فضل الله اما آرام و خنده رو. رفته بود آشپزخانه برایشان چای و میوه می آورد و تعارفشان می کرد. انگار که عزیز ترین مهمان هایش هستند.
به گزارش شهدای ایران به نقل ازجهان رفتار فضل الله با ساواکی ها هم عجیب بود. یک دفعه ریختند خانه مان. همه شان لباس شخصی بودند به جز یکی شان که لباس نظامی داشت با کلی درجه و مدال. دادستان ارتش بود.
آمدند کتابخانه. نظامی درجه دار به لباس شخصی ها گفت: می خواهم این کتابخانه را برایم شخم بزنید. کتاب به کتاب، ورق به ورق.
فضل الله اما آرام و خنده رو رفته بود آشپزخانه برایشان چای و میوه می آورد و تعارفشان می کرد. انگار که عزیزترین مهمان هایش هستند.
من راضی نبودم و زیر لب می گفتم: درد بخورند الهی.
فضل الله می گفت: نگو سید خدا! این طوری نگو. بگو این ها حبیب خدایند و مهمان ما و احترام بهشان واجب است.
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ شهید محلاتی به روایت همسر شهید
راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید