شهدای ایران shohadayeiran.com

برخی از تاریخ‌پژوهان به صراحت اظهار داشته‌اند که اقلیت تندرو و شهرآشوب مشروطه خواه در هیاهوی تخریب و فحاشی به شاه، نه تنها در چارچوب قانون اساسی جدید به او فرصت عمل ندادند، بلکه اساساً نگذاشتند تا دیدگاه واقعی وی نسبت به نظام سیاسی جدید مشخص شود! آنان هرگاه که محمدعلی میرزا نظر مساعدی به مشروطه خواهان می‌یافت، بلافاصله حادثه‌ای می‌آفریندند و رشته این ارتباط نوپدید را قطع می‌کردند!

به گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان، از مختصات تاریخ‌نگاری جریان غالب مشروطه، داوری مطلقاً منفی درباره محمدعلی شاه قاجار است. این در حالی است که در تعامل وی با مشروطه‌خواهان نکاتی دیده می‌شود که امکان قضاوت صفر و صدی را می‌ستاند. اینک به مناسبت ۲۵ آذر ۱۲۸۵ (روزی که نامبرده به دستور مظفرالدین شاه و پیرو وخامت حال وی به تهران آمده، زمام امور کشور را به دست گرفت)، طی مقالی و با استناد به تحلیل‌هایی در این‌باره به ارائه توضیحاتی پرداخته‌ایم. امید آنکه تاریخ‌اندیشان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
شاهزاده‌ای که عیش و عشرت را وانهاده بود
محمدعلی شاه قاجار در تاریخ‌نگاری جریان غالب مشروطه به اغلب صفات منفی متصور، متصف شده است. صفاتی که اگر از استبداد و خودکامگی - که شاخص تمامی شاهان قبل و بعد از اوست- بگذریم، تمامی آنها در خور تأمل و بازاندیشی می‌نماید. شاید در فهم بیشتر فضای این نوع از تاریخ‌نگاری، مروری بر یک مقال که بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی نشر یافته، گویا و مفید باشد:
«محمدعلی شاه قاجار از ۲۸ دی ۱۲۸۵ تا ۲۲ تیر ۱۲۸۸، پادشاه ایران بود. وی برخلاف جد مادری خود امیرکبیر، بسیار قشری، خرافه‌پرست، مستبد و کم‌ظرفیت بود. در جوانی شاهد اقتدار و نفوذ روسیه تزاری بود و بدین جهت، از روس‌ها بسیار حساب می‌برد. او تحت تأثیر مربی سوار کاری و معلم زبان و مشاور روسی‌اش شاپشال قرار داشت که از یهودیان کریمه بود و دوره عالی مدرسه زبان‌های شرقی سن‌پترزبورگ را به پایان رسانده بود. محمدعلی میرزا در دوران ولیعهدی، در تمام امور با او مشورت می‌کرد. شاپشال که از دربار قاجار لقب ادیب‌السلطان گرفته بود، عنصر مرموز و هوشمندی بود که به نفع دولت روسیه و سازمان پلیس سیاسی مخفی آن اوخرانا، در دربار ایران نفوذ یافته و به ثروت سرشاری رسیده بود. یک روزنامه انگلیسی درباره محمدعلی شاه چنین نوشت: محمدعلی میرزا تا هنگام درگذشت پدر در ژانویه ۱۹۰۷ / ۱۲۸۵ ش، در منطقه پرت و دور افتاده آذربایجان به سر می‌برد. این پادشاه که در ۲۱ ژوئن ۱۸۷۲ به دنیا آمده، در زمان مرگ پدرش ۳۵ ساله بود. او تا این زمان، هیچ گونه تعلیم و تربیت اروپایی نداشت و هیچ گاه از ایران بیرون نرفته بود. در اغلب سال‌های این دوران، حتی از آذربایجان خارج نشده بود! کسانی که محمد علی میرزا را در زمان ولایتعهدی دیده بودند، او را مردی سبکسر و بی‌وقار و گفتارش را ناهنجار تشخیص داده، هیچ گونه آثار ظاهری لیاقت و کفایت در او مشاهده نکرده‌اند. در جوانی بسیار فربه و تنومند و دارای اندامی کوتاه و به طور خلاصه برای اشغال تخت کیانی - که نیرومند‌ترین قدرت آسیای غربی در زمان قدیم بود- شایستگی نداشت. این شاهزاده دو سه صفت مخصوص به خود داشت، اول آن که تیرانداز ماهری بود، دوم آنکه کمتر عیاشی کرد و بیش از یک عقدی و چند زن صیغه، زنی در حرمسرای خود نداشت. سوم آنکه همیشه دست تنگ و بی‌پول بود. گاه گاهی با گرفتن وام، احتیاجات خود را برطرف می‌کرد و به طلبکاران خود با کمال سخاوت وعده می‌داد، همین که به سلطنت برسد به آنها عناوین و القاب و مقام‌های شایسته اعطا خواهد کرد! مملکتی که محمد علی میرزا برای فرمانروایی در آن دعوت شده بود، دیگر آن کشور شاهنشاهی عصر‌های گذشته نبود. پدر محمد علی میرزا با داشتن تمام یا قسمت اعظم این اختیارات، حاضر به اعطای مشروطیت به ملت ایران شد. اما دستی که فرمان مشروطیت را امضا کرده بود، روز پس از آن تاریخ با مرگ صاحبش از کار افتاده و اجرای فرمان به پسرش محمدعلی میرزا و به طور ارث انتقال یافت. محمدعلی میرزا نسبت به مشروطیت، هیچ‌گونه میل و رغبتی نداشت. او در یک‌سال، چهار بار نسبت به قانون اساسی سوگند وفاداری یاد کرد. نخست در سال ۱۹۰۶، یعنی موقع اعطای مشروطیت از طرف پدرش به ملت ایران، بار دوم در ژانویه ۱۹۰۷، یعنی هنگام جلوس خود بر تخت سلطنت، دفعه سوم همان سال و چهارمین بار در ماه نوامبر که به مجلس رفت. هیچ فکر نمی‌کرد که با اعطای مشروطیت، مجلس در مقرری خاص او دخالت کند....» 
از موافقت نخستین تا مخالفت واپسین با مشروطیت
وقتی مظفرالدین شاه قاجار درگذشت، محمدعلی میرزا جانشین وی، اعلام داشت که به مشروطیت وفادار است. این امر، در چند موقعیت تاریخی، قابل رصد و ردیابی است. با این همه او طی مدتی و متأثر از وقایعی به مرور لباس مخالفت با مشروطه را به تن کرد و نهایتاً مجلس شورای ملی را به توپ بست! بخشی از این مخالفت‌ها، در اثر «آخوند خراسانی، آفتاب نیمه شب» تألیف محمدرضا سماک باشی، به ترتیب پی آمده گزارش شده است:
«محمدعلی شاه اگر چه با مجلس و مشروطه اظهار موافقت می‌کرد، ولی از همان زمان ولی عهدی‌اش در تبریز مشهور بود که با مشروطه موافق نیست. چند روز از امضای مشروطه اول نگذشته بود که پدرش مظفرالدین شاه مرد. او در ابتدا قسم خورد که مدافع مشروطه باشد، ولی بعد‌ها مخالفت باطنی‌اش را آشکار کرد. او نهایتاً مجلس را تخریب کرد. آخوند خراسانی و علمای نجف، او را نصیحت به جبران مافات کردند، ولی وقتی او را نصیحت‌پذیر نیافتند، تکفیرش نموده و از شاهی خلع کرده و محمدعلی شاه تبدیل به محمدعلی میرزا شد! شاه پنهانی درصدد کودتا بر می‌آمد و به بهانه‌های مختلف به اذیت و آزار سران مشروطه پرداخت. سرانجام در ۲۳ جمادی الاول ۱۳۲۷ ق، مجلس را به توپ می‌بست و در تهران حکومت نظامی اعلام و بسیاری از رهبران انقلاب را کشت یا تبعید و زندانی کرد. آخوند خراسانی در یکی از نامه‌هایش به شاه نوشت: از بدو سلطنت قاجار، چه صدمات فوق الطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالک شیعه از حسن کفایت آنان به دست کفار افتاده. قفقاز، شیروانات، بلاد ترکمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرین، مسقط و غالب جزایر خلیج‌فارس و عراق عرب و ترکستان تمام از ایران مجزا شد. دو ثلث تمام از ایران رفت و این یک ثلث باقیمانده را هم به انحای مختلف، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهی مبالغ هنگفت قرض کرده و در ممالک کفر خرج کردند و مملکت شیعه را به رهن کفار دادند. گاهی به دادن امتیازات منحوسه، ثروت شیعیان را به مشرکان سپردند... گاهی خزاین مدفونه ایران را به ثمن بخس (مبلغ ناچیز) به دشمنان دین سپردند. ۱۰۰ کرور بیشتر خزینه سلطنت که از عهد صفویه و نادر شاه و زندیه ذخیره بیت‌المال مسلمین بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمین را که به یغما می‌بردند، یک پولش را خرج اصلاح مملکت و سد باب احتیاج رعیت ننمودند. به حدی شیرازه ملک و ملت را گسیختند که اجانب علنا مملکت را مورد تقسیم خود قرار داده.‌ای منکر دین!‌ای گمراه! پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد، اما از روزی که تو به سلطنت نشستی، همه وعده‌های مشروطه را زیر پا نهادی. شنیدم شخصی از سوی تو به نجف فرستاده شده، تا ما را با پول بخرد و حال اینکه نمی‌دانی، قیمت سعادت مردم بیشتر از پول توست... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستی. من به زودی به ایران می‌آیم و اعلان جهاد می‌کنم....» 
بمبی که تندرو‌ها به سوی کالسکه شاه انداختند
برخی از تاریخ‌پژوهان به صراحت اظهار داشته‌اند که اقلیت تندرو و شهرآشوب مشروطه‌خواه در هیاهوی تخریب و فحاشی به شاه نه تنها در چارچوب قانون اساسی جدید به او فرصت عمل ندادند، بلکه اساساً نگذاشتند تا دیدگاه واقعی وی نسبت به نظام سیاسی جدید مشخص شود! آنان هرگاه که محمدعلی میرزا نظر مساعدی به مشروطه‌خواهان می‌یافت، بلافاصله حادثه‌ای می‌آفریندند و رشته این ارتباط نوپدید را قطع می‌کردند! نمونه آن انفجار بمب در نزدیکی کالسکه شاه، در عصرگاهی بود که صبح آن نمایندگان مجلس شورای ملی به دیدارش رفته بودند! در مقالی بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران، ماجرا به شرح ذیل روایت شده است:
«محمدعلی شاه در اوایل محرم، در مورد مشروطه‌خواه بودنش برای علمای نجف تلگرافی مخابره می‌کند. آنها نیز در نیمه محرم، تلگرافی مبنی بر امتنان از مساعدت شاه با مشروطه ارسال می‌دارند. اقدام دیگر محمدعلی شاه، درست روز قبل از ترورش صورت می‌گیرد. او با صدور دستخطی از وکلای مجلس شورای ملی قدردانی و اعلام می‌کند که روز افتتاح مجلس در عمارت جدید رسماً در آنجا حاضر خواهد شد. پس از قرائت دستخط شاه، همه وکلای مجلس شورای ملی یک دفعه زنده‌باد اعلیحضرت می‌گویند و هیئتی را انتخاب کردند که برای عرض تشکر به حضور شاه برسند. تقی‌زاده و امام‌جمعه خوئی هم در زمره منتخبین بودند. شاه نیز با مهربانی آنها را پذیرفت و گفتگو‌های دوستانه‌ای صورت گرفت. شرف‌الدوله در خاطراتش می‌نویسد: در روز جمعه طرف صبح، جمعی از وکلا شرفیاب شدند و عرض تشکرات کردند. از بس که از شاه همراهی دیده بودند، وکلا با کمال دلخوشی از حضور مراجعت کردند و شاه هم با کمال اطمینان، عصر همان روز جمعه به عزم گردش چند روزه از شهر حرکت کردند که به دوشان تپه بروند... محمدعلی شاه چند ماهی بود که از ترس جرئت ترک کاخ گلستان را نداشت، ولی به مجرد آنکه از نمایندگان مجلس اطمینان خاطر یافت، عازم دوشان‌تپه شد. سازش میان شاه و ملت - که مظهرش مجلس شورای ملی بود- به مذاق گروهی خوش نیامد و درصدد بر هم زدن آن برآمدند! مستشارالدوله در نامه‌ای به ثقه‌الاسلام می‌نویسد: بعد از صلح بین سلطنت عظمی و مجلس شورا، امیدواری‌ها داشتیم که کار‌ها بر وفق مرام و اذهان و افکار متوجه اصلاح خواهد شد. چندی نگذشت که اخبار موحشه از طرفین رسید و نزدیک شد که رشته مؤالفت بریده شده، دوباره عقلای قوم در اصلاح ذات‌البین کوشیدند، اما معاندین نخواستند صلح ادامه یابد... مخبرالسلطنه هدایت نیز تلاش‌هایی را که برای برقراری سازش و ایجاد جوی آرام صورت گرفته، شرح داده و در ادامه می‌نویسد: پس از آنکه شاه به مجلس تشریف بردند و قسم خوردند و تصور می‌رفت فی‌الجمله اعتمادی در بین آمده است، در روز جمعه ۲۵ صفر ۱۳۲۶ ق، بمبی به سمت کالسکه شاه انداختند و جمعی را تلف کردند و هر چه رشته بود چله کرد....» 
شاه خودش به سوی کالسکه‌اش بمب انداخته و اطرافیانش را کشته و زخمی کرده است!
ترور محمدعلی شاه، اما از سوی حیدر عمواوغلی طراحی شده بود. وقتی شاه از آن جان سالم به در برد، تندرو‌ها دسیسه‌ای جدید چیدند و ادعا کردند که او خود بمب را منفجر کرده و اطرافیانش را کشته و زخمی کرده که مشروطه خواهان را بدنام سازد! با این همه تاریخ‌نگاری جریان غالب مشروطه در اشاراتی به ماهیت این طراحی اشارت برده است. یحیی دولت‌آبادی و احمد کسروی، در زمره این وقایع‌نگاران هستند. در تارنمای پیش گفته و طی مقالی، در این‌باره خاطرنشان شده است:
«طرح قتل محمدعلی شاه هنگامی صورت گرفت که همکاری محمدعلی‌شاه با مشروطیت در اوج خود بود. نه تنها رهبران مشروطه بدین واقعیت اذعان دارند، بلکه سفیر انگلیس (و نه سفیر روس که شائبه حمایت از شاه را ایجاد کند) می‌نویسد: با توجه به اینکه در مدت اخیر رفتار خلاف مشروطگی از شاه دیده نشد، این سوءقصد خلاف انتظار بود... در حالی که پیش از ظهر جمعه ۱۵ محرم ۱۳۲۶/۸ اسفند ۱۲۸۶ نمایندگان مجلس با شاه دیدار و گفتگو داشتند، بعدازظهر همان روز هنگامی که شاه برای گردش به دوشان تپه می‌رفت، در حین عبور از خیابان باغ وحش تهران مورد سوء قصد قرار گرفت و دو نارنجک به سوی کالسکه او پرتاب شد! چند تن کشته و زخمی شدند، اما شاه جان سالم به در برد. این اقدام یک تصمیم جمعی بود که از جانب گروه انقلابی به رهبری حیدرخان (عمواوغلی) و حوزه اجتماعیون عامیون تهران با مشارکت انجمن آذربایجان صورت گرفت.» کسروی در این باره می‌نویسد: «نقشه این کار را حیدر عمواوغلی کشیده و بمب را نیز او ساخته بود... یحیی دولت‌آبادی در این‌باره می‌نویسد: ساعتی پیش از این واقعه، نگارنده در منزل خود با یکی از ناطقین تندرو ملت نشسته، شخص مزبور می‌گوید احتمال می‌رود صدایی بلند شود و پس از وقوع واقعه معلوم می‌شود او هم از توطئه مسبوق بوده است... با این همه مطبوعاتی که مدیران‌شان جزو تشکل‌های سیاسی تصمیم‌گیرنده قتل بودند، پس از آنکه شاه جان سالم به در برد و آنان ناکام ماندند، می‌کوشیدند تا به گونه‌ای قضیه را به جناح مقابل نسبت دهند، تا بدین گونه هم خود را مبرا کنند و هم با نسبت دادن واقعه به دربار، چهره‌ای دسیسه‌گر از شاه ارائه کنند و در جامعه چنین وانمود سازند که دشمنی او با مشروطه چنان عمیق است که حاضر است برای بدنام کردن و سرکوب مشروطه و مشروطه‌خواهان، به طور تصنعی برای ترور خود اقدام کند! پرداختن روزنامه‌های مشروطه خواه به حادثه ترور شاه، آن هم دو هفته بعد از وقوع آن، نه به قصد ابراز همدردی با قربانی حادثه و اطلاع‌رسانی و تحلیل و تبیین آن واقعه مهم که به قصد تحریف واقعه برای مبرا ساختن عاملان واقعی و متهم‌کردن مخالفان سیاسی خود و در مجموع، به قصد تشویش اذهان عمومی و گسترش بدبینی در میان جامعه بوده است....» 
محمدعلی میرزا در سفر مرگ
کشمکش میان مشروطه خواهان و محمدعلی شاه قاجار، نهایتاً تخریب مجلس، دوره موسوم به استبداد صغیر، فتح تهران و گریز سلطان از کشور را رقم زد. او این مدت تا پایان حیات را در روسیه و نهایتاً ایتالیا گذراند و نهایتاً در «سن رمو» بدرود حیات گفت. پیکرش را به کربلا انتقال دادند و در جوار سالار شهیدان (ع) به خاک سپردند. در نوشتاری بر تارنمای ایسنا درخصوص این واپسین فصل از حیات نامبرده، اینچنین می‌خوانیم:
«محمدعلی شاه بعد از پناهنده‌شدن به سفارت روسیه و فرار از ایران، به شهر بندری ادسا در اوکراین رفت و از آنجا به عمه‌اش تومان آغا ملقب به فروغ‌الدوله - که در ماجرای آزاد کردن مشروطه‌خواهان در بند قشون محمدعلی شاه نقش مهمی داشت و خانه‌اش به دستور برادرزاده‌اش بعد از به توپ بستن مجلس غارت و تخریب شد- درباره پناهنده شدنش به سفارت روسیه نامه نوشت. او در این نامه آورد: عمه‌جان، مرا سرزنش نکن که به سفارت اجنبی پناهنده شدم، آمدنم از ترس نبود، دیدم این سلطنت دیگر به دردم نمی‌خورد، گیرم با اینها صلح کردم یا زورم رسید و همه را کشتم! باز رعیت ایران، این نوکر‌های نمک به حرام، مرا دوست نخواهند داشت. تک و تنها با یک مملکت دشمن چه کنم؟ اگر نیامده بودم به سفارت روس، می‌ریختند و در همان قصر سلطنت‌آباد مرا می‌کشتند و زن و اولادم را اسیر می‌کردند... محمدعلی بعد از فرار از ایران در کاخی که تزار در شهر بندری ادسای اوکراین در اختیارش گذاشت تا زمان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، یعنی مهر ۱۲۹۶ زندگی کرد. بعد از آن ملک جهان همسرش، قصر و باغ بزرگی در ادسا خرید و محمدعلی به آنجا نقل مکان کرد. با رسیدن موج انقلابی‌گری به ادسا، محمدعلی قاجار احساس امنیتش را از دست داد و او دو سال بعد از انقلاب روسیه، این شهر ساحلی را به مقصد شهر ساحلی سن‌رمو در ایتالیا ترک کرد. محمدعلی شش سال هم در سن‌رمو زندگی کرد و در همانجا، به بیماری دیابت حاد و نارسایی کلیه مبتلا شد و با اثربخش نبودن درمان، در ۵۲ سالگی درگذشت. احمدشاه قاجار که در مقطع زمانی مرگ پدرش در ایتالیا، در تور دور اروپا به سر می‌برد و در شهر پاریس اتراق کرده بود، به اتفاق هیئت همراه و مقامات برخی کشور‌های اروپایی در مراسم تشییع پیکر پدرش شرکت کرد. او ترتیب انتقال جسد محمدعلی قاجار را از سن‌رمو ایتالیا به عتبات عالیات در عراق و دفن در حرم امام حسین (ع) در کربلا را داد....»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار