به گرازش شهدای ایران : ماشاالله شاهمرادیزاده یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف میکند: «روزی ساعت دوی بعدازظهر هواپیما از روی باند فرودگاه اهواز بلند شد؛ اما به ما نگفتند کجا میرویم. حدس من این بود که میخواهند ما را به کرمانشاه ببرند.
حدود ساعت ۶ عصر وقتی در عقب هواپیما باز شد و بیرون آمدیم، دیدم توی فرودگاه مشهد هستیم. ما از همهجا بیخبر بودیم. مردم فکر کرده بودند ما همانهایی هستیم که فاو را تصرف کردهایم.
جمعیت زیادی از خانوادههای نیروی هوایی که در منطقه نخریسی مشهد نزدیک فرودگاه زندگی میکردند، به استقبال آمده بودند. مردم با خوشحالی نقل و شکلات روی سر ما میریختند و برای سلامتیمان صلوات میفرستادند.
من هاجوواج از یکی از جوانهای استقبالکننده پرسیدم: «چه خبر شده؟ چرا مردم این قدر خوشحالن؟ چرا این قدر برای ما سرودست میشکنن؟»
چشمانش گرد شد و پرسید: «نمیدونی؟»
سرم را به نشانه «نه» بالا انداختم. گفت: «به خاطر اینکه شما فاو رو آزاد کردین.»
ما مشهدی ها به پودر لباسشویی میگوییم فاو. من هنوز هم دو ریالیم نیفتاده بود که منظور او از فاو، آزادسازی شهر فاو عراق است. پیش خودم گفتم: «یه روز نفت آزاد شد، یه روز روغن آزاد شد، الآنم فاو آزاد شده. چقدر اینا کمظرفیتن که به خاطر چند تا قوطی فاو این قدر بزن و برقص راه انداختن.»
وقتی نشستیم توی ماشین و از فرودگاه رفتیم بیرون، دیدم خوشحالی مردم فراتر از آزادسازی چند تا پودر رختشویی است. هزار جور فکر توی سرم خطور کرد.
به خانه که رسیدم تلویزیون روشن بود. تازه متوجه شدم فاو یکی از شهرهای عراق است که به تصرف نیروهای ایران درآمده است.»
منبع: کتاب «زبوندراز» به قلم رمضانعلی کاووسی
*فارس