به گزارش شهدای ایران به نقل از جهان،شهيد بابايي بيشتر وقتها سرش را با نمره چهار، ماشين مي كرد. اين موضوع علاوه بر وضعيت ظاهري و نوع لباسي كه به تن مي كرد، باعث مي شد كه ما در راه بندهاي مناطق عمليات با مشكل مواجه شويم؛ زيرا معمولاً نام يك سرهنگ شكل و شمايل خاصي را در ذهن عامه مردم القا مي كند، كه چنين شمايلي در شهيد بابايي وجود نداشت.
یک روز ازش پرسیدم: «چرا شما سرتان را هميشه ماشين مي كنيد، آخه حيف نيست كه اين موهاي مجعّد و زيبا را مي تراشيد ناسلامتي شما جوانید!».
ايشان سكوت كردند و چيزي نگفتند. آن روز گذشت. در يكي از روزها كه در منطقه عملياتي بوديم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آينه رفتم و شروع كردم به شانه زدن موهايم. با توجه به بلند بودن موهايم اين عمل مدتي طول كشيد؛ تا اينكه صداي خنده آهسته اي مرا به خود آورد به طرف صدا برگشتم ديدم شهيد بابايي است كه در كنار سوله دراز كشيده. او از جايي كه خوابيده بود نيم خيز شده و به من نگاه مي كرد.
من شانه داخل جيبم گذاشتم بابايي روي به من كرد و گفت: «مي خواهم يكي از دلايل تراشيدن سرم را برايت بگويم؟ من الان يك ربع تمام است كه مي بينم جلو آينه ايستاده اي و موهايت را چپ و راست مي كني. مي داني كه زير هر تار مويت يك شيطان خوابيده؟ غرور اين موها، تو را در جلو آينه نگه داشته و فكر مي كني كه اگر موهايت را به طرف چپ شانه كني، خوش تيپ تر خواهي شد و يا بالعكس؛ ولي من سرم را از ته تراشيده ام و يك قيافه معمولي به خود گرفته ام؛ قيافه معمولي هم هيچ وقت انسان را مغرور نمي كند.
من ديگر حرفي براي گفتن نداشتم. از صحبتهاي او دريافتم كه چقدر با نفسش مبارزه كرده.
راوی: سرهنگ خليل صرّاف
کتاب پرواز تا بی نهایت؛ یادنامه شهید عباس بابایی