شهدای ایران shohadayeiran.com

آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی در پاسخ به وساطت سپهبد امیر احمدی میان او و رضاخان گفت: «کار از اینها گذشته است، من نمی‌توانم ببینم کسانی که فرمانده لشکر و حاکم ناموس و حیثیت عمومی هستند، شرابخواری کنند و شیشه‌های خالی مشروب را در استخر بیندازند و برای تفریح، هدف گلوله قرار دهند. من حاضرم این خانه بر سرم فرود آید و بمیرم به شرطی که پای رضا شاه از ایران کنده شود!...»

 شهدای ایران: روز‌های اکنون، تداعی‌گر سالروز ارتحال عالم مجاهد زنده‌یاد آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی است. از این روی و در نکوداشت عمر سراسر جهاد آن بزرگ، مقال پی آمده به شما تقدیم می‌شود. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 میلاد و نشو و نما
آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی از علمای مجاهد و فقهای نامدار در قرن چهاردهم هجری، فرزند آیت‌الله سید محمد شیخ‌الشریعه تبریزی در «انگج» یکی از محلات تبریز و در سال ۱۲۸۲ق به دنیا آمد. این خاندان، اغلب متدین و تجارت پیشه بودند. سید ابوالحسن پس از دوره کودکی، شروع به تحصیل علوم مقدماتی نمود و ادبیات فارسی، عربی، حساب، نجوم، فقه و اصول فقه را از اساتید بزرگی، چون حضرات آیات: حاج میرزا محمود اصولی خوئی وحاج میرزا فتاح سرابی آموخت. در حالی که هنوز ۲۲ بهار از عمرش نمی‌گذشت، در سال ۱۳۰۴ راهی عتبات عالیات گردید و درکنار حرم مطهر جدش علی بن ابی طالب (ع) اقامت گزید. در آنجا از علم و دانش فقیهان بزرگی همچون آیت عظام: ملا محمد فاضل ایروانی، حاج میرزا حبیب‌الله رشتی، حاج شیخ محمد حسین کاظمینی و حاج شیخ محمدحسن مامقانی نهایت استفاده را برد و به دریافت اجازات متعدد روایی و اجتهاد نائل آمد. ایشان پس از پنج سال اقامت در نجف اشرف و بهره‌گیری از دانش عالمان برجسته آنجا در سال ۱۳۰۹ به زادگاه خویش بازگشت. 
 
 خصال اخلاقی
آیت‌الله انگجی دلباخته اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود و همواره با احترام از آن ذوات مقدسه یاد می‌نمود و در جلسات روضه ائمه اطهار (ع) با علاقه زایدالوصف شرکت می‌کرد و به عزاداری می‌پرداخت. مجالس روضه این عالم گرانمایه، حتی در دوره خفقان رضاخانی نیز تعطیل نشد و با جدیت تمام در برپایی و توسعه آن همت می‌گماشت. خانه ایشان خانه امید مردم بود و در منزلش از بام تا شام به روی همگان باز بود و با صبر و حوصله به مشکلات مردم رسیدگی می‌کرد. نوه ارشد ایشان بانو حاجیه خانم انگجی در این باره می‌گوید: «اتاقی بود که افرادی برای دادخواهی به آنجا می‌آمدند و در آن اتاق می‌نشستند و منتظر می‌ماندند تا به مشکلاتشان رسیدگی شود، پس از مدتی که به کارشان رسیدگی می‌شد، آنجا را ترک می‌گفتند. از مسیحیان هم کسانی بودند که می‌خواستند مسلمان شوند و به این خانه پناه می‌آوردند. از جمله خانمی بود مسیحی که از خانه خود فرار کرده بود! پس از مدتی بست نشست و مسلمان شد و نام مستوره را برای خود انتخاب کرد و پس از مدتی با یکی از فامیل‌های مجتهد آقا ازدواج کرد و در همان خانه ساکن شد....» (۱)
آیت‌الله انگجی به اجرای امر به معروف و نهی از منکر، توجه خاصی داشت و در راستای اجرای آن از هیچ قدرتی هراس نداشت. مرحوم حاج ملا علی واعظ خیابانی در این زمینه نوشته است: «سالی در رؤیت هلال ماه اختلاف شد، نزد آقا به ثبوت نپیوست. از دولت و ملت افطار کردند، ولی آقا بدون اعتنا در عین استیلا و استعلای دولت، فردای آن روز را نماز گزارده و در منزل شریف خود نشسته، اهالی به دیدن آمدند....» (۲)
 
 تکاپوی سیاسی
