به گزارش شهدای ایران زنان در دفاع مقدس نقش پررنگی داشتند. هرکدام به سبک و سیاقی. در این گزارش روایت
زنی را میخوانیم که با دوربین و قلمش به جنگ دشمن رفت.
مریم کاظمزاده در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد. در روزگاری که خیلی از خانوادهها اجازه تحصیل به دخترانشان نمیدانند،
خانوادهاش بعد از دیپلم او را به فرنگ فرستادند. در انگلستان دو سال در کلاسهای آموزش زبان شرکت کرد. وارد کالج شد.
همان ابتدا عضو انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور شد.
آشناییاش با انقلاب و امام خمینی (ره) در حد صحبتهایی که در خانواده میشد، بود. در بحبوحه انقلاب ۵۷ بعد از دو سال به ایران بازگشت. وقتی جریان انقلاب در ایران به اوج رسید و امام خمینی (ره) به ایران برگشت، او هم نتوانست صبر کند و به ایران آمد.
با دوربین و قلمش جنگید
توسط بچههای انجمن با مرضیه حدیدچی دباغ آشنا شد. همراه او دو مرتبه برای دیدن امام به پاریس رفت. دوره عکاسی دیده بود. در پاریس عکاس امام و مهمانان او شد. به گفته خودش «جهان بینی من بعد از آشنایی با شخصیت حضرت امام (ره) به کلی تغییر کرد و به شدت مجذوب ایشان شدم.»
نور انداختن به فیلمهایش، سبب خیر شد!
همین دیدارها و آشناییاش با امام خمینی (ره) باعث شد که بعدها در جایگاه خبرنگار با سلاح دوربین و قلمش در دفاع مقدس بجنگد. وقتی به ایران برگشت عکاس خیابانی شد. از سنگرها، صورتهای سیاه شده، آمبولانسها، زنانی که چادر، کفنشان شده عکس میگرفت.
این عکس گرفتنها سختیهای زیادی هم داشت. در خاطراتش میگوید: «چون مواضع روشن نبود با عکس گرفتنم مخالفت میشد. فیلمم را نور میانداختند. اعتراض میکردند. البته اینها باعث خیر شد که وقتی در کردستان عکس میگرفتم، هوشیارتر بودم. هر کس میخواست فیلم را نور بیندازد یک بسته فیلم خام داشتم، سریع به او میدادم. آن بنده خدا خیالش راحت میشد و میرفت.»
برگرد بنشین پشت میزت!
همان روزها روزنامه انقلاب اسلامی تازه تاسیس شده بود. نیرو لازم داشت. در آنجا به عنوان عکاس و خبرنگار مشغول به کار شد. چند ماهی از شروع کارش گذشته بود که خبرهای شروع غائله کردستان رسید. دو مرتبه درخواست داد تا به عنوان خبرنگار اعزامش کنند اما مخالفت کردند. سرانجام با پیگیریهای زیاد به کردستان اعزام شد.
وقتی رسید غائله تمام شده بود. شهید اصغر وصالی فرمانده گروه دستمالسرخها که بعدها باهم ازدواج کردند به او تشر رفت که «چرا الان آمدی؟ برگرد بنشین پشت میزت» مریم کاظمزاده ناراحت شد. چون اصلا توقع چنین برخوردی را نداشت. معتقد بود که «همین که من کردستان را برای تهیه خبر انتخاب کردم به اندازه کافی برای یک زن تصمیم شجاعانهای است.» اما از نظر اصغر وصالی خبرنگار خبرنگار بود. زن و مرد نداشت. باید همه جا حاضر باشد. مریم هم تصمیم میگیرد به او ثابت کند که خبرنگار پشت میزنشین نیست.
به همین خاطر شهید مصطفی چمران را واسطه قرار میدهد تا وصالی را راضی کند تا او هم در عملیات شناسایی به عنوان عکاس و خبرنگار حضور داشته باشد. با دکتر مصطفی چمران در پادگان دستمال سرخها آشنا شده بود. وصالی با اصرار زیاد شهید چمران موافقت کرد. اما ماموریت سختی برایش بود.
«سختی بسیار شیرینی را پشت سر گذاشتیم. اما از سفر مانده نشدم. قمقمه نداشتم. آب جیرهبندی بود. هوا به شدت گرم. رفتیم و رفتیم تا اینکه راهنما نوید یک چشمه را داد. بچهها که به چشمه رسیدند روی زمین افتادند. من به سختی خودم را نگه داشتم. وقتی به آب رسیدیم، یکی از بچهها، لیوان آبی را به من داد. من هم به تبع رفتار آنها و اخلاق گذشتهام آب را تعارف کردم. شهید وصالی با تندی گفت: اینجا جای تعارف و این حرفها نیست، سریعتر بخورید باید برویم. منطقه امن نیست، باید تا شب نشده به پناهگاهی برسیم.»
من خبرنگار پشت میزنشین نیستم
کمی از چشمه دور شدند. ناگهان دشمن که کمین کرده بود به آنها حمله کرد. مریم کنار صندوق مهمات پناه گرفته بود. خشابهای بچهها را پر میکرد. از قبل، نارنجک و گاز اشک آوری به توصیه شهید چمران در جیبش گذاشته بود تا اگر جایی در کمین دشمن افتاد، اسیر نشود.
«درگیری که شدید شد عبدالله نوری، کلتی را به من داد تا از خودم دفاع کنم. حس خوبی به اسلحه نداشتم اما آن را گرفتم. با خودم فکر کردم وقتی در موقعیتی گیر کردم که احتمال اسارت وجود داشت، اگر توانستم گاز اشکآور را بزنم و فرار کنم. اگر امکان فرار نبود، نارنجک را فعال کنم تا خودم و دشمن با هم کشته شویم.» تمام این ماجراها را به سختی پشت سر گذاشت. سرانجام به اصغر وصالی ثابت کرد که خبرنگار پشت میزنشین نیست.
بعد از عملیات به تهران آمد. اما نمیتوانست جو دفتر روزنامه را بهخاطر سیاستهای بنیصدر تحمل کند. برگشت کردستان. در ستاد فرماندهی به او اسکان دادند. بعضی وقتها که حتی در محل اسکان آقایان هم جا نبود، در ماشین میخوابید. بین تهران و کردستان در رفت وآمد بود. در همین روزها با اصغر وصالی ازدواج کرد. زندگی مشترکی که فقط یکسال دوام داشت.
کم کم زمزمههای جنگ ایران و عراق به گوش میرسید. همراه وصالی به جبهه غرب رفت. کاظمزاده درباره شهید وصالی گفت: «آن شهید هم مانند شهید چمران به قضیه حضور زن در صحنه مثبت نگاه میکرد. بارها خودشان موانع سر راه من را برای حضور در مناطق حساس برطرف کرد.»
شهید وصالی به خط مقدم رفت. مریم کاظمزاده به درمانگاه سرپل ذهاب؛ برای کمک به مجروحان. این درمانگاه نزدیکترین محل به خط مقدم بود. گاهی هم برای عکاسی با همسرش به خط مقدم میرفت. «یکبار یکی از رزمندهها از دیدن من تعجب کرد. تا حدی هم عصبانی شده بود. از دور با اشاره دست گفت: اینجا چه کار میکنی؟ من هم گفتم خودت چه کار میکنی؟ اسلحهاش را بالا برد و گفت: میجنگم! من هم دوربینم را بالا بردم و گفتم من هم عکس میگیرم.»
هیچکس نمیتوانست حریف من بشود
آبان ماه ۱۳۵۹، روز عاشورا بود. خبر زخمی شدن همسرش را به او رساندند. خودش را به بیمارستان اسلام آباد رساند. «رسیدم بالای سرش. ولش نکردم. خودم چشمها و دهانش را بستم. کفنش کردم. سنگ لحد را گذاشتم. آخرین نفر ماندم. ماندم و قرآن خواندم. قرآن خواندم و ماندم.» بعد از مراسم همسرش، مدتی خبرنگاری را کنار گذاشت و به کارهای درمانگاه سرپل ذهاب رسیدگی کرد.
بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به هند رفت. اما نتوانست از اوضاع ایران دور باشد. برگشت و مجدد مشغول به خبرنگاری شد. حضور در جبهه برایش به عنوان یک زن به سادگی اوایل جنگ نبود. اما به گفته خودش «هیچکس نمیتوانست حریف من بشود.»
چهره زن مسلمان انقلاب
سرانجام این بانو که تصمیم گرفته بود بجنگد، اما با سلاح متفاوت؛ همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر در سن ۶۵ سالگی از دنیا رفت. مریم کاظم زاده علاوه بر هنرمندیاش در عکاسی، هنرمندانه زندگی کرد و توانست زن مسلمان انقلابی را به بهترین شکل نشان دهد.
*فارس