اول امر بهم گفتند سوپریها هم این نوع را دارند لذا به چندین و چند سوپری سر زدمو هر مغازه ما را حواله دادند به مغازه بعدی؛ تا اینکه بالاخره سر از اولین به نوعی نوشت افزار درآوردم جایی که گفته میشد این دست سی دی ها را دارد؛ مغازهدار که آقای موجهی نشان میداد ما را به چند مغازه پایینتر هدایت کرد و گفت آنها عالی هستن و کلی وسایل اسباب بازی مفید دارن.
وارد آن مغازه شدم؛ کلی با خودم بالا پایین کردم تا به این خانم فروشنده بگم پنگول دارید! و او در جواب گفت نه ولی میتوانید از انواع مدل کارهایی فکری که برای کودکان داریم استفاده کنید.
ماهم دیدیم حالا که پنگولی یافت نشده لااقل برای دو خواهرزاده دیگر چیزی خریده باشیم... قفسهها را طی میکنم: تقویم با مدلهای تمام غربی و عکسهای مستهجن دخترانه برای اطاق خواب کودکان، کتاب شعر ترجمه شده با جملات و ترکیب رنگ جهتدار، دهها کارت پستال، کتاب غصه، داستان و...
خانم فروشنده که تصور میکند تنوع خوراک فکری مغازهاش! انتخاب را برایم سخت کرده جلو میآید کتابی را پیشنهاد میکند که بخرم؛ تورق میکنم سراسر تصاویر نیمه برهنه از زنان و دختر بچههاست آنهم با زبان اشعار انگلیسی!
کلی کتابها را زیر و رو میکنم یک کتاب با عکس دارا و سارا مییابم, دلم باز میشود موضوع کتاب سفر این دو به مشهد است؛ آنقدر دلم باز شد که انگار شما در دل خود نیویورک مثلاً جناب حافظ را ببینی که تو را دعوت به دمنوش گیاهی اصل شیراز میکند! کتاب را با شوق و ذوق میخرم و به امید یافتن پنگول راهی مغازه دیگر میشوم.
مغازههای دیگر نیز وضع به همین منوال است؛ انتخاب رنگ، شعر، اسم و تصویر چنان با زبان هنرمندانه طراحی شده که هر خریداری احتمالاً فرزندش مایل به خرید آنها خواهد بود؛اقلامی که فرهنگ برهنگی را در این برهوت برهنگی فرهنگی ما تجلی میدادند.
بالاخره پنگول را خریدم و بارها تصویر این جناب پنگول را برانداز کردم؛ دستی بر کتاب دارا و سارا کشیدم و به انبوه اساب بازیها، کتابها و لوازم التحریری فکر میکردم که با گسترهای دیوانهوار از تنوع، برای نسلهای بعد تولید شده بودند.
به مادری فکر میکردم که برای تزیین اطاق خواب فرزندش در انتخاب نوع تصویر باربی مانده بود و به کودکی که زارزنان در مغازه چشمش کتاب عکس نیمه برهنه فلان شخصیت غربی را گرفته بود و طلب خرید داشت.
کتاب دارا و سارا را به خواهر زاده 4 ساله میدهم؛ حدود 20باری دائم میگوید این شعر سارا را دوباره برایم بخوان؛ با خودم میگویم دمت گرم عجب کتابی خریدی حداقل خواهرزاده ما فعلاً باربی خوان نیست؛ ساعت به نیمه شب رسیده و او هنوز در حالی که کتاب شعرش را در بغل دارد میگوید: دایی من از این کتابها دوست دارم که این عکسها رو داره آخه چند سی دی اون رو خونه دارم!
خشکم میزند پشت جلد کتاب تبلیغ بازیهای رایانه غربی و مدلهای باربی است؛ خواهرزاده از 6 عکس بدترین را انتخاب کرده و در حالی که دستش روی یکی از تبلیغ این بازی رایانهای آمریکایی است میگوید دارا و سارا قشنگه ولی من خیلی وقته اینها رو میبینم، اینبار برایم اینطور بخر!
بله دوستان، باربی در راستای رسالت خطیر خود حالا به سن تکلیف رسیده و دارد برای ما نسلی را پرورش میدهد باربی تا چند وقت به سن بلوغ خواهد رسید و آن موقع بجای پرورش نسل تولید نسل خواهد کرد! آیا خواب زمستانی دستگاههای فرهنگی ما را سحری خواهد بود؟