شهدای ایران shohadayeiran.com

روایتی از بچه های محله من و تو؛
می‌گفت: «دیشب حال خدا را کردم تو قوطی! شب بلند شدم، یک وضوی محکم گرفتم، عطر و گلاب زدم و سجاده را پهن کردم، بعد تخت گرفتم خوابیدم تا صبح»
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ بچه های محله من و تو روایت ساده ای است از آنان که صد سال را در یک چشم به هم زدن رفتند و آسمانی شدند. آنانی که خیلی دور نیستند ...


خاطراتی که ارائه می شود حاصل روایت عزیزانی است که در جمع طلاب مدرسه علمیه معصومیه سلام الله علیها قم حضور می یافتند و با خاطرات دلنشین شان عطرافشانی می کردند؛ این خاطرات حالا توسط نشر معارف به چاپ رسیده است.


بچه های محله من و تو همان هایی که اینجا و آنجا در مدرسه و بازار و مسجد و نمازجمعه می بینی، با همان سادگی و صفایی که در دعای توسل اشک می ریزند تکبیرگویان به قلب سپاه دشمن می زنند و مکر شیاطین را یکسره بر باد می دهند. (شهید سید مرتضی آوینی)


- امیر المومنین علی علیه السلام: «تصفیه العمل اشد من العمل و تخلیص النیه من الفساد اشد عن العاملین من طول الجهاد»


خالص گردانیدن عمل سخت تر از خود عمل است و پاک کردن نیت از فساد و ناخالصی برای عمل کنندگان از جهاد طولانی دشوارتر است.

 

همیشه با بودن علی بساط خنده جور بود. هر جا می رفت تا همه را از خنده روده بر نمی کرد دست بردار نبود. یک بار می گفت:«دیشب حال خدا را کردم تو قوطی! شب بلند شدم، یک وضوی محکم گرفتم، عطر و گلاب زدم و سجاده را پهن کردم، بعد تخت گرفتم خوابیدم تا صبح.»


تنها چیزی که بهش نمی خورد معنویت بود. هر وقت برای نماز شب بیدارش می کردیم می گفت:«قرصش را خورده ام.» و می خوابید.
.
.
3 ساعت مانده بود تا نماز صبح. کورمال کورمال می رفتم برای تجدید وضو که یک دفعه افتادم توی یک چاله و صدای «آخ» کسی خواب را از سرم پراند. داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. علی بود. برای خودش قبری کنده بود و... قسمم داد که تا زنده است رازش را به کسی نگویم. یک ربع شده به اذان صبح وارد چادر می شد و می خوابید و ما همیشه فکر می کردیم ...
.
.
همیشه می گفت:«از این ترکش های نازک نارنجی خوشم نمی آید. دوست دارم یک تیر بخورد اینجا و 3 ساعت دست و پا بزنم.» و با دست حنجره اش را نشان می داد. سر آخر، تو کربلای 1 فقط یک تیر خورد؛ آن هم درست به حنجره اش. زمان گرفتیم. 3 ساعت دست و پا می زد.

 

- امام رضا علیه السلام: «اذا نزلت بکم شدیده فاستعینوا بنا»


هرگاه برای شما پیش آمد سختی روی داد، از ما کمک و یاری بجویید.

 

غواص بودیم و خط شکن. عملیات والفجر 8 بود. باید عرض اروند را شنا می کردیم. برای اینکه آب پراکنده مان نکند با طناب همدیگر را می بستیم. تعجب کردم. نفر اول سه متر اول طناب را رها کرد میان آب ها. گفتم:«چرا اسراف می کنی؟» با گریه گفت:«11 ماه است در حال غواصی هستیم. اما می دانم امشب، گذشتن از این آب کار ما نیست. سر طناب را رها کردم تا خود امام زمان(عج) ما را از این رودخانه رد کنند.»

 

- امیر المومنین علی علیه السلام: «...ارادتهم الدنیا فلم یریدها، و ارتهم ففدوا انفسهم منها...»


دنیا به آنان ر آورد- کالا و آرایش خود را به آنها جلوه داد- ایشان از آن روی گردانیدند.(خواست) آنها را اسیر و گرفتار کند، پس آنها جانشان را رها کردند و خود را از آن رهانیدند.

 

صدایش می زدیم:«قمر گردان مالک اشتر» آن قدر زیبا و خوش سیما بود که حد نداشت. همیشه موهایش را از ته می زد تا زیبایی اش معلوم نشود. چند وقتی بود که از گشت ثارالله تهران استعفا داده بود و می آمد جبهه. علتش را پرسیدم. گفت:«یک روز دور میدان آزادی، وقتی به دو تا دختر بدحجاب تذکر دادم، با ادا و عشوه گفتند:«ما سپاهی به خوشگلی شما ندیده ایم!» ترسیدم ایمانم از دست برود. استعفا دادم و آمدم جبهه.»
.
.
خمپاره درست خورد پشت سرش. 3 تا ترکش پشت سر، گردن و کمرش را دریده بود. محاسنش با خون سرخ رنگش خضاب شده بود. صورتش زیر نور مهتاب مثل قرص قمر می درخشید.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار