شهدای ایران:کلاس درس آیتالله العظمی مکارم ترک نمیشود مطالعه زیادی در برنامه
روزانهاش گنجانده شده، دیدارهای روزانه با گروهها و اشخاص مختلف، نماز
جماعت، سخنرانی، مصاحبه و ... از کارهای ایشان است.
ورزش ایشان ترک نمیشود، بسیاری هر روز پیادهروی این مرجع تقلید را میبینند، به تغذیه اهمیت میدهند، نسبت به روابط خانوادگی، تربیت فرزندان و صله رحم نیز توجه ویژهای دارند. خبرگزاری حوزه گفتوگوی متفاوت با این مرجع تقلید را منتشر کرده است.
*متولد شیراز
من در اسفند سال 1305 هجری شمسی در شیراز در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم پدر و پدربزرگم تاجر بودند و خانواده ما عشق و گرایش قابل ملاحظه و خوبی به مذهب داشتند، هر چند نه روحانی بودند و نه روحانیزاده.
پدرم علاقه زیادی به آیات قرآن داشت، در دورانی که در مدارس ابتدایی تحصیل میکردم، گاهی شبها مرا به اتاق خودش فر میخواند و به من میگفت: ناصر! کتاب «آیات منتخبه» و ترجمه آن را برای من بخوان (این کتاب مجموعه آیاتی بود که توسط بعضی از دانشمندان انتخاب شده بود و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان «تعلیمات دینی» تدریس میشد) من آیات و ترجمه آن را برای او میخواندم و او لذت میبرد.
*مادر بزرگ مرجعساز
مادربزرگی داشتم که ظاهرا خواندن و نوشتن نمیدانست، ولی باهوش و پرحافظه بود. همیشه پای منبر وعاظ میرفت و هر چه را میگفتند به خاطر میسپرد همین که از در خانه وارد میشد شروع میکرد به بازگو کردن منابر وعاظ؛ احادیث و روایات زیادی به خاطر داشت.
به خاطر علاقه زیادی که به من داشت،مقدار زیادی از دوران کودکیم را نزد او میگذراندم، از داستانهای انبیا و اولیا زیاد برایم تعریف میکرد و این باعث شد که روز به روز به مسایل مذهبی علاقمندتر شوم. از مسایل طب قدیم نیز زیاد اطلاع داشت و پیوسته برای ما تعریف میکرد.
مادربزرگم مرا زیاد به مسجد میبرد، از همان طفولیت به مسجد عادت کردم. شاید هشت ساله بودم که از منبر وعاظ استفاده میکردم و مطالب اسلامی برایم بسیار لذتبخش بود و در خاطرهام نقش میبست.
*دوران تحصیل
چهار یا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و چون سن من کافی نبود، در کلاس آمادگی شرکت کردم مدرسه ما به نام «زینت» در شیراز معروف بود، در همان کلاس آمادگی به ما تعلیماتی دادند که خوب آنها را فرا گرفتم و به همین دلیل بدون این که سلسله مراتب رعایت شود مرا به کلاس بالاتر یعنی کلاس دوم بردند و به این ترتیب دوره دبستان و دبیرستان را گذراندم.
محل بعدی من در کنار تحصیل در سال سوم دبیرستان، مدرسه «خان» از مدارس بسیار قدیمی، بزرگ و معروف و محل تدریس یا تحصیل فیلسوف گرانقدر صدرالمتالهین شیرازی بود.
استاد من، مرحوم آیتالله ربانی شیرازی بود به ایشان گفتم من کتاب «جامع المقدمات» (کتاب درسی سال اول حوزه) را ندارم، اگر آن را بیست و چهار ساعت به من امانت بدهید مطالعه میکنم و «امثله» و «شرح امثله» را یک روزه با مطالعه امتحان میدهم ایشان با کمال تعجب آن کتاب را به من دادند؛ تمام شب و روز را مشغول خواندن بودم فردا امتحان دادم و قبول شدم و به رتبه بالاتر رفتم.
*رنگ خدا
شاید بیش از دوازده سال از عمرم نمیگذشت که دائما احساس میکردم گمشدهای دارم که باید آن را پیدا کنم، به مسجد میرفتم در جلسات وعاظ شرکت میکردم و به زیارت حضرت شاه چراغ میرفتم، ولی گمشده خود را پیدا نمیکردم توسلهای مختلفی به اندازه فهم خود داشتم ولی باز سیراب نمیشدم.
علاقه شدیدی به عبادت پیدا کرده بودم، ولی در آن سن و سال کودکی، از عبادت چندان سر در نمیآوردم، گاه نیاز به حمام پیدا میکردم و چون در آن زمان حمامی در منازل وجود نداشت، من نیز بسیار کم رو بودم (و نمیخواستم از پدر و مادرم پولی برای حمام بگیرم و رسم بود که پسرها فقط همراه پدر به حمام بروند) ناچار تک و تنها به بیرون شهر (محلی که قبر سعدی است) و چشمهای با آب نیمه گرم از آنجا عبور میکند و شاید حدود یک فرسخ تا منزل ما فاصله داشت میرفتم و خود را شستشو میدادم و باز میگشتم،اما در دل احساس رضایت میکردم.
*عشق شدید، تلاش فراوان و پیگیری
من در ایام تحصیل، شب و روز تابستان و زمستان، در ماه رمضان، محرم و صفر، جز روز جمعه و بعضی از روزهای تعطیلات مهم (سه روز سال) همه روزه درس میخواندم و در مدرسه چیزی جز مباحثه و تدریس حاکم نبود و عشق من به درس روز به روز بیشتر میشد هر مقدار درس میخواندم راضی نبود مرتب به استادم فشار میآوردم که بیشتر درس بدهد اولی او راضی نمیشد شاید تصورش این بود که اگر کودکی سیزده سال این همه برای درس اصرار میکند مبادا به زودی پژمرده شده و آیندهاش به خطر افتد.
پیوسته با او در جنگ و گریز برای گرفتن درس بیشتر بودم، اما او سعی داشت که من بیشتر درس نخوانم و حق با او بود، ولی شخصی که عاشق چیزی است تسلیم این حرفها نمیشود شاید باور نکنید حتی برای خودم باور کردنش مشکل است که من در آن ایام شروع به تدریس مراحل پایینتر کرده بودم و گاه در همان مدرسه در یک روز هشت جلسه تدریس داشتم و خودم نیز چندین درس و مباحثه داشته و با این که منزل ما در شیراز بامدرسه فاصله زیادی نداشت بسیار کم به منزل میرفتم شب و روزی در مدرسه بودم.
شبها که مشغول مطالعه میشدم تا دیروقت سعی بر مطالعه داشتم یک شب وسط مطالعه خوابم برد در آن وقتها همه از چراغ نفتی استفاده میکردیم چراغ واژگون شد صبح که بیدار شدم خودم را در یک طرف و کتاب و چراغ را در طرف دیگر دیدم که سیاه و خاموش بود؛ خدا رحم کرده بود که حجره آتش نگرفته بود.
به هیچ وجه به تغذیه اهمیت نمیدادم و اصولا وضع زندگی طلاب در آن روز از امروز بسیار سختتر بود مجموعه این امور سبب شد که از نظر جسمی بسیار لاغز و پژمرده شدم، ولی عشق و شور و علاقه همه اینها را جبران میکرد.
*نهراسیدن از مشکلات زندگی
در ابتدای ورود به قم از نظر زندگی مادی در فشار فوقالعادهای قرار گرفتم.
ماه رمضان که مصاف با تابستان بود، فرارسید و من و دوست هم حجرهایم روز میگرفتیم، ولی روزی فرا رسید که موقع افطار شاید یک عدد نان هم برای خوردن نداشتیم، دوست من گفت: من میروم کار میکنم قوت لایموتی پیدا میکنم، ولی کار پیدا نکرد گویا بعضی از کتابهای درسی را فروخت تا لقمه نانی فراهم کند، این یک امتحان الهی بود که اگر چه طول کشید ولی بحمدالله و المنه به خوبی سپری شد و گشایش حاصل گشت و هرگاه اکسی از فشار زندگی شکایت میکند حال او را درک میکنم.
در نجف اشرف هم همان تنگنای زندگی در قم برای من تکرار شد، آنقدر از نانوا نسیه آورده بودم که از او خجالت میکشیدم روزی لازم بود که به حمام بروم حتی پولی که حمامی، بدهم نداشتم ناچار ساعت کم قیمتی را که داشتم به حمامی دادم و به او گفتم این نزد شما باشد تا پول بیاورم، گویا او هم فهمید و ساعت را قبول نکردو گفت پول را بعدا بیاورید ولی پیدا بود که این گونه حوادث و آزمایشها برای ورزیدگی در راه خداستو این فشارها الطاف خفیه الهیه است که از یک سو انسان را متوجه ذات پاک او میسازد و از سوی دیگر روح مقاومت را در او میدمد.