نهضت مشروطیت که به حمایت و رهبری علما آغاز شد، از بنیاد جریانی عدالتخواه و دینی بود که عملی نمودن احکام الهی و اجرای عدالت اسلامی را می‌طلبید، نه پیروی از فرهنگ غربی. با گذشت زمان، میان برخی مشروطه خواهان و علما تضاد ایجاد شد و دامنه آن به شهر تبریز نیز کشید. با توجه به علل گوناگون، علما دو گروه شدند! گروهی که خود را از درگیری با مسائل سیاسی کنار کشیدند و به درس و بحث پرداختند و گروه دیگر، انجمن اسلامیه را تأسیس کردند و به مخالفت و مقابله با مشروطیت پرداختند و آیت‌الله انگجی را با ۱۱ نفر دیگر، به عنوان نماینده انجمن انتخاب کردند. زنده‌یاد رحیم نیکبخت در این درباره می‌نویسد: «در نهضت عدالتخواهی، در زمان مظفرالدین شاه قاجار، آیت‌الله انگجی و علمای آذربایجان، آغازگران آن بودند. آیت‌الله انگجی در جلساتی که به همین منظور بین علمای تبریز تشکیل می‌شد، حضور فعال داشت. با گذر ایام مشخص شد حرکتی که به قصد تحدید قدرت مطلقه سلطنت و با انگیزه‌های دینی ایجاد شده است، به حرکتی ضد مذهبی تغییر مسیر می‌دهد و علمای بزرگی، چون میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی و میرزا عبدالکریم امام جمعه (که از تندروان مشروطه‌خواه گزندی دیده بودند) خود را از صحنه کنار کشیدند و تنها آیت‌الله انگجی به امید اصلاح مواضع تند مشروطه‌خواهان تا مدت‌ها در صحنه باقی می‌ماند....» (۳)
از دیگر اقدامات مهم آیت‌الله انگجی در آن مقطع، اجرای حدود شرعی است. سیدمحمد شبستری معروف به «ابوالضیا» از روشنفکران و مشروطه‌خواهان بود. وی در یکی از شماره‌های روزنامه مجاهد ارگان سوسیال دموکرات‌ها تحت عنوان «مکتوب از نجف» به آیت‌الله‌العظمی سیدمحمد کاظم یزدی مرجع تقلید شیعه بدگویی کرده بود، به گونه‌ای که این شماره سبب اعتراض و بلوا شد. به حکم آیت‌الله انگجی، ابوالضیا به فلک بسته شد و از تبریز اخراج شد. 
 
 در مواجهه با دین‌ستیزی رضاخانی
رضاخان در ابتدای سلطنت، سعی در جلب نظر علما و روحانیون شهر‌ها داشت و پس از تثبیت قدرت خویش کاملاً تغییر موضع داد. سر لشکر محمدحسین آیرم در ایام محرم به ویژه در روز عاشورا، در استخر شاهگلی با زنان معروفه به شرابخواری پرداخته بود! انتشار این خبر در میان علما و مردم مذهبی شهر تبریز آن هم در ایام سوگواری امام حسین (ع) بسیار گران بود. سپهبد امیر احمدی در خاطرات خود می‌نویسد: «مرحوم انگجی یکی از علمای مورد احترام مردم بود که در نتیجه رفتار آیرم به کلی از حکومت رویگردان بود. من ایشان را ملاقات کردم. در اولین ملاقات از او خواستم در رفع اختلافات مساعدت کند. او گفت کار از اینها گذشته است، من نمی‌توانم ببینم کسانی که فرمانده لشکر و حاکم ناموس و حیثیت عمومی هستند، شرابخواری کنند و شیشه‌های خالی مشروب را در استخر بیندازند و برای تفریح، هدف گلوله قرار دهند. من حاضرم این خانه بر سرم فرود آید و بمیرم به شرطی که پای رضا شاه از ایران کنده شود!...» سه سال از این ماجرا گذشت که دلایلی چون: سیاست تغییر لباس و اعزام طلاب به سربازی، سبب تحرک و شورش گسترده علیه حکومت وقت شد. آن دسته از علمای آذربایجان که به مطبوعات عصر دسترسی داشتند، هدف از متحدالشکل کردن لباس مردم را ایجاد بازار برای فروش فاستونی‌های اضافی کارخانجات منچستر انگلستان عنوان می‌کردند. مهدی مجتهدی در شرح احوال و رهبران نهضت علما می‌نویسد: «باری وی (میرزا صادق آقا مجتهد)، ذی نفوذ و وجهه بود. تا هنگام تصویب قانون نظام وظیفه، مردم تبریز ضد آن قانون تظاهرات کرده و علما را به مداخله در آن مجبور نمودند. رضا شاه دستور داد میرزا صادق آقا و برادرانش را گرفتند و به سردشت روانه ساختند. از وقایع زندگی او (میرزا ابوالحسن آقا انگجی)، اینکه به علت هم داستان شدن با ملت درباره نظام اجباری به همراهی چند تن از علما تبعید شد....» 
