نیمه شب به دیدار مادرش آمد و نشانی درخت کُناری را در نزدیکی منزل به او داد ، سراسیمه ونگران به آدرس داده شده رفتیم.نشانی درست بود.بر روی درخت یک نشان کوچک از علی که حالا دیگر در کوچکی به بزرگی رسیده بود نمود داشت،یک دست…! مابقی او کجاست؟!
به گزارش شهدای ایران به نقل ازرهیاب نیوز؛ زمان زیادی نبود که از زندگی مشترکشان می گذشت که خداوند به آنها پسری عنایت کرد ،علی.
زندگی به گرمای وجود علی گرمایی دیگر گرفت. هنوزطعم شیرین انقلاب را مزه مزه می کردیم که توطئه های دشمنان و در راس آنها جنگ تحمیلی آغاز شد.
علی ششمین بهار خود را تجربه می کرد و البته طعم تلخ سومین سال جنگ را،دزفول کانون هجوم توپ های دور برد رژیم سفاک عفلقی،غریو نامانوس هواپیما های جنگی صدام و جولانگاه نامردی موشک های اهدایی غرب و شرق جنایتکار به صدام وحشی شده بود و علی در بازی های کودکانه خود شادی بخش خانه ای چهار نفره گردید. ابزار کار بنایی پدر اسباب بازی های او شده بودند. همه می گفتند علی هم می خواهد کار پدر را ادامه دهد و پدر خوشحال از اینکه در آینده فرزندی عصاگیرش می شود و او را یاری می کند.
آبان ماه ۶۱ بود،هفتم هشتم محرم،مردم دیندار و حسین مدار دزفول گرد شمع عزای حسین (ع) جمع می شدند و جای جای شهر را تکیه عزای سالار شهیدان کرده بودند و برای علی کوچک امام حسین (ع) اقامه ی عزا می کردند. علی کوچک ما نیز از هوای محرم و عاشورا بهره می برد.
از خانه بیرون آمده بود تا غرق بازی های کودکانه خود و انجام کاری که به او سپرده بودند شود.صدای آژیر خطر حمله هوایی بار دیگر فضای شهر را گرفته بود و باز هم جغد های شوم آهنین بال و آتش بار به دزفول حمله بردند و بمب های خود را در آغوش شهر و این بار در محله ی چیتاآقامیر رها کردند…
هرچه می گشتیم راه به جایی نمی بردیم،داشتیم مایوس می شدیم.
نیمه شب به دیدار مادرش آمد و نشانی درخت کُناری را در نزدیکی منزل به او داد ، سراسیمه ونگران به آدرس داده شده رفتیم.نشانی درست بود.بر روی درخت یک نشان کوچک از علی که حالا دیگر در کوچکی به بزرگی رسیده بود نمود داشت،یک دست…! مابقی او کجاست؟! در فضای عطرآگین کرده ی شهدا، در سلول های ماندگار این شهر.
این تکه های پودر شده باید تاریخ بسازند،باید جغرافیای ولایت را گسترش دهند.
علی در کانون بمب قرار گرفته بود و دزفول زادگاه علی های بسیاری بود که با سن کم خود یاری گر ولایت شده بودند.
خدایا عاقبت بخیرمان کن
تقدیم به پدر و مادران شهدا خصوصا شهید علی آمون(پارسا کیا)
زندگی به گرمای وجود علی گرمایی دیگر گرفت. هنوزطعم شیرین انقلاب را مزه مزه می کردیم که توطئه های دشمنان و در راس آنها جنگ تحمیلی آغاز شد.
علی ششمین بهار خود را تجربه می کرد و البته طعم تلخ سومین سال جنگ را،دزفول کانون هجوم توپ های دور برد رژیم سفاک عفلقی،غریو نامانوس هواپیما های جنگی صدام و جولانگاه نامردی موشک های اهدایی غرب و شرق جنایتکار به صدام وحشی شده بود و علی در بازی های کودکانه خود شادی بخش خانه ای چهار نفره گردید. ابزار کار بنایی پدر اسباب بازی های او شده بودند. همه می گفتند علی هم می خواهد کار پدر را ادامه دهد و پدر خوشحال از اینکه در آینده فرزندی عصاگیرش می شود و او را یاری می کند.
آبان ماه ۶۱ بود،هفتم هشتم محرم،مردم دیندار و حسین مدار دزفول گرد شمع عزای حسین (ع) جمع می شدند و جای جای شهر را تکیه عزای سالار شهیدان کرده بودند و برای علی کوچک امام حسین (ع) اقامه ی عزا می کردند. علی کوچک ما نیز از هوای محرم و عاشورا بهره می برد.
از خانه بیرون آمده بود تا غرق بازی های کودکانه خود و انجام کاری که به او سپرده بودند شود.صدای آژیر خطر حمله هوایی بار دیگر فضای شهر را گرفته بود و باز هم جغد های شوم آهنین بال و آتش بار به دزفول حمله بردند و بمب های خود را در آغوش شهر و این بار در محله ی چیتاآقامیر رها کردند…
هرچه می گشتیم راه به جایی نمی بردیم،داشتیم مایوس می شدیم.
نیمه شب به دیدار مادرش آمد و نشانی درخت کُناری را در نزدیکی منزل به او داد ، سراسیمه ونگران به آدرس داده شده رفتیم.نشانی درست بود.بر روی درخت یک نشان کوچک از علی که حالا دیگر در کوچکی به بزرگی رسیده بود نمود داشت،یک دست…! مابقی او کجاست؟! در فضای عطرآگین کرده ی شهدا، در سلول های ماندگار این شهر.
این تکه های پودر شده باید تاریخ بسازند،باید جغرافیای ولایت را گسترش دهند.
علی در کانون بمب قرار گرفته بود و دزفول زادگاه علی های بسیاری بود که با سن کم خود یاری گر ولایت شده بودند.
خدایا عاقبت بخیرمان کن
تقدیم به پدر و مادران شهدا خصوصا شهید علی آمون(پارسا کیا)