به گزارش شهدای ایران به نقل ازصاحب نیوز؛ کوچههایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم. ای شقایقها! ایثار از آن شماست که دنیا را گوشهای افکندید و با پرواز عاشقانه خود، بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید. شهید رضا حبیباللهی فرزند علی، تاریخ شهادت ۱۳۶۱/۱۱/۱۸.
شهید رضا حبیباللهی در اول فروردين سال ۱۳۳۸ در اصفهان متولد شد. پدرش حجتالاسلام حاج شيخ علی حبيباللهی امام جماعت مسجد شيخلطفالله و مسجد آقاعلیبابا بود و نام محمدرضا را برای او انتخاب كرد. از كودكی تحت تعليم و تربيت پدر قرار گرفت. دوران دبستان و دبيرستان را در مدرسههای حاتم بيک، احمديه و ادب گذراند.
از همان دوران در فعاليتهای مذهبی شركت داشت. سال آخر دبيرستان برای اجتناب از خدمت در ارتش شاهنشاهی در امتحان ديپلم شركت نكرد. او تصميم داشت برای ادامه تحصيل به خارج از كشور برود ولیپدرش مخالف بود. پس رضا در ايران ماند و مشغول فعاليتهای سياسی شد.
يک سال بيشتر تا پيروزی انقلاب نمانده بود! رضا خيلی نترس بود و فعالانه تهيه و توزيع اعلاميهها و پيامهای حضرت امام خمينی(ره) شركت داشت.
با پيروزي انقلاب وارد كميته دفاع شهری اصفهان شد و در سال ۵۸ در امتحانات متفرقه ديپلم شركت كرد و مدرک خود را گرفت و همزمان در مدرسه علميّه «امام صادق(ع)» مشغول تحصيل علوم دينی و طلبگی شد. هنوز دو ماه از شروع جنگ نگذشته بود كه عازم خوزستان شد و به شيرمردان «خط شير» پيوست. سال ۶۰ برای رضا سال خاصی بود، چرا که در خرداد همان سال دست راست خود را فدای اسلام كرد.
هنوز دوران مجروحيت را طی نكرده بود كه پدرش به لقاء دوست شتافت. در همان سال خداوند حبيب خود را طلبيد و رضا به شرف زيارت خانه دوست و حضور در سرزمين وحی نائل شد. از اين پس همه او را به نام حاج رضا میشناختند.
تدابير فرماندهی و مديريت بسيار قوی و ذهن خلاق و طراح حاج رضا در عملياتهای فتحالمبين ، بيتالمقدس، رمضان و محرم باعث شد تا او را به عنوان يک فرمانده نظامی صاحب نظر و دارای سبک و شيوه خاص در عملياتها بشناسند.
سرانجام سردار حاج رضا حبيباللهی در ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۶۱ جام شهادت را نوشيد و به خواستهاش كه فناءفیالله بود، رسيد.
خواهر شهید درباره او میگوید: «حواسش بود برای همه سوغات بیاره، آخه سفر مکه اون هم سفر اول باید سوغات میآورد. سوغاتیها را که داد، همه مچاله یا چروک بود. عذر خواهیاش را این طور گفت: من که بازار نرفتم یعنی وقت نداشتم. اینها رو هم روز آخر تنهایی توی جده خریدم. با یه دست هم بهتر نتونستم بذارمشون داخل ساک.»
محمد حاج صباغ همرزم شهید هم در وصف او این گونه گفته است: «دغدغه همیشگیاش بود. تمرین میکرد. میرفت گلستان شهدا توی قبرهای خالی میخوابید. شب بود گلستان هم چراغ نداشت. بعد هم آرزو کرد طوری شهید شود که هیچ اثری ازش باقی نمونه. میگفت: این طوری خالصانه میرم پیش خدا.»
همرزم دیگر او حمید رئیسی میگوید: «شناسایی که میروی باید شش دانگ حواست جمع باشد. به کوچکترین حرکت باید عکس العمل نشان بدی. حالا اگه این حرکت، یه موتور سوار باشد که دیگه تکلیف مشخصه. آماده تیراندازی بودیم که نمیدانم چرا کاری نکردیم. جلوتر که آمد دیدم ای بابا این که حاج رضای خودمان است! تازه فهمیدیم این که میگویند توی جنگ فرماندهان از همه حتی شناساییها هم جلوترند یعنی چه!»
سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا، جایی که ارباب عشق سر به باد میدهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست! سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند، و سلام به آنان که پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند.