به گزارش شهدای ایران به نقل ازایسنا، امیر سرتیپ دوم خلبان فضللله افشین از پیشکسوتان هوانیروز در خاطرهای درباره شهید صیاد شیرازی بیان کرد: صیاد من صیاد قبل از انقلاب است، صیاد من برای زمان سروانی اوست برای زمانی است که وقتی به خانه ما آمدند پسرشان آقا مهدی یک ونیم ساله بود. من در هوانیروز بودم و شهید صیاد در مرکز توپخانه فعالیت میکرد.
من در آن زمان خلبان هواپیمای سسنا بودم، چون تویچی هم بودم از هوانیروز برای تدریس به مرکز توپخانه رفتم و چگونگی هدفکشی یا هواپیمای سسنا را برای تویچیها بیان میکردم در آن زمان ضدهوایی جزئی از توپخانه بود. با توجه به اینکه شهید صیاد در مرکز توپخانه بود زمینه آشنایی اولیه با ایشان فراهم آمد.
درگیری با ضد اطلاعات
از همان زمان با ضد اطلاعات هوانیروز هم درگیری زیادی داشتم. رابطه ی من و شهید صیاد داشت صمیمیتر میشد. شهید صیاد فکر روشن و بازی داشت. بسیار بینا و دوراندیش بود. سریع و درست تصمیم میگرفت. یک روز به من گفت: «ما باید کاری بکنیم.» پرسیدم: «چه کاری؟» گفت: «باید ارتش را یک تغییری بدهیم.» ضد اطلاعات ارتش آن زمان بسیار فعال بود. نامجو هم بود. صیاد گفت: «تو در هوانیروز من در مرکز توپخانه و نامجو هم در تهران یک مثلث تشکیل بدهیم. هر کدام دو نفر از آنهایی را که میشناسیم پیدا کنیم یعنی وضعیت حکومت شاه و ارتش را برایش باز کنیم.»
نوارهای سخنرانی امام
هر کدام از ما این کار را شروع کردیم و به صورت هرمی پیش رفتیم همسر من هم در این راه با ما همکاری میکرد. همسرم نوارهای سخنرانی امام را در خانههای سازمانی ۸۶ دستگاه اصفهان تکثیر میکرد. البته من خودم در خانههای سازمانی نبودم و برادرهای همسرم شهیدان سید احمد و سید محمود شاهرخ (آذین) در آنجا زندگی میکردند.
هر شب این نوارها را پشت در خانهها میگذاشت و برمیگشت. در هوانیروز بیشتر ارتباط من با افسران وظیفه بود. اعلامیههای امام از طریق حاج آقا طاهری با کمک شهید صیاد به ما میرسید و من در کیفم میگذاشتم و در بین افسران وظیفه آن را پخش میکردند. مرکز آموزش بنده را از قرماندهی گردان هجومی به افسر آموزش رکن سوم پایگاه تنزل مقام دادند.
کیف دردسر ساز
یک روز در رکن سوم بودم و اعلامیهها در کیفم بود. دیدم ضد اطلاعات در دفتر ما است نامههای به کلی سری که از ردههای بالا میآمد را من میدیدم. دیدم کیف من نیست منتظر برخورد ضد اطلاعات بودم. دیدم یکی از افرادی که جزء هرم ما بود کیف را برداشته و به مرکز توپخانه پرده بود. آن روز نجات پیدا کردم، اما همکاری با شهید صیاد تا پیروزی انقلاب همچنان ادامه داشت.