حاج عباس چاروقچی از انقلابیون و خیران تبریزی ساکن تهران که یکی از شاهدان عینی این ماجر است، در مورد چگونگی آغاز قیام می‌گوید: «سال ۱۳۰۷ بود. همان موقع که کلاه‌ها را عوض می‌کردند، در محله ما «محله دوه‌چی شتربان»، مردم همراه شیخ غلامحسین ترک تبریزی که در محله ما بود، از حیاط امامزاده سید ابراهیم با مردم حرکت کردند، آمدند مدخل بازار دوه‌چی. شیخ غلامحسین بالای سکوی مسجد سیدعلی آقا (مسجد پدر آیت‌الله سیدمحمد حجت کوه کمره‌ای) سخنرانی کرد. مردم آن روز این نوحه را می‌خواندند:
هانی عصرین امامی، داده گلسین 
الهی، اذن ور فریاد گلسین
مردم از آنجا راهی مسجد جامع شدند. حتی من یادم است (هفت سال داشتم)، تا آنجا همراه مردم بودم. از آنجا هم رفتیم منزل آقای میرزا ابوالحسن انگجی. در میدان انگج هم درگیری شد. یک نفر که آن موقع به او «مفتش» می‌گفتند، گویا گفتند مرحوم مشهدی تقی پهلوان را با مشت یا با چیز دیگری زده یا کشته بود. من و پسر دایی‌ام مرحوم حاجی نقی، دو نفری تا پاسی از شب که مردم از منزل میرزا ابوالحسن آقا رفتند، آنجا بودیم. بعد از آن حکم اعدام شیخ غلامحسین از سوی پهلوی صادر شد که وی مدت‌ها مخفی شد....» پس از دستگیری آیت‌الله انگجی در بازجویی از وی پرسیده بودند: چرا در خانه‌ات را به روی مردم باز کرده‌ای؟ او در پاسخ گفته بود: «اگر من در را به روی مردم باز نمی‌کردم، در سفارتخانه‌های خارجی به روی مردم باز می‌شد!...» (۴) 
آقای محمدمهدی عبدخدایی به نقل از پدرش آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی می‌گوید: «وقتی داستان کلاه پهلوی و متحدالشکل شدن مطرح شد، مردم تبریز بازار‌ها را بستند و ما هم هماهنگ با مرحوم آیت‌الله انگجی و آیت‌الله آقا میرزا صادق با این مسئله مخالفت کردیم. مردم تبریز را تعطیل کردند و دولت شروع کرد به گرفتن مخالفان. پدرم یک فانوس کشی داشت به اسم حسین آقا قمه‌ساز. او هم عمامه و شال می‌بست. تصادفاً در این گیر و دار، کسی که مأمور شده بود پدر مرا بازداشت کند، در جمعیت حسن آقا قمه‌ساز را با پدرم اشتباه می‌گیرد. وقتی به خیال خودش می‌رود که شیخ را دستگیر کند، مردم می‌ریزند و این مأمور را به قصد کشت می‌زنند. اتفاقاً همان شب، پدر من عازم منزل آیت‌الله انگجی بود. وقتی ایشان وارد می‌شوند، مأموران منزل آیت‌الله انگجی را محاصره می‌کنند. داماد آیت‌الله انگجی از پدرم خواهش می‌کند، برای دور ماندن از چشم مأموران به کـتابخانه آقای انگجی برود. بعد داماد مرحوم انگجی، در کتابخانه را قفل مـی‌کند! مأموران می‌ریزند و آیت‌اللّه انگجی را دستگیر می‌کنند و او را به شهربانی می‌برند. بعد برمی‌گردند و خانه ایشان را تفتیش کنند. وقـتی بـه کتابخانه می‌رسند، داماد ایشان که پدرم را در کتابخانه مخفی کرده بود به مأموران مـی‌گوید ایـنجا ممکن است نامه‌های آقا باشد، مردم پیـش آقـا اسـراری داشته باشند، آقا به همین زودی بر مـی‌گردد و شـما که مأمور محلی هستید، شایسته نیست که بگویند اتاق خصوصی آقا را تـفتیش‌کـرده‌اید. مأموران وقتی می‌بینند که در این اتـاق قـفل شده است، مـنصرف مـی‌شوند. پدر مـن در آن خانه می‌ماند. به این ترتیب هـشت مـاه تمام، پدرم در تبریز تحت پیگرد بود‌...» (۵)
 
 در تبعیدگاه سنندج
پس از پراکنده شدن مردم از منزل آیت‌الله انگجی، لشکر مجهزی که به تبریز اعزام شده بود، با اعلان حکومت نظامی کنترل شهر را در دست گرفت. پس از آن بلافاصله دستور دستگیری و تبعید آیت‌الله میرزا صادق آقا تبریزی و آیت‌الله انگجی از مرکز صادر شد. آیت‌الله انگجی در روز ششم دی ۱۳۰۷، به اتفاق فرزندان و دیگر علمای معترض، دستگیر و به سنندج تبعید می‌شوند. استاد سیدعلی انگجی، در مورد تبعید و شرایط سخت حبس آنها در سنندج می‌گوید: «مأموران دولتی به خانه مرحوم مجتهد آقا می‌ریزند و مرحوم ایشان را به اتفاق فرزندانش (غیر از دکتر سیدمحمود انگجی) و علمای تراز اول و تراز دوم شهر، دستگیر و به کردستان تبعید می‌کنند و متجاوز از یک ماه در سنندج، در یک زندان ممنوع الملاقات نگه می‌دارند. مرحوم والد (آیت‌الله حاج سیدمهدی انگجی) می‌فرمود: امیر تیمور در زندان به ملاقات مجتهد آقا آمد و از این پیشامد ناگوار اظهار تأسف کرد و گفت ما شرمنده هستیم که کاری از دست ما ساخته نیست و دستور شخص رضاخان است و لذا هیچ کس نمی‌تواند در این امر کمکی بکند. وقتی از جلسه بیرون آمد، من پشت سرش به حیاط زندان رفتم و به ایشان گفتم نه مجتهد آقا و نه همراهان ایشان هیچ انتظاری از شما نداریم که شما به ما کمک و ما را از زندان آزاد کنید. این راه و روشی است که اجداد ما رفته‌اند و این افتخار، حالا نصیب ما شده است که ما هم سهم جزئی در بقای اسلام و دین داشته باشیم. پس از یک ماه و اندی، از زندان آزاد می‌شوند. به آنها می‌گویند در سنندج مستقر شوید. انتخاب سنندج هم حساب شده بود، روی این اصل انتخاب شده بود که آنجا اکثریت با اهل سنت بود و شیعه و مقلدان و علاقه‌مندان آقا آنجا نبودند یا بسیار اندک بودند. هدف آنها این بود که به ایشان توجهی نشود و تحقیر شوند! وقتی ملاقات با ایشان آزاد می‌شود، تمام مردم شهر و در رأس آنها علما و مفتی آنان به دیدن علمایی که در زندان بودند و مبغوض رضا خان قرار گرفته بودند، می‌روند. در معیت ایشان مرحوم میرزا صادق آقا تبریزی بود. علمای سنندج می‌آمدند به ملاقاتشان و خیلی احترام می‌کردند. بعد از این دیدار‌ها آقا می‌فرمایند به لحاظ اخلاقی لازم است که از آنها بازدیدی به عمل آوریم. ابتدا از مفتی آنها شروع می‌کنند تا به عالم عادی‌شان می‌رسند و دید و بازدید‌ها انجام می‌شود. در این جلسات، بحث‌های علمی و کلامی مطرح می‌شود و مجتهد آقا با استدلال قوی از مبانی شیعه دفاع می‌کند. در آن زمان میرزا صادق آقا مجتهد به مرحوم مجتهد آقا می‌گوید: «آقا ما در اینجا غریب هستیم و تازه از زندان ممنوع الملاقات بیرون آمده‌ایم، اکثریت نیز اینجا اهل سنت هستند، شما در بحث‌های خود قدری رعایت کنید که اینها با ما دشمنی نکنند. مرحوم آقا در جواب می‌گوید بحث علمی این چیز‌ها را نمی‌شناسد، آن خدایی که تاکنون ما را حفظ کرده، اگر اراده‌اش تعلق بگیرد، باز هم حفظ می‌کند و اگر بناست که ما به بالاتر از اینها گرفتار شویم، می‌شویم. این افتخاری است که نصیب ما و اجداد ما شده است....» آنها پس از تحمل سختی‌های فراوان در منطقه سنندج به حکم شخص رضاخان به تهران منتقل و بعد از آن هم به مدت یک سال به مشهد رضوی (ع) تبعید می‌شوند. بعد از تبعید به تبریز بازمی‌گردند و همچنان به ترویج معارف دینی می‌پردازند. 
 
 در تقابل با تبلیغات احمد کسروی
احمد کسروی تبریزی، روشنفکر مغرضی بود که در برابر مقدسات اسلامی قد بر افراشت و باور‌ها و اعتقادات مسلمانان را به سخره گرفت. گستاخی‌های بی‌حد و حصر کسروی به اسلام و تشیع به آتش کشیدن کتب مقدسی، چون مفاتیح الجنان در مراسم کتاب سوزان و حمایت از فرقه وهابیت، خشم مردم ایران به ویژه علما و روحانیون را برانگیخت. در این راستا آیت‌الله انگجی به اعمال زشت و او اعتراض جدی و وی را تکفیر کرد. 
 
 واپسین فصل حیات
فقیه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن انگجی، پس از عمری خدمت به شرع انور و دفاع از حریم خاندان رسول اکرم (ص) و تحمل سختی‌های طاقت فرسا و تربیت شاگردان صاحب کمال، در اثر سکته‌ای که بر ایشان عارض شد، از فعالیت‌های روزمره باز ماند و در منزل بستری شد. حاجیه خانم انگجی در این باره می‌گوید: «مجتهد آقا سکته کرد و در خانه بستری گردید. من که اولین نوه ایشان بودم، در کنار بسترش همیشه حاضر می‌شدم و برای آقا آب وضو می‌آوردم و جوراب‌هایش را از پایش در می‌آوردم و در وضو گرفتن، کمکش می‌کردم....» سرانجام آن فقیه نامدار شیعه، هنگام اذان صبح روز سه‌شنبه ۱۸ ذی‌العقده الحرام ۱۳۵۷ در ۷۵ سالگی، در شهرستان تبریز طومار عمرش به آخر رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد. 
منابع:
۱. مصاحبه با بانو سیده اشرف‌السادات انگجی، روز چهارشنبه، ۱۰/ ۳/ ۱۳۸۳،
۲. سرگذشت آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن انگجی، محمد الوانساز خوئی/ صفحه ۵۰،
۳. دانشنامه مشروطیت، مدخل انگجی، مقاله رحیم نیکبخت
۴. زندگانی و مبارزات آیت‌الله قاضی طباطبایی صفحه ۵۶،
۵. آرشیو مرکز اسـناد انـقلاب اسلامی، مصاحبه با محمد مـهدی عـبد خـدایی، جلسه اول ۲/ ۸/۱۳۸۷
منبع: روزنامه جوان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار