورش این بود که ترکیب ملودی به جای اینکه صعودی باشد، کمی فرود آمده است. خدا رحمتش کند آقای صبحدل را که من مدیونش هستم. این نکته‌سنجی‌اش خیلی هوشمندانه بود. آقای صبحدل با گفتن «چرا فرود می‌آیی؟» می‌خواست یادآوری کند که حس حماسی سرود باید بیشتر باشد. 
دیدم نکته درستی می‌گوید. گفتم درست می‌گویید. رویش کار می‌کنم. فکر هم نمی‌کنم ملودی اولیه را غیر از صبحدل کسی شنیده باشد. 
بعد از این تذکر تغییری در ملودی دادم تا آن اشکال را رفع کرده باشم. احساسم این بود که این طوری، حماسی‌تر و صعودی‌تر شد. نسخه اولیه را گروه چندنفره خودمان اواسط دی ماه۱۳۵۷ خواند. اعضای این گروه، استعداد خواندن داشتند. اصلاً همه‌شان خواننده بودند. شمسایی خواننده بود، صبحدل خواننده بود، صالحی خواننده بود، شریفی‌نیا هم تئاتر کار کرده بود و می‌توانست از صدایش خوب استفاده کند. او سرود را نمی‌خواند و فقط هر بند شعر را در فواصل خواندن سرود دکلمه می‌کرد. خلاصه همه صاحب تجربه بودند. بعد، چهار نفر دیگر (مرحوم ایلخانی با سه پسرش) هم به این جمع اضافه شدند. به درخواست مرحوم ایلخانی، رفتیم خانه ایشان تا آخرین تمرین‌ها را آنجا انجام دهیم. 
خانه آقای ایلخانی در نزدیکی کاخ سعدآباد بود. قبل از ساعت حکومت نظامی رفتیم آنجا. برای پیشگیری از انتشار صدا در اطراف خانه، در‌ها و پنجره‌ها را کامل بستیم و پرده‌ها را کشیدیم. تا صبح مشغول تمرین و ضبط بودیم. صبح که شد، آقای ایلخانی پسرش را فرستاد که نان بگیرد. برگشت و گفت که صدای‌تان تا سرکوچه می‌آید! تازه متوجه شدیم آن همه استتار و احتیاط، تأثیری نداشته و ما شب تا صبح، درست در همسایگی کاخ سعدآباد داشتیم «خمینی‌ای امام، خمینی‌ای امام» می‌خواندیم. لطف خدا بود که هیچ کس متوجه صدای ما نشده بود. 
نسخه‌ای که با عنوان «خمینی‌ای امام» پشت نوار‌های سخنرانی امام (ره) آمد، کار این جمع هفت‌هشت نفره بود. این نسخه در آرشیو تلویزیون هم نیست. احتمالاً در آرشیو شخصی یا در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود باشد، البته اوایل بهمن، برای استقبال از حضرت امام (ره)، این سرود را با بچه‌های گروه بزرگ تمرین کردیم.»
* برگرفته از کتاب «برخیزید»
منبع: روزنامه جوان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار