به گزارش شهدای ایران به نقل از جوان آنلاین،در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه پهلوی پس از اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در جریان جنگ جهانی دوم، از سلطنت کنارهگیری کرد و به تبعید فرستاده شد.
به گزارش تسنیم، این اتفاق در نتیجه ناتوانی او و ارتش ایران در مقابله با نیروهای متفقین (بریتانیا و شوروی) رخ داد، که در شهریور ۱۳۲۰ از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. به بهانه تبعید تحقیر آمیز رضا خان توسط متفقین برخی از خساراتی که در دوره حکومت او به کشور تحمیل شده را بررسی کردهایم.
ارتش چند ساعته رضاخانی
ارتش رضا شاه در مواجهه با حمله متفقین کاملاً ناتوان عمل کرد. ارتش ایران که بهشدت بر پایه سیاستهای فردی و اراده شخصی شاه بنا شده بود، ساختاری ضعیف و ناکارآمد داشت.
اگرچه رضا شاه تلاشهایی برای مدرنسازی و تجهیز ارتش به تسلیحات و تجهیزات مدرن انجام داده بود، این نیروها در برابر ارتشهای پیشرفته و قدرتمند بریتانیا و شوروی توان مقاومت نداشتند.
ارتش ایران در زمان حمله متفقین از نظر تسلیحاتی و سازمانی، بهویژه در برابر قدرتهای جهانی، آمادگی لازم را نداشت. فرماندهان ارتش نیز عمدتاً وفادار به شخص رضا شاه بودند و تجربه جنگی کافی برای مقابله با حملات خارجی نداشتند. بهعلاوه، نبود روحیه مقاومت و دستورهای نادرست شاه برای عدم مقاومت در برابر متفقین باعث شد تا نیروهای اشغالگر در عرض چند ساعت و بدون مقابله جدی وارد خاک ایران شوند.
با ورود متفقین و ناتوانی ارتش در دفاع از کشور، رضاشاه مجبور شد در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ به نفع پسرش، محمدرضا پهلوی، از قدرت کنارهگیری کند. پس از آن، متفقین او را به جزیره موریس در اقیانوس هند و سپس به آفریقای جنوبی تبعید کردند، جایی که در سال ۱۳۲۳ در تبعید زندگیاش پایان یافت.
سعد آباد یا نحس آباد
قرارداد سعدآباد در سال ۱۹۳۷ میان ایران و سه کشور همسایه؛ عراق، ترکیه و افغانستان امضا شد. این قرارداد که به پیمان سعدآباد نیز معروف است، به منظور تعیین و تثبیت مرزهای مشترک میان این چهار کشور و بهبود روابط سیاسی و امنیتی در منطقه به امضا رسید.
در پشت پرده این پیمان، برخی از واگذاریهای سرزمینی و توافقات مرزی که به زیان ایران بود، صورت گرفت. رضاشاه که به دنبال تقویت روابط با قدرتهای منطقهای و جلب حمایتهای بینالمللی برای تحکیم حکومت خود بود، تحت فشار بریتانیا و با ملاحظات سیاسی، به این قرارداد تن داد.
یکی از نتایج این پیمان، واگذاری بخشهایی از خاک ایران در مناطق مرزی به عراق، ترکیه و افغانستان بود. از جمله مهمترین این موارد، توافقات مرزی با عراق بود که در آن حقوق تاریخی ایران بر اروند رود بهشدت کاهش یافت.
در مورد ترکیه، برخی مناطق مرزی مورد مناقشه در شمال غرب کشور به نفع این کشور تعیین تکلیف شد و بخشی از اراضی که پیشتر جزو خاک ایران محسوب میشد، به ترکیه واگذار شد. همچنین در توافقات مرزی با افغانستان، بخشهایی از شرق کشور در مرز با افغانستان نیز به این همسایه شرقی داده شد.
مقدمه ۸ سال جنگ تحمیلی را رضاخان فراهم کرد
پیامدهای قرارداد ۱۹۳۷ بهویژه در دهههای بعد، در دوران محمدرضا شاه و سپس در جریان جنگ ایران و عراق به وضوح آشکار شد.
عراق به دنبال گسترش نفوذ خود بر اروند رود بود و در دهه ۱۹۶۰، با تجدید نظر در این قرارداد و تلاش برای تقویت حقوق خود بر این آبراه، فشارهایی را به ایران وارد کرد.
هرچند در سال ۱۹۷۵ طی توافقنامه الجزایر بین ایران و عراق، ایران موفق شد بخشی از حقوق خود بر اروند رود را بازپس گیرد، اما این اختلافات همچنان یکی از عوامل کلیدی در آغاز جنگ تحمیلی بود.
مهمترین بهانه جنگ عراق و ایران بهعنوان یکی از طولانیترین و خونینترین جنگهای منطقهای، بر سر کنترل اروند رود و دیگر مسائل مرزی بود. عراق با حمایت کشورهای خارجی، به بهانه بازپسگیری حقوق خود بر اروند رود و دیگر مسائل مرزی، به ایران حمله کرد. تصمیمات رضاشاه در واگذاری حقوق ایران بر اروندرود در قرارداد ۱۹۳۷، تأثیرات بلندمدت و ویرانگری داشت که در جنگ ایران و عراق تاوانهای سنگینی به کشور تحمیل کرد.
کوتاهی درمورد آرارات در قره باغ یقه گیرمان شد
براساس قرارداد سعدآباد در سال ۱۳۱۶، آرارات کوچک که در خلال لشکرکشی ترکها بر ضد کردها به اشغال نظامیان ترک درآمده بود، به دولت ترکیه واگذار شد و در مقابل دولت ترکیه از ادعایش بر ناحیه قطور که اصولا براساس پروتکل ۱۹۱۳ به ایران واگذار شده بود، صرفنظر کرد.
برای اطلاع از اهمیت ژئوپلیتیکی منطقه آرارات (آغریداغ) نامه سرهنگ ریاض، آتاشه نظامی ایران در پاریس به مقامات سیاسی ایران محل رجوع مناسبی است. او با اشاره به تسلط این منطقه بر دره ارس، راهآهن جلفا و فلات مجاور مینویسد: «اگر ترکها روزی نظر خوبی نسبت به ما نداشته باشند، مقصودشان این خواهد بود که حائل و نوار کردنشین را که بین آذربایجان و ارضالروم است، برطرف کنند.»
او در ادامه گزارش خود ضمن هشدار نسبت به اینکه رفع این حائل به نفع ما نیست، در اختیار داشتن کوه آرارات کوچک را باعث تثبیت بهتر حکمیت ایران در منازعات دانسته و میگوید: «اگر این کوه را از دست بدهیم، نه فقط نقطه راهبردی مهمی را از دست دادهایم، بلکه کردها نیز از ما سرخورده میشوند و به جلبتوجه و مساعدت دیگران روی خواهند آورد.»
با وجود این هشدارها سرانجام بنا به نظر رضاشاه، این کوه راهبردی از قلمرو ایران خارج و به ترکها داده شد. درحالحاضر ترکیه با در دستداشتن ناحیه قرهسو که با آرارات کوچک از ایران جدا شد، توانسته با جمهوری آذربایجان هممرز شود.
مناقشات قرهباغ و تلاش ترکیه برای بهرهبرداری از این مناقشات در جهت اشغال کریدور زنگزور نشان داد همین هممرزی با آذربایجان، اردوغان را به طمع انداخته تا برای رسیدن به آسیای میانه و تحقق آرمانهای نوعثمانیگرایانه خود دست به بحرانآفرینی در مرزهای شمالی ایران بزند. چهبسا اگر چنین امکانی در زمان رضاخان به ترکیه داده نمیشد، حال بعد از گذشت یک قرن تبعات آن را در بحران قرهباغ شاهد نمیبودیم.
امید در دشتهای سیستان ناامید شد
در دوران رضا شاه، ایران با کشورهای همسایه بهویژه با افغانستان و پاکستان (در آن زمان هند بریتانیا) درگیر مذاکرات و توافقات مرزی بود. این پیمانها و توافقات بهویژه در مناطق مرزی حساس و استراتژیک امضا میشدند.
دشت ناامید که در سیستان قرار دارد، یکی از مناطقی بود که در این مذاکرات تحت تأثیر قرار گرفت. جدایی دشت ناامید در سیستان از ایران به مساحت حدود ۳ هزار کیلومتر مربع در سال ۱۳۱۷ یکی از موارد مهم و جنجالی در تاریخ مرزهای ایران است.
ضعفهای اقتصادی و نظامی رژیم رضا شاه در آن زمان، باعث شد که ایران نتواند بهطور مؤثر از تمامیت ارضی خود دفاع کند. در نتیجه، برخی مناطق مرزی بهویژه دشت ناامید تحت فشارهای خارجی و در نتیجه ضعفهای دیپلماتیک رژیم، بهطور غیرمنصفانهای جدا شد. تلاشهای رضا شاه برای ایجاد یک رژیم متمرکز و همچنین تغییرات در سیاستهای داخلی و خارجی، بهویژه در زمینههای مرزی، منجر به توافقات و واگذاریهایی شد که بهطور مستقیم بر تمامیت ارضی کشور تأثیر گذاشت.
سکوت منفعت طلبانه، اترک و فیروزه را به باد داد
مطابق پیمان آخال سرزمینهای شمالی اترک به شوروی واگذار شد؛ اما روسها با حملات پیاپی به ایران برخی سرزمینهای ایران شامل (سرخس کهنه، قصبه فیروزه، قریه حصار و حاشیه شیخحسینقلی) را اشغال کرده و مرز را ۳۰ کیلومتر به جنوب آورده و نهر موسیخانی را بهعنوان رود اترک قلمداد کردند.
مطابق قرارداد ۱۹۲۱ دولت شوروی ریاکارانه پذیرفت مرزهای معاهده ۱۸۸۱ را به رسمیت شناخته و سرزمینهای اشغالی را به ایران واگذار کند؛ اما این اتفاق هیچوقت نیفتاد و رضاخان با سکوت مصلحتاندیشانه برای کسب قدرت به اشغال این مناطق رسمیت بخشید و مناطق جنوب اترک را به دولت شوروی هدیه داد.
در موردمنطقه فیروزه نیز اتفاقی مشابه اترک رخ داد. این منطقه که در زمان قاجار اشغال و در زمان پهلوی دوم رسما به شوروی داده شد، شهری استراتژیک در ۳۰ کیلومتری غرب قوچان است که در دامنه رشتهکوههای بین ایران و ترکمنستان قرار دارد.
این شهر امروزه بهعنوان منطقهای ییلاقی به تفرجگاه مردم ترکمنستان تبدیل شده است. حتی مطابق قرارداد آخال نیز قصبه فیروزه بهطور رسمی به شوروی واگذار نشده بود و این مناطق مدتها در اشغال دولت شوروی باقی مانده بود؛ اما در زمان پادشاهی قاجار دولت شوروی براساس قرارداد ۱۹۲۱ متعهد شده بود که مناطق اشغالی در دوره روسیه تزاری ازجمله قصبه فیروزه را به ایران بازگرداند، بااینحال این تعهد هیچوقت اجرایی نشد و رضاشاه که مدتی قبل از کودتا جایگاه رئیسالوزرایی ایران را برعهده گرفته بود این حق را مسکوت میگذارد تا بتواند رضایت شوروی را برای انتقال حکومت کسب کند، به همین جهت زمانی که به نخستوزیری میرسد، با شومیاتسکی، سفیر وقت شوروی در ایران، مذاکره کرده و متعهد میشود که منافع شوروی را در ایران تامین کند. رضاخان در مشی از دستدادن سرزمینهای متعلق به ایران روی قاجار را سفید کرد و بدون هیچ جنگی منطقه فیروزه را صرفا با هدف کسب قدرت از دست داد.
تاراج تخت جمشید
در زمان حکومت رضا شاه پهلوی، یکی از اقدامات بحثبرانگیز، اعطای امتیازات ویژه به باستانشناسان خارجی، بهویژه آمریکاییها، برای کاوش در مناطق تاریخی مهم ایران، از جمله تخت جمشید بود.
این اقدام بخشی از سیاستهای مدرنسازی و تلاشهای رضا شاه برای جلب توجه و همکاری کشورهای غربی، بهویژه آمریکا، در پروژههای علمی و تحقیقاتی بود. اما این امتیازات به تاراج آثار باستانی ایران و خروج بسیاری از اشیای ارزشمند تاریخی از کشور منجر شد.
بهدنبال مذاکرات و توافقات دولت ایران با مؤسسه شرقشناسی دانشگاه شیکاگو، امتیاز کاوش در تخت جمشید به گروهی از باستانشناسان آمریکایی داده شد. به سرپرستی ارنست هرتسفلد، یک تیم باستانشناس آمریکایی برای چندین سال به کاوش در این محوطه تاریخی پرداختند.
آنها در جریان کاوشهای خود موفق به کشف آثار باستانی ارزشمند از جمله لوحها، کتیبهها، مجسمهها و دیگر اشیاء فرهنگی شدند که اهمیت زیادی در تاریخ ایران داشتند. در واقع، تخت جمشید بهعنوان یکی از مهمترین نمادهای تاریخ و هویت ایرانی، بهدلیل این توافقات نادرست، بخشهایی از آثار و اشیای باستانی خود را از دست داد. این موضوع در حافظه تاریخی ایران بهعنوان یکی از موارد تاراج میراث فرهنگی در دوران رضا شاه ثبت شده است و هنوز هم بسیاری از ایرانیان خواستار بازگشت این آثار به کشور هستند.
غصب اراضی روستایی
در دوران حکومت رضا شاه پهلوی، یکی از اقدامات او که بهشدت مورد انتقاد قرار گرفت، غصب املاک و اراضی روستاییان و صدور سند این املاک به نام خود بود.
رضا شاه با استفاده از قدرت مطلقه و نفوذ دولتی، اقدام به تصاحب هزاران روستا و زمینهای کشاورزی کرد که عمدتاً متعلق به دهقانان و زمینداران محلی بودند.
تعداد این روستاها به بیش از ۲۰۰۰ میرسید، که در طی سالهای پایانی حکومتش، به نام شخصی رضا شاه سند زده شد. رضا شاه با مصادره املاک بزرگ و گسترده در سراسر کشور، ثروت عظیمی برای خود جمعآوری کرد و به یکی از بزرگترین زمینداران ایران تبدیل شد.
بسیاری از این روستاها به شیوههای مختلفی از جمله فشارهای سیاسی، تهدید، و حتی در مواردی با زور تصرف شدند. این تصاحبهای گسترده باعث نارضایتی شدید در میان مردم، بهویژه دهقانان و زمینداران کوچک شد.
روستاها و زمینهایی که به نام رضا شاه سند زده شدند، بهطور مستقیم به تقویت موقعیت اقتصادی او و خاندان پهلوی کمک کردند. این رویکرد ناعادلانه نه تنها به تضعیف حقوق مالکیت مردم عادی منجر شد، بلکه به اختلاف طبقاتی و فقر بیشتر در مناطق روستایی دامن زد. در نتیجه، دهقانان بسیاری که پیش از آن بهعنوان مالک یا مستأجر بر زمینهای خود کار میکردند، به تدریج به کارگران بدون زمین و افراد تحت سلطه حکومت تبدیل شدند.
سرکوب مجلس
در دوره رضاشاه به واسطه تندخویی وی یک دیکتاتوری تمام عیار در کشور حاکم بود، نه خبری از مجلس و نمایندگان ملت بود و نه اعتراضی از سوی حکومت تحمل میشد. از دوره مجلس ششم به بعد، انتخابات بدین شکل صورت میگرفت که در ابتدا لیستی شامل افراد مورد اعتماد رضاشاه در اختیار رؤسای شهربانی و فرماندهان لشکر و حکمرانان مناطق مختلف کشور قرار میگرفت، این افراد نیز لیست مورد وثوق شاه را به مراکز ارسال میکردند.
این رویه آنچنان با نظم و دقتی انجام میشد که به صورت یک رویه قانونی درآمده بود و عملا پیش از آنکه رأیی در صندوق انتخابات انداخته شود، نمایندگان شهرهای مختلف تعیین شده بودند.
حداقل نتیجه انتصابی بودن این نمایندگان در مجالس دوران رضاشاه این بود که تمامی قوانینی که به مجلس ارسال میشد، بدون هیچگونه اختلاف و مخالفتی از سوی نمایندگان تصویب میشد. در واقع دوران رضاشاه را باید دوران سلطنت به شیوهای خاص نامید، زیرا فرامین شاه در مجلس، بدون هیچگونه مخالفتی به تصویب میرسید. به معنایی دیگر، شاه هم نقش تصویب قوانین را بر عهده داشت و هم به اجرای آن مشغول بود.
دستور قتل آیت الله مدرس
در دوران حکومت رضا شاه پهلوی، بسیاری از روحانیون و شخصیتهای مذهبی بهدلیل مخالفت با سیاستهای استبدادی و ضد مذهبی او به شدت تحت فشار قرار گرفتند.
یکی از بارزترین موارد، شهادت آیتالله سید حسن مدرس است که بهعنوان نمونهای از سرکوب شدید مخالفان مذهبی در این دوران شناخته میشود. به دستور رضا شاه در ۱۶ مهر ۱۳۰۷ آیت الله مدرس دستگیر و به دامغان و مشهد و سپس به خواف تبعید شد.
مدرس ۷ سال در خواف توسط مأموران زیر نظر بود و در ۲۲ مهر ۱۳۱۶ از خواف به کاشمر منتقل شد. با دستور مستقیم رضاشاه که از سوی رکنالدین مختاری اجرای آن به ریاست شهربانی خراسان محول شد، نهایتاً محمود مستوفیان، حبیبالله خلج و محمدکاظم جهانسوزی با معاونت یکدیگر در شب ۱۰ آذر ۱۳۱۶ حسن مدرس را ابتدا مسموم و سپس خفه کرده و به شهادت میرسانند.
این اقدام نه تنها بهعنوان یک اقدام قهری علیه مخالفان شناخته شد، بلکه باعث برافروختن خشم و نارضایتی گسترده در میان روحانیون و مردم مذهبی شد. شهادت آیتالله مدرس بهدلیل مخالفت با فعالیتهای ضد انسانی رضا شاه، بهعنوان نمونهای از استبداد سیاسی و نقض حقوق بشر در تاریخ معاصر ایران ثبت شده است.
ترور شعرا و روشنفکران
رژیم رضا شاه برای حفظ قدرت و کنترل کامل بر جامعه، به سرکوب شدید روشنفکران، شاعران و نویسندگان مخالف پرداخت. این اقدامات سرکوبگرانه نه تنها باعث از دست رفتن زندگیهای گرانبهایی شد. فرخی یزدی، بهخاطر انتقادات تندش از رژیم رضا شاه و اشعار انتقادیاش در مورد حکومت، تحت تعقیب قرار گرفت.
او در اشعار خود به شدت به نقد سیاستهای استبدادی رضا شاه پرداخت و بهویژه به فساد و ظلم رژیم اعتراض کرد. بهدلیل فعالیتهای سیاسی و اجتماعیاش به اتهام توطئه علیه رژیم، بهشدت تحت شکنجه قرار گرفت و در نهایت بهطور غیرقانونی به قتل رسید در سال ۱۳۰۳ میرزاده عشقی بهدلیل نقدهایش علیه رژیم، بهویژه بهخاطر انتقاداتش از سیاستهای داخلی و خارجی، به قتل رسید.
قتل او بهطور رسمی بهعنوان یک ترور سیاسی ثبت شد. واعظ قزوینی، از دیگر روحانیون و شخصیتهای مذهبی و فرهنگی برجسته، بهخاطر مخالفتهایش با اصلاحات رژیم و انتقاداتش نسبت به سیاستهای رضا شاه، تحت فشار و سرکوب قرار گرفت. او که بهعنوان یک مبلغ دینی و اجتماعی شناخته میشد، بهدلیل مقاومت در برابر تغییرات اجباری و سیاستهای ضد مذهبی رژیم، بهشدت مورد تعقیب قرار گرفت و نهایتا در شرایطی مشکوک به قتل رسید.
تبعید کمال الملک به بیابانهای نیشابور
رضا شاه و دولت او بهدنبال تغییراتی در عرصههای مختلف از جمله هنر و فرهنگ بودند که کمالالملک آنها را تهدیدی برای هویت فرهنگی و هنری ایران میدانست. این تضاد منجر به تشدید تنشها میان کمالالملک و رژیم شد.
کمالالملک بهدلیل انتقادها و مخالفتهایش با رژیم، به تبعید به بیابانهای نیشابور محکوم شد. تبعید او به نیشابور، که یکی از مناطق دورافتاده و نامساعد بود، بهعنوان یک اقدام تنبیهی و برای دور کردن او از فعالیتهای هنری و اجتماعی انجام شد.
تبعید کمالالملک به نیشابور، علاوه بر اینکه بهعنوان یک اقدام سرکوبگرانه در تاریخ ثبت شد، همچنین تأثیرات عمیقی بر جامعه هنری ایران داشت. او در دوران تبعید خود، با وجود شرایط سخت، به کار بر روی آثار هنری ادامه داد و آثار جدیدی خلق کرد. پس از مدتی، بهدلیل فشارهای عمومی و درخواستهای طرفدارانش، از تبعید آزاد شد و به تهران بازگشت.
کشتار مردم مشهد در مسجد گوهرشاد
در ۲۱ تیر ۱۳۱۴، جمع زیادی از مردم مشهد در اعتراض به سیاستهای رضا شاه و بهویژه قوانین ضد دینی از جمله کشف حجاب، در مسجد گوهرشاد تجمع کردند.
معترضان که شامل روحانیون، دانشآموزان، و مردم عادی بودند، با شعارهای ضد رژیم و حمایت از مذهب به تجمع پرداخته بودند. رژیم رضا شاه، با ارسال نیروهای نظامی و پلیس برای سرکوب این تجمع، به خشونت و کشتار دست زد.
نیروهای نظامی، بهطور وحشیانهای به مردم حمله کردند و در نتیجه، بیش از ۱۵۰۰ نفر از مردم عادی به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. این حادثه بهشدت در جامعه ایرانی و جهان اسلام محکوم شد و بهعنوان یک فاجعه انسانی و نقض حقوق بشر در تاریخ ثبت گردید. واکنشهای منفی داخلی و بینالمللی به این حادثه، به افزایش نارضایتیها از رژیم رضا شاه و تشدید انتقادات نسبت به سیاستهای او منجر شد.
سرکوب عشایر
در دوران رضا شاه پهلوی، یکی از سیاستهای مهم و جنجالی، قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان بود. رژیم رضا شاه با استفاده از نیروهای نظامی به سرکوب قدرتهای محلی و عشایری پرداخت. این سرکوبها شامل مداخله نظامی در مناطق عشایری، تخریب خانهها و مزارع، و کشتار برخی از اعضای عشایر بود.
در این دوره بسیاری از عشایر و سران قبیله بهدلیل مقاومت در برابر سیاستهای رژیم، به مناطق دورافتاده تبعید شدند. این اقدامات بهمنظور کاهش مقاومت و تسهیل کنترل دولت بر مناطق عشایری انجام شد.
رژیم پهلوی همچنین اقدام به تصویب قوانین و مقرراتی کرد که کنترل بیشتری بر روی مناطق عشایری و فعالیتهای آنان اعمال میکرد. این قوانین شامل محدودیتهای شدید در فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی عشایر بود.
راه آهنی که کمکی به جلوگیری از کشتار میلیونها ایرانی در قحطی بزرگ نکرد
سلطنت طلبان احداث راه آهن را در ویترین خدمات رضا شاه قرار داده و برای او دست آوردسازی میکنند، اما شواهد تاریخی نشان میدهد این راه آهن پس از آنکه مسیر اشغال ایران توسط متفقین را هموار کرد در قحطی بزرگی که در دوره رضاخان جان ملیونها ایرانی را گرفت هیچ کمکی به کشور نکرد.
در طول اشغال ایران، بریتانیا و شوروی تلاش کردند تا نفوذشان را در مناطق مربوط به خود تقویت کنند. متفقین شبکه ریلی ایران را تحت کنترل درآورده و با نیمی از کامیونهای دولتی و خصوصی ایران قرارداد بستند، درنتیجه ۷۵ درصد از ظرفیت توزیع موادغذایی کشور را در اواسط برداشت سال ۱۳۱۹ مصادره کردند.
ظرفیت حمل و نقل باقی مانده به دلیل محدودیت واردات قطعات یدکی به سرعت غیرقابل استفاده شد. این امر تجارت داخلی و خدمات اجتماعی را مختل کرد و هزینههای زندگی را چندین برابر کرد.
پس از برداشت بد محصول در سال ۱۳۲۰، قحطی، جنوب تحت اشغال بریتانیا را فراگرفت. دولت انگلیس قول داد مقدار مورد نیاز غله را تأمین کند. دولت بریتانیا دلیل این وضعیت را احتکار، توزیع ناکارآمد و سیستم حمل و نقل نامناسب میدانست، اما واشینگتن گمان میبرد که بریتانیا عمداً در عرضه مواد غذایی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود تعلل کردهاست.
در همین حال، شوروی انتقال مواد غذایی از شمال را ممنوع کرد، ادعا کرد که به منابع مردم و سربازانی که با آلمانیها میجنگند نیاز دارند و سوءمدیریت بریتانیا را عامل قحطی میدانست، زیرا شرایط مشابهی درمناطق تحت کنترل شوروی وجود نداشت.
مردم ایران متفقین را به غارت کشور و سوق دادن ایران به سمت تورم و گرسنگی متهم کردند. در سال ۱۳۲۰ تظاهرات علیه کمبود مواد غذایی در تهران به امری روزمره تبدیل شد. حدود دو هفته بعد، نخستوزیر احمد قوام به پلیس دستور داد تا اعتراضات را به شکل مرگبار سرکوب کند که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم شد.