به گزارش شهدای ایران، به نقل از جوان روشنفکری ایرانی از بدو پیدایش، کمتر از خویش تاب انتقاد نشان داده است! کسانی که از درون و برون این جماعت آنان را استیضاح کردهاند، بس معدود بوده و بهایی سنگین پرداختهاند. سید احمد فردید، سیدجلال آل احمد و دکترعلی شریعتی، شاهدی بر این مدعا هستند. این نقد گریزی که کار روشنفکری را به سخافت و عوامزدگی کشانده است، بس در خور گزارش و تحلیل مینماید. مقال پیآمده درصدد است تا با نگاهی تاریخمند، به این موضوع بپردازد. امید آنکه علاقمندان را مفید و مقبول آید..
سخن نخست، زوال روشنفکری در تاریخ معاصر
سخن را با تعبیر شفاف و روشنگرانه زندهیاد جلال آلاحمد، درباره زوال روشنفکری در عهد رضاخانی آغاز میکنیم. او درباره روشنفکران قبل از شهریور ۱۳۲۰ نوشت: «چه بازیهایی که راه نینداختند. از زرتشتی بازی بگیر، تا فردوسیبازی و کسرویبازی. بهائیبازی هم که سابقه طولانیتری داشت. من به خدمت تک تک این بازیها که هرکدام با ادای روشنفکری یا ادای مذهب یا جانشین قلابی هر دو به راه انداخته شدهاند، خواهم رسید...». هم او این رفتارهای ناراست را، حاصل بیرمقی و کمخونی جریان روشنفکری سالهای قبل از شهریور ۱۳۲۰ و مربوط به دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار میداند و مینویسد: «نخستین بازی آنها، زرتشتیبازی بود. به دنبال سیاست ضد مذهبی حکومت وقت و بدآموزیهای تاریخنویسان غالی دوره ناصری که نخستین کسانی بودند که در مقابل پیشرفت فرنگ احساس حقارت و علل عقبماندگی ایران را در آنجا جستوجو کردند و مثلاً این بدآموزی که اعراب بودند که تمدن ایران را پامال کردند یا مغول و دیگر اباطیل... در طول ۲۰ سال قبل از شهریور ۱۳۲۰ و دوران حکومت رضاخانی، بار دیگر سر و کله فروهر بر در و دیوارها پیدا شد که یعنی خدای زرتشت را از گور درآوردهایم...». آلاحمد «فردوسیبازی» را هم یکی از ادا و اطوارهای این دوره میدانست و نوشت:
«به چه خوندلها از پدرها پول میگرفتیم و بلیط میخریدیم برای کمک به ساخت مقبره آن بزرگوار که حتی دخترش هم غم آن را نخورده بود...». با این همه او به شدت حرمت فردوسی را نگه میداشت و میگفت: «من اگر داستان فردوسیبازی را میگویم، هرگز قصدم هتاکی و اسائه ادب به ساحت شاعری، چون فردوسی نیست که من فارسیزبان، او را تا ابد در شاهنامه و در دهان گرم نقالها حی و حاضر میدانم. او نه محتاج گور است، نه نیازمند کلیددار و زیارتنامهخوانها و متولی...».
جلال جریان سوم ادا و اصولهای روشنفکرانه را، «کسرویبازی» میداند و مینویسد: «حالا که بهائیها فرقهای شدهاند دربسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو کرده و دیگر کاری از آنان ساخته نیست، چرا یک فرقه تازه درست نکنیم؟ این است که از وجود یک مورخ دانشمند و محقق کنجکاو، یک پیغمبر دروغی میسازند، سازنده اباطیل و آیه نازل کن، تا فوراً در شرب الیهود پس از شهریور ۲۰، در حضور قاضی دادگستری ترور شود و ما اکنون در حسرت بمانیم که تنها تاریخنویس صالح زمانه پیش از آنکه کارش را تمام کند، کارش تمام شده است...».
روشنفکری در آغازین گامهای خویش در ایران
آغاز جنبش روشنفکری و پیدایش گروه روشنفکران در ایران با هدف نوسازی جامعه، به دوره مشروطیت برمیگردد. روشنفکران دوره مشروطه تا پایان دوره پهلوی، در جامعه نقش دورانسازی را به عهده داشتند و به قول خودشان، پیشقراولان تجدد و مدرنیته بودند. پرسش مهمی که در این زمینه پیش روی ما قرار دارد، این است که چرا جریان روشنفکری به تدریج تأثیر اجتماعی خود را از دست داد و پس از انقلاب اسلامی، به جریانی ناکارآمد تبدیل شد؟ شاید کمتر کسی در این موضوع به خود تردید راه دهد که بین اقبالی که از کتابهای جلال آلاحمد و سخنرانیهای دکترعلی شریعتی به عمل میآمد و حتی اقبالی که جامعه در دهههای اول انقلاب به آثار و افکار چهرههایی، چون عبدالکریم سروش نشان میداد، با آنچه که امروز از تأثیرگذاری جریان روشنفکری شاهد هستیم، قابل قیاس نیست. روشنفکران امروز، هم مشهورند و هم گاهی محبوب، اما این شهرت و محبوبیت، کوچکترین تأثیری در جامعه ندارد و چیزی شبیه به شهرت و محبوبیت بازیگران سینما و بازیکنان فوتبال است که تنها به کار مراسم تجلیل و تشییع و رونمایی از کتابها و روی صحنه رفتنها و جایزه گرفتنها میآید! همان که آلاحمد «زینت المجالس»اش مینامید و از آن مینالید. چه شد که کار جریان روشنفکری به اینجا کشید و از موتور محرکه فکری و اجتماعی، تبدیل به جریانی شد که در تحولات سیاسی و اجتماعی نقش تعیینکننده ندارد و قادر نیست برای هیچ یک از مشکلات فراوان جامعه، راهحلی ارائه کند؟ در حالی که روشنفکر امروز از نظر تولید محتوا و تنوع موضوعات مورد توجه خویش، بسیار پرکارتر از روشنفکران پیشین است. روشنفکر کنونی تقریباً به تمام حوزههای فرهنگی، سیاسی، فلسفی، هنری، زیباییشناسی و... وارد میشود و سخنپردازی میکند، اما عقیم بودن جریان روشنفکری، امری آشکار و غیر قابل انکار است. علت چیست؟ به نظر میرسد، جریان روشنفکری، نقش اصلی خود را از دست داده و تبدیل به دنبالهرو امواج اجتماعی شده است. روشنفکر امروز به قول دکتر شریعتی: «پشت سر مردم سینه میزند!» و جلودار نیست. امثال آلاحمد و دکترشریعتی اگر شهرتی داشتند، آن را در خدمت افکارشان قرار میدادند و روشنفکر امروز برعکس عمل میکند و فکرش را، در گرو شهرتش میگذارد! آنها ترسی نداشتند که در مقابل جریانات فرهنگی پرقدرت و نفوذ بایستند و با آنها مخالفت کنند، اما روشنفکر امروز ابتدا به خواست و تمنای مخاطب میاندیشد و براساس آن، دانستههای گاه بسیار خود را سامان میدهد و ارائه میکند.
روشنفکرانی که به آگاهی خویش، «اطمینان مطلق» دارند!
شریعتی دموکراسی غربی را «دموکراسی رأسها و نه رأیها» میدانست و آلاحمد خطر بزرگ استعمار را با نقاب دموکراسی گوشزد میکرد، اما جریان روشنفکری امروز ما به قول شهید آیتالله مطهری که «بخشهایی از روحانیت ما را عوامزده میدانست»، عوامزده است. زیرا به جای تولید فکر و هدایت جامعه، به مصرفکننده افکار دیگران تبدیل شده و این فضیلت بزرگ را، به ثمن بخس فروخته است. روشنفکر امروز میگردد تا ببیند سلیقه زمانه چه اقتضا میکند و مردم عوام چه چیزی را میپسندند و به دلیل دستیابی به منابع اطلاعاتی فراوان، همان گزارهها را در لفافه عقلانیت و گاه با ترفندهای بدیع هنری، به خورد جامعه میدهد و خود دچار آگاهی کاذب میشود و دیگران را هم در این زمینه دچار توهم میکند و اینگونه است که جامعه به جای پیشرفت در مسیر تعقل و تحلیل و خودآگاهی، عقبگرد میکند و در بزنگاههای تاریخی واکنشی را از خود نشان میدهد که خواست و هدف دشمن است! روشنفکر امروز، از آگاهی مطلق خود مطمئن است و نیازی به کسب آگاهی نمیبیند. او ترجیح میدهد بنشیند و ندانم کاریها را تماشا کند و پوزخند بزند و اگر لازم شد گاهی در میهمانیها شرکت کند که اظهارفضلهای تکراری کند، یا از او تجلیل به عمل آورند و برایش کف بزنند! فرق بسیار است بین روشنفکر امروز با امثال آلاحمد و شریعتی که وقتی از آنان تمجید میشد، این کار را توهین به خود تلقی میکردند و چهره درهم میکشیدند! بلاشک در انتقادی که به امثال این دو، بهعنوان چهرههای شاخص روشنفکری در تاریخ معاصر وارد میکنند که آنها کمسواد و بیمایه بودند، اگر از این منظر بنگریم که روشنفکری کسبوکارشان نبود و به همین دلیل از خدمت و خیانت روشنفکران میگفتند و رویارویی با قدرت سیاسی زمانه کمترین کارشان بود، پذیرفتنی است! آنها آنقدرها باسواد نبودند که به جای زدن حرف خودشان، عقاید فیلسوفان شرق و غرب را به عنوان دلایل استحکام سخنان خود مطرح کنند. نقش آنها، در افتادن با کلیشههای رایج زمانه بود و فریاد زدن در جاهایی که دیگران به لکنت میافتادند. جریان روشنفکری امروز ما، تبدیل به یک صنف و طبقه شده و به همین دلیل شجاعت و چالاکی خود را از دست داده و در دایره بسته افکاری که رسانههای قدرتمند غرب به شکلی مستمر القا میکنند، گاهی افاضاتی میکند و عدهای را میشوراند و تمام!
بدیهی است، مطرح کردن آلاحمد و شریعتی به عنوان نمادهای روشنفکری قبل از انقلاب اسلامی به مفهوم پذیرش همه گفتهها و نوشتههای آنان نیست که شیوه رویارویی آنها با جو زمانه و حاکمیت مسلط دوران آنهاست که اهمیت دارد. صراحت بیان و جسارت قلم آنها، در نسلهای بعد روشنفکری ما دیده نمیشود. بیان برخی مطالب از سوی آنها که در میان روشنفکران عصر خود شاخص و از همه طرف مورد حمله بودند، کار سادهای نبود. شهامتی که روشنفکر امروز ما در مواجهه با موضوعاتی، چون لیبرالیسم، جهانوطنی، جهانی شدن و ضرورت داشتن یا نداشتن هماهنگی با دنیای پیشرفته و امثالهم ندارد و دست و دلش میلرزد که نکند با مخالفت با یکی از همگنان خویش، وجاهت اجتماعی و مشتریان خود را از دست دهد و لذا با عافیتطلبی، همچنان به «زینتالمجالس» بودن رضایت میدهد و طرفه آنکه از این بابت خشنود هم است!
نفس تنگی روشنفکری امروز، زیر آوار اطلاعات!
چنین به نظر میرسد که جریان روشنفکری امروز، زیر آوار اطلاعاتی که به وسیله رسانههای مختلف سرش میبارد، دچار نفس تنگی شده و بیش از هر زمانی از واقعیتهای جامعه خود فاصله گرفته است. چندان دور از واقعیت نیست که قشر تحصیلکرده و کتابخوان جامعه، همواره دچار این بیماری بوده که جهان را از پشت عینک خاصی دیده که ربطی به واقعیتهای جامعه نداشته و در نتیجه تزهایی را صادر کرده که به کاری نیامدهاند. امانوئل کانت، تعبیر زیبایی دارد، درباره کسانی که کتاب میخوانند تا فکر نکنند و به عبارت دیگر ترجیح میدهند آنچه را که دیگران اندیشیدهاند، بازگو سازند. دلیری و شجاعت در به کارگیری فهم خود، حرکت دشواری است که روشنفکر کنونی از پس آن برنمیآید، چون سالهاست که هدایت فکر خود را به دیگران سپرده و رسالت روشننگری و روشنگری را به دیگران واگذار کرده است! این جریان ترجیح میدهد که تن به بلا ندهد و همچنان نابالغ باقی بماند و خود را به زحمت نیندازد.
به کارگیری فهم خویش، همواره و در طول تاریخ کار دشواری بوده است و از آن دشوارتر، بیان شجاعانه افکار، آن هم در زمانهای که دیگران برخوردار از فناوریهای متعدد، در تولید محصولات گوناگون از جمله فرآوردههای فکری، شبانهروز دست اندرکار تولید اندیشه و نظریه هستند و زحمت را از دوش جریان روشنفکری برداشتهاند! تا وقتی رسانهای هست که اسباب فهم را فراهم کند و کتابی هست که ریز و درشت راه را نشان دهد، چه نیازی است به جان کندن روح و عرقریزان مغز؟ اگر پولی هم فراهم باشد که بتوان معاش را با آن تأمین کرد، چه نیاز به اندیشیدن؟ دیگران این کار دشوار را انجام میدهند و ما بهره میبریم! دغدغه فکری، آفت آسوده خیالی است. چه کاری است تن به دغدغه دادن، در حالی که میتوان آسوده زیست و گذران کرد؟
پیامبران با کتاب و تریبون، اما بیمخاطب!
امروز جریان روشنفکری هم کتاب دارد، هم تریبونهای متعدد سخنرانی و هم فضای بیدر و پیکر مجازی و رسانهها و شبانهروز هم در حال تولید شبهفکرهاست، اما خود به نیکی میداند تأثیر چندانی ندارد و کسی به گفتههایش وقعی نمیگذارد. امروز دست روشنفکر ـ و هر کسی ـ برای بیان عقایدش از هر زمان دیگری بازتر است و دیگر بهانه سانسور، کارآیی خود را از دست داده است، چون اگر صاحب سخنی را از در برانند، به طرفهالعینی از صدها پنجره وارد خواهد شد. مشکل امروز جریان روشنفکری این است که بهشدت درگیر شهرت، عکس، مصاحبه و زینت بخشیدن به رسانهها و سری توی سرها درآوردن ـ به هر قیمتی ـ شده و خود را در حد سلبریتیها پایین آورده است. روشنفکر امروز شاید زیاد حرف بزند و زیاد بنویسد، ولی خودش در صورتی که به غفلت مزمن گرفتار نشده باشد، بیش از هر کسی میداند، سخنانش «هیاهوی بسیار برای هیچ» است.
ظواهر، اما نشان میدهند، روشنفکران مشتریان فراوان دارند و شاید همین پررونقی بازار، آنان را دچار توهم تأثیرگذاری کرده است. آنها حرفهایی را میزنند که مخاطبان دوست دارند و مخاطبان هم با تجلیلها و هوچیگریهای رسانهای، چاله چولههای روحی آنها را پر میکنند: معامله برد ـ برد! مخاطبان رندانه به آنها القا میکنند که چهها بگویند تا جامعه بپسندد و آنها هم با آرایههای مدرن و به ظاهر عقلانی، همان عقاید پوپولیستی را به شکلی فلسفی و گاه عرفانی به مخاطب برمیگردانند. در این تعامل به ظاهر سازنده نه کسی دلخور میشود، نه تلنگری به کسی زده میشود و نه آب از آب تکان میخورد! آلاحمد ۵۰ سال پیش پرسید: «روشنفکر ایرانی در کجا ایستاده است؟» به نظر میرسد امروز طرح این سؤال، از هر زمان دیگری ضروریتر است. روزگاری آیتالله مطهری، «مشکلات اساسی در سازمان روحانیت» را برشمرد. امروز به نظر میرسد کسانی باید «مشکلات اساسی در سازمان روشنفکری» را واکاوی کنند. جریان روشنفکری امروز به جای حضور تأثیرگذار در صحنه و ایجاد موج و به عهده گرفتن نقش پیشقراولی، دچار انفعال شده است و دغدغههایی که روزگاری خواب را بر روشنفکران حقیقی حرام میکرد، امروز به جشنهای تولد و رونمایی و پردهبرداری از تندیس و مصاحبههای دهان پرکن برای نیوزها تبدیل شده است. بیتردید ادامه این روند، جامعه را دچار آسیبهای فرهنگی فراوان خواهد نمود و زمام امور فرهنگی را به دست غارتگران دین و فرهنگ خواهد داد. مردم عادی مخصوصاً وقتی دغدغه غالبشان تأمین معاش باشد، فرصت و حوصله مطالعه و پیدا کردن راهحلهای منطقی و اصولی برای مشکلاتشان را ندارند. بدیهی است در چنین وضعیتی که مردم، بهخصوص نسل جوان، در معرض انواع و اقسام افکار انحرافی از طریق رسانههای گسترده صهیونیسم جهانی هستند، روشنفکران نقش حیاتیتری به عهده دارند.
رهایی از ترجمه و عوامزدگی، راه نجاتی برای روشنفکری
مربیان و روشنفکران جامعه، باید بیش از هر زمان دیگری جهاد فکری کنند و به تبیین معضلات و مسائل فرهنگی جامعه بپردازند. متأسفانه به نظر میرسد، مردم جلوتر از روشنفکران حرکت میکنند و دست به اقداماتی میزنند و تازه روشنفکران پس از اقدام آنها، به تحلیل عملکرد جامعه میپردازند و به جای جلودار بودن، نقش گزارشگر را به عهده گرفتهاند! فرق روشنفکر با یک فرد عادی در آن است که به شرط آزاده بودن، میتواند وقایع را تفسیر و معنا و مفهوم جدید خلق کند. روشنفکر است که میتواند از مفاهیم بیشماری که هر لحظه پدید میآیند، معنای درستی را به جامعه ارائه دهد و جامعه را به حال خود رها نکند که هر رندی بتواند هر معنایی را به آن القا و مراد خودش را حاصل کند.
روشنفکر متعلق به مردم است، لذا باید ایدههایی را که قابلیت عملی شدن و ایجاد تحول فکری و اجتماعی را دارد، مطرح کند. نقد قدرت وظیفه اصلی روشنفکر است که حکم دیدهبان جامعه را دارد. اوست که باید قبل از دیگران، بیعدالتیها را ببیند و فریاد برآورد. روشنفکر در قبال مردم جامعه خویش، مسئولیت دارد و نمیتواند از کنار درد و رنجهای آنها بیاعتنا بگذرد. برای روشنفکر امنیت، آرامش، رشد فکری، استقلال و آزادی مردم مهم است. روشنفکر، با فیلسوف متفاوت است. فیلسوف شاید بتواند نظریه ارائه دهد، اما جرئت درافتادن با خطایا را نداشته باشد، اما روشنفکر موظف به نقد و تلاش برای ایجاد وضعیت مطلوب است. روشنفکر، با پژوهشگر نیز تفاوت دارد. پژوهشگر میتواند ایدههای جدید را مطرح کند و راه را نشان دهد، اما روشنفکر موظف است در راه تحقق آن ایدهها تلاش کند و هزینهاش را هم بپردازد. متأسفانه روشنفکر امروز ما، در بهترین وضعیت، شبهروشنفکر است، یعنی کسانی به این عنوان خوانده میشوند که سخنان آنان ربطی به وضعیت زندگی فعلی جامعه ندارد. البته روشنفکران معدودی هستند که ایدهپردازی میکنند و انتقادهای سازندهای را هم مطرح میسازند و به فکر درد و رنج مردم هستند، اما تبدیل به چهرههای برجسته نمیشوند و صدایشان به گوش کسی نمیرسد و هم از این روی، تأثیر شایسته و بایستهای ندارند.