سرانجام بن بستها شکست و مساله مالی تا حد زیادی حل شد قسمت عمده زندگی من از طریق رفتن به تبلیغ در ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان تامین میشد و قسمتی هم از شهریه حوزه ولی بعدا که کار تالیفات من بالا گرفت و به اصطلاح حقالتالیف کتابهای من جوابگوی زندگی من بود دیگر از شهریه مراجع هم استفاده نکردم.
الان هم زندگی شخصی من از حق التالیف کتابهایم اداره میشوند، نه از بیتالمال با این که هر ماه بیش از دو میلیارد تومان وجوه بیتالمال نزد من جمع میشود همه را برای کارهای فرهنگی و شهریه طلاب و اساتید حوزههای علمیه سراسر کشور هزینه میکنم.
*اجتهاد در سن بیست و چهار سالگی
در نجف اشرف در محفل درس حضرات آیات عظام آیتالله العظمی سید عبدالهادی شیرازی، آیتالله العظمی حکیم و آیتالله العظمی آملی حضور یافتم و به زودی به واسطه طرح سوالات مختلف در بحثهای اساتید بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنایت و محبت قرار گرفتم و سرانجام در سن بیست و چهارسالگی به وسیله دو نفر از مراجع بزرگ آن زمان که یکی شیخالفقها آیتالله العظمی اصطهباناتی و دیگری آیتالله العظمی حاج شیخ محمد کاشف الغطا بود، مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم.
*ساعت 13 تومانی!
دلم میخواست آخر شب بیدار شوم و بتوانم نماز شب بخوانم و با خدا راز و نیاز کنم ولی بیدار شدن در آن سن و سال بسیار مشکل بود فکر کردم ساعت زنگداری پیدا کنم یکی از شاگردانم که در ساعت فروشی کار میکرد ساعت زنگداری آورد و گفت: قیمت آن سیزده تومان است من به صورت محترمانه آن را بازگرداندم برای آن که در آن زمان که شاید تمام شهریه من در یک ماه سه تومان میشد امکان خریدن چنین ساعتی برایم وجود نداشت!
*تشویق آیتالله العظمی بروجردی بر نخستین کتابم
وقتی کتاب «جلوه حق» (نخستین کتاب من) چاپ شده بود،یک جلد از آن را خدمت آیتالله العظمی بروجردی فرستادم.
مدتی بعد ایشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم فرمودند: من پایم درد میکرد و چند روزی به درس نیامدم تبعا وقت بیشتری برای مطالعه داشتم، چشمم به کتاب شما افتاد؛ اول دیدم «جلوه حق» اسمی است که به صوفیها میخورد (در حالی که کتاب، بحثهای منطقی بر ضد صوفیه داشت) و همین مسئله، حس کنجکاوی مرا تحریک کرد و کتاب را برداشتم از اول تا به آخر، تمام آن را خواندم (من بسیار از روحیه این مرد بزرگ تعجب کردم که چهطور کتابی را که از یک طلبه جوان به ایشان رسیده، از اول تا به آخر مطالعه میکند و این درس عبرتی برای من شد آن هم از سوی کسی که دارای مرجعیت و زعامت جامعه بود) بعد فرمودند:«احساس کردم نویسنده بدون آن که بخواهد خودنمایی کند و مرید برای خودش جمع کند، میخواسته حقایقی را درباره گروه صوفیه بازگو کند و مطلب خلافی در تمام آن ندیدم». این جمله مرا بسیار تشویق کرد و اعتماد به نفس فوقالعادهای در حیطه نویسندگی به من داد از آنجا فهمیدم که تشویق، آن هم از سوی بزرگان چهقدر موثر و کارساز است.
*تبعید و دروغ بزرگی به نام حقوق بشر
پس از بیادبی مقاله شخصی به نام رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به امام خمینی(ره) همه مراجع قول دادند برای رفع این توهین اقدام کنند.
سیل جمعیت به خانههای اساتید حوزه علمیه سرازیر شدند، از جمله سراغ اینجانب در مدرسه امیرالمومنین آمدند، داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیت موج میزد و من در سخنرانی کوتاهی که کردم گفت: اگر بزرگ قومی را این چنین هتک کنند، چه احترامی برای دیگران میماند«اگر باید بمیریم، همه با هم بمیریم و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم» این جمله که بعد برای بسیاری، شکل شعار به خودگرفته بود یکی از اسناد معتبر تبعید من به چابهار بود و رییس ساواک قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضد امنیت ملی تفسیر میکرد از آن به بعد به نقاط مختلف تبعید شدم از جمله چابهار در جنوب شرق، مهاباد در شمال غرب و انارک در قلب کویر....
*آیا همه میتوانند سخنران یا نویسنده شوند؟
گرچه نویسندگی و سخنوری را باید جزو هنرها و یا مهمترین هنرها به حساب بیاوریم، ولی به عقیده من مثل فن شعر نیست که بعضی ذوق آن را داشته باشند و بعضی فاقد آن باشند، بلکه هر کس میتواند از این دو بهرهمند باشد، حرف دلش را بزند، عقیدهاش را بنویسد و از آن دفاع کند، هر چند بعضی قویترند و بعضی ضعیفتر.
*تجربیات نویسندگی
نظم در کارها، برنامهریزی، کار تیمی، بررسی آثار دیگران، راهنماییهای اساتید، تعیین مخاطب در نوشتار، توجه عمیق بر نیازها و خواستهها، نوشتن باورها، سادهنویسی، توکل بر خدا از لغزشهای قلم و تلاش در راه هدف، اثر عمیقی در پیشرفت دارند.
*انتشار مجله مکتب اسلام
دردوران سیاه و تاریک پهلوی به، شدت نسبت به روزنهای آگاهی بخش، احساس نیاز میشد، لذا تصمیم گرفتم به کمک بعضی مراجع وقت مجلهای دینی را منتشر کنیم.
این مجله با استقبال زیادی روبرو شد که ما هرگز انتظار آن را نداشتیم؛ تیراژ مجله از حدود یک یا دوهزار نسخه، شروع و مرتب افزایش یافت و کار به جایی رسید که تیراژ از صدهزار نسخه هم گذشت و به همه تمام نقاط کشور فرستاده میشد از مدارس و دانشگاهها گرفته تا ادارات و بازار و بدین طریق موج عظمی را ایجاد کرد؛ رژیم طاغوت هم مجله را توقیف کرد.
ما این موضوع را به آیتاللهالعظمی بروجردی منتقل کردیم، ایشان رییس شهربانی قم را احضار کردند و گفتند این مجله فورا باید آزاد شود و ما مجله را منتشر کردیم بیآن که اجازهای به ما داده شود و مشکل اجازه همچنان وجود داشت تا بعد از فشار زیاد آن مرجع بزرگ به حکم اجبار امتیاز آن را صادر کردند و جالب اینکه روی پرونده مجله در بخش مطبوعات وزارت کشور نوشته بود: «مورد توجه آیتالله العظمی بروجردی» و همین امر، حلال مشکلات بود!
*رمز موفقیت از دیدگاه آیتالله العظمی مکارمشیرازی
یکی از اموری که الهامبخش زندگی فردی و اجتماعی من بوده و هست، این جمله کوتاه از قرآن مجید میباشد که خداوند میفرماید« موفقیت و پیروزی در سایه دو چیز است: جهاد و تلاش خستگیناپذیر (...جاهدوا) و خلوص نیت (... فینا) «عنکبوت آیه 69»
*به چه کسی موفق میگویند؟
کسی که از کوتاهترین راه و کمترین هزینه به اهدافش میرسد، موفق است. موفقیت جنبه مثبتی دارد یعنی موفق واقعی کسی است که به اهداف والایی برسد این اهداف والا در هر جمعیتی تفسیر متفاوتی میشود.
*آیا شما خودتان را یک انسان موفق میدانید؟
انسان اگر خودش را موفق بداند، دلیل بر ناموفق بودنش است. موفق کسی است که به هر کجا هم که برسد، خودش را ناموفق بداند و به مراحل بالاتر و بالاتری فکر کند.
*آیا اسلام با پولدار شدن مخالف است؟
این اشتباه بزرگی است که کسی اینگونه خیال کند مال نه تنها مانع سیر مراحل معنی به سوی خدا نیست بلکه کمک است در روایات آمده « نعم العون الدنیا علی الاخره» امام صادق(ع) فرمودند: دنیا کمک خوبی برای آخرت است» روایت زیبای دیگری نیز هست «لیس منا من ترک دنیاه لدینه او ترک دینه لدنیاهه – از ما نیست کسی که به جهت آخرت، دنیای خود را ترک گوید و نیز کسی که به جهت دنیای امروز از دین خود دست بکشد مسلمان باید عزیز باشد و این در صورتی است که خودکفایی در دنیای امروز از آن کسانی است که دارای اقتصاد پیشرفته، صنایع پیشرفته و فرهنگ پیشرفتهای باشندو نباید اسلام ذلیل باشد و نگاه غارت به آن شود هر که غیر از این بگوید صددرصد اشتباه است و با قرآن و معارف اسلامی نمیسازد.
*آیا قانون جذب درست است؟
به صورت کلیت نه، اما اگر بخواهیم برای موفقیت و رسیدن به اهداف عواملی ذکر کنیم یکی از آنها جذب است و در کنار قانون جذب، عوامل بسیار دیگری هم هست که اگر کسی بخواهد بگوید که قانون جذب، تنها عامل موفقیت است باید جواب داد که خیلی از افراد بودند که فکر کردند تا به جایی برسند و نرسیدند علتش این است که یا تنبلی کردند یا کوتاهی کردند یا بد سلیقه بودند و یا استبداد به رای داشتند یا اهل مشورت نبودند یا طاقت کار سنگین و مداوم نداشتند یا بینظم بودند و اینها همان عواملی است که در کنار قانون جذب مطرح است.
*آیا آرزویی مانده که به آن نرسیده باشید؟
اگر انسان آرزویی نداشته باشد، آن لحظه رفتنش از این دنیاست ما با آرزوها زندهایم. آرزویم این است که خدمتهایی که تا الان کردم به مردم یا به علم، بتوانم به مراحل بالاتر از آن برسم چون خدمت یک دامنه بسیار وسیعی دارد.
*در کجا به خلق خدمت کنیم؟ حوزه دانشگاه یا بازار؟
خدمت، خدمت است منتهی هر کسی برای خدمتی ساخته شده انسان نباید از خدمتی که برای آن ساخته شده است مضایقه کند منظور از خدمت این است که انسان به ماورای خویشتن بیانیشد و تنها به خودش نیاندیشد یعنی فرد در مجموعه جامعه به خود بیاندیشد حال میخواهد مادی، فرهنگی، علمی، سیاسی، اجتماعی و... باشد.
*این بداخلاقیهایی که بین ما رایج شده آیا راه حلی دارد؟
البته راه حل دارد، از آن چیزهایی که من در طول عمرم به آن رسیدم این است که هیچ بنبستی وجود ندارد؛ تنها بنبستی که وجود دارد این است که همه ما باید یک روز از این دنیا برویم این بداخلاقیها عواملی دارد که باید برطرف شود این ناهنجاریهای اجتماعی مردم را عصبانی کرده، قسطش عقب افتاده، عروسش طلاق کرده، شریکش به او خیانت کرده و... تلافی اینها را سر دیگران در میآورد مثلا بوقی زده میشود دادش در میآید، در ادارات دعواهای خانوادگی را سر مردم در میآورند راه حل اینها این است که آرامش را در زندگی حکمفرما کنیم اخلاق اسلامی را رعایت کنیم حدیث جالبی از پیامبراکرم(ص) است بیشترین چیزی که مردم به وسیله آن وارد بهشت میشوند تقوا و حسن خلق است در این جا صحبت از نماز و روزه با این که بسیار اهمیت دارد نیست ما باید اخلاق اسلامی را احیا کنیم.
*تغذیه و تحرک
از همان اوایل زندگی به کتابهایی که تغذیه سالم و فعالیتهای ورزشی و جسمانی را شرح میداد علاقه داشتم در مجموعه غذای خودم را کم کردم و احساس کردم بسیار راحت شدم تصورم این است که 50 درصد غذایی را که میخورم اضافی است.
بسیاری از کسالتها و ناراحتیها از همین غذای اضافی است که جذب بدن انسان نمیشود من با کتابهای «گیاه خواران» و «خام گیاهخواران» آشنایی پیدا کردم و از بعضی از آنها که برای حل مشکلاتی به من مراجعه کردند سوالات زیادی کردم و از مجموع آنها این چنین فهمیدم که باید قسمت مهمی از تغذیهام را غذای خام گیاهی و میوه و سبزیجات قرار بدهم و زیاد به سراغ غذاهای حیوانی و چرب نروم و همین به من آرامش میداد به اندازهای غذا میخورم که اگر دفعتا میهمانی از راه برسدو سفرهای دوباره پهن شود و مصلحت با این باشدکه با او هم غذا شوم هیچ مشکلی ندارم و ظرفیت تناول غذای دوباره را دارم!
من به مسئله حرکت جسمانی و پیادهروی سخت پای بندم صبحها حتما باید حرکات مخصوص بدنی نرمش انجام بدهم؛ درباره فواید پیادهروی مطالب بسیاری دیدهام و لذا مقید هستم که همه روزه به یک جای خلوت و بیسروصدا برومو پیادهروی کنم و این کار جزو زندگی من شده است که اگر انجام ندهم بیمار میشوم این کار کمک زیادی به من میکند به طوری که در حال حاضر که بیش از 80 سال دارم (آینده با خداست) ناراحتی جسمانی خاصی در خودم احساس نمیکنم گاهی فکر میکنم مثل سن 40 سالگی کارهایم را ادامه و برنامههایم را در زمینه مطالعه و نوشتن و امثال اینها ادامه میدهم.
*افرادی که ظاهر اسلامی ندارند خوب هستند یا بد؟
قاعدهای که ما از منابع اسلامی برداشت میکنیم، این است که «اصلاح کنیم، حذف نکنیم» اگر ما بخواهیم حذف کنیم باید همه را حذف کنیم ما باید اینگونه افراد را به آرامی جذب کنیم نکته دیگر این است که معدل، مهم است ممکن است کسی در یک زمینه نمرهاش صفر باشد ولی در زمینههای دیگر نمره خوبی بگیرد و در انتها معدل خوبی هم داشته باشد، این فرد برای ما قابل قبول است.
*زیباپوشی و خوشتیپی
«الظهار عنوان الباطن»، آراستگی ظاهری دلیل بر سالم بودن باطن است هم ظاهر انسان باید خوب باشد و هم باطن نمیشود گفت که انسان کثیف و ژولیده باشد لباس بد بپوشد و باطن هم خوب باشد این امر تفکر نادرستی است که از صوفیه آمده و میگوید انسان باید قلبش صاف باشد و ظاهر مهم نیست.
*فرمولی برای موفقیت قطعی
سه عامل برای رسیدن به موفقیت وجود دارد: اولین عامل، نظم در کار است، تفریح کنار خانواده بودن و کار کردن باید سر ساعت و منظم باشد دوم پشتکار است اگر کسی بخواهد بیزحمت و تلاش به جایی برسد موفق نخواهد شد نه کار دنیا بیزحمت است نه کار آخرت مثلا افرادی که به فضا میروند آنقدر تمرینهای سختی مانند تمرین بیوزنی انجام میدهند تا آماده شوند سوم نیت خالص است، کسی که عقیده به خدا دارد برای خدا کارها را انجام دهد و کسی هم که عقیده ندارد برای انسانیت کار کند چاپلوسی و ریاکاری انسان را به موفقیت نمیرساند.
ورزش ایشان ترک نمیشود، بسیاری هر روز پیادهروی این مرجع تقلید را میبینند، به تغذیه اهمیت میدهند، نسبت به روابط خانوادگی، تربیت فرزندان و صله رحم نیز توجه ویژهای دارند. خبرگزاری حوزه گفتوگوی متفاوت با این مرجع تقلید را منتشر کرده است.
*متولد شیراز
من در اسفند سال 1305 هجری شمسی در شیراز در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم پدر و پدربزرگم تاجر بودند و خانواده ما عشق و گرایش قابل ملاحظه و خوبی به مذهب داشتند، هر چند نه روحانی بودند و نه روحانیزاده.
پدرم علاقه زیادی به آیات قرآن داشت، در دورانی که در مدارس ابتدایی تحصیل میکردم، گاهی شبها مرا به اتاق خودش فر میخواند و به من میگفت: ناصر! کتاب «آیات منتخبه» و ترجمه آن را برای من بخوان (این کتاب مجموعه آیاتی بود که توسط بعضی از دانشمندان انتخاب شده بود و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان «تعلیمات دینی» تدریس میشد) من آیات و ترجمه آن را برای او میخواندم و او لذت میبرد.
*مادر بزرگ مرجعساز
مادربزرگی داشتم که ظاهرا خواندن و نوشتن نمیدانست، ولی باهوش و پرحافظه بود. همیشه پای منبر وعاظ میرفت و هر چه را میگفتند به خاطر میسپرد همین که از در خانه وارد میشد شروع میکرد به بازگو کردن منابر وعاظ؛ احادیث و روایات زیادی به خاطر داشت.
به خاطر علاقه زیادی که به من داشت،مقدار زیادی از دوران کودکیم را نزد او میگذراندم، از داستانهای انبیا و اولیا زیاد برایم تعریف میکرد و این باعث شد که روز به روز به مسایل مذهبی علاقمندتر شوم. از مسایل طب قدیم نیز زیاد اطلاع داشت و پیوسته برای ما تعریف میکرد.
مادربزرگم مرا زیاد به مسجد میبرد، از همان طفولیت به مسجد عادت کردم. شاید هشت ساله بودم که از منبر وعاظ استفاده میکردم و مطالب اسلامی برایم بسیار لذتبخش بود و در خاطرهام نقش میبست.
*دوران تحصیل
چهار یا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و چون سن من کافی نبود، در کلاس آمادگی شرکت کردم مدرسه ما به نام «زینت» در شیراز معروف بود، در همان کلاس آمادگی به ما تعلیماتی دادند که خوب آنها را فرا گرفتم و به همین دلیل بدون این که سلسله مراتب رعایت شود مرا به کلاس بالاتر یعنی کلاس دوم بردند و به این ترتیب دوره دبستان و دبیرستان را گذراندم.
محل بعدی من در کنار تحصیل در سال سوم دبیرستان، مدرسه «خان» از مدارس بسیار قدیمی، بزرگ و معروف و محل تدریس یا تحصیل فیلسوف گرانقدر صدرالمتالهین شیرازی بود.
استاد من، مرحوم آیتالله ربانی شیرازی بود به ایشان گفتم من کتاب «جامع المقدمات» (کتاب درسی سال اول حوزه) را ندارم، اگر آن را بیست و چهار ساعت به من امانت بدهید مطالعه میکنم و «امثله» و «شرح امثله» را یک روزه با مطالعه امتحان میدهم ایشان با کمال تعجب آن کتاب را به من دادند؛ تمام شب و روز را مشغول خواندن بودم فردا امتحان دادم و قبول شدم و به رتبه بالاتر رفتم.
*رنگ خدا
شاید بیش از دوازده سال از عمرم نمیگذشت که دائما احساس میکردم گمشدهای دارم که باید آن را پیدا کنم، به مسجد میرفتم در جلسات وعاظ شرکت میکردم و به زیارت حضرت شاه چراغ میرفتم، ولی گمشده خود را پیدا نمیکردم توسلهای مختلفی به اندازه فهم خود داشتم ولی باز سیراب نمیشدم.
علاقه شدیدی به عبادت پیدا کرده بودم، ولی در آن سن و سال کودکی، از عبادت چندان سر در نمیآوردم، گاه نیاز به حمام پیدا میکردم و چون در آن زمان حمامی در منازل وجود نداشت، من نیز بسیار کم رو بودم (و نمیخواستم از پدر و مادرم پولی برای حمام بگیرم و رسم بود که پسرها فقط همراه پدر به حمام بروند) ناچار تک و تنها به بیرون شهر (محلی که قبر سعدی است) و چشمهای با آب نیمه گرم از آنجا عبور میکند و شاید حدود یک فرسخ تا منزل ما فاصله داشت میرفتم و خود را شستشو میدادم و باز میگشتم،اما در دل احساس رضایت میکردم.
*عشق شدید، تلاش فراوان و پیگیری
من در ایام تحصیل، شب و روز تابستان و زمستان، در ماه رمضان، محرم و صفر، جز روز جمعه و بعضی از روزهای تعطیلات مهم (سه روز سال) همه روزه درس میخواندم و در مدرسه چیزی جز مباحثه و تدریس حاکم نبود و عشق من به درس روز به روز بیشتر میشد هر مقدار درس میخواندم راضی نبود مرتب به استادم فشار میآوردم که بیشتر درس بدهد اولی او راضی نمیشد شاید تصورش این بود که اگر کودکی سیزده سال این همه برای درس اصرار میکند مبادا به زودی پژمرده شده و آیندهاش به خطر افتد.
پیوسته با او در جنگ و گریز برای گرفتن درس بیشتر بودم، اما او سعی داشت که من بیشتر درس نخوانم و حق با او بود، ولی شخصی که عاشق چیزی است تسلیم این حرفها نمیشود شاید باور نکنید حتی برای خودم باور کردنش مشکل است که من در آن ایام شروع به تدریس مراحل پایینتر کرده بودم و گاه در همان مدرسه در یک روز هشت جلسه تدریس داشتم و خودم نیز چندین درس و مباحثه داشته و با این که منزل ما در شیراز بامدرسه فاصله زیادی نداشت بسیار کم به منزل میرفتم شب و روزی در مدرسه بودم.
شبها که مشغول مطالعه میشدم تا دیروقت سعی بر مطالعه داشتم یک شب وسط مطالعه خوابم برد در آن وقتها همه از چراغ نفتی استفاده میکردیم چراغ واژگون شد صبح که بیدار شدم خودم را در یک طرف و کتاب و چراغ را در طرف دیگر دیدم که سیاه و خاموش بود؛ خدا رحم کرده بود که حجره آتش نگرفته بود.
به هیچ وجه به تغذیه اهمیت نمیدادم و اصولا وضع زندگی طلاب در آن روز از امروز بسیار سختتر بود مجموعه این امور سبب شد که از نظر جسمی بسیار لاغز و پژمرده شدم، ولی عشق و شور و علاقه همه اینها را جبران میکرد.
*نهراسیدن از مشکلات زندگی
در ابتدای ورود به قم از نظر زندگی مادی در فشار فوقالعادهای قرار گرفتم.
ماه رمضان که مصاف با تابستان بود، فرارسید و من و دوست هم حجرهایم روز میگرفتیم، ولی روزی فرا رسید که موقع افطار شاید یک عدد نان هم برای خوردن نداشتیم، دوست من گفت: من میروم کار میکنم قوت لایموتی پیدا میکنم، ولی کار پیدا نکرد گویا بعضی از کتابهای درسی را فروخت تا لقمه نانی فراهم کند، این یک امتحان الهی بود که اگر چه طول کشید ولی بحمدالله و المنه به خوبی سپری شد و گشایش حاصل گشت و هرگاه اکسی از فشار زندگی شکایت میکند حال او را درک میکنم.
در نجف اشرف هم همان تنگنای زندگی در قم برای من تکرار شد، آنقدر از نانوا نسیه آورده بودم که از او خجالت میکشیدم روزی لازم بود که به حمام بروم حتی پولی که حمامی، بدهم نداشتم ناچار ساعت کم قیمتی را که داشتم به حمامی دادم و به او گفتم این نزد شما باشد تا پول بیاورم، گویا او هم فهمید و ساعت را قبول نکردو گفت پول را بعدا بیاورید ولی پیدا بود که این گونه حوادث و آزمایشها برای ورزیدگی در راه خداستو این فشارها الطاف خفیه الهیه است که از یک سو انسان را متوجه ذات پاک او میسازد و از سوی دیگر روح مقاومت را در او میدمد.
سرانجام بن بستها شکست و مساله مالی تا حد زیادی حل شد قسمت عمده زندگی من از طریق رفتن به تبلیغ در ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان تامین میشد و قسمتی هم از شهریه حوزه ولی بعدا که کار تالیفات من بالا گرفت و به اصطلاح حقالتالیف کتابهای من جوابگوی زندگی من بود دیگر از شهریه مراجع هم استفاده نکردم.
الان هم زندگی شخصی من از حق التالیف کتابهایم اداره میشوند، نه از بیتالمال با این که هر ماه بیش از دو میلیارد تومان وجوه بیتالمال نزد من جمع میشود همه را برای کارهای فرهنگی و شهریه طلاب و اساتید حوزههای علمیه سراسر کشور هزینه میکنم.
*اجتهاد در سن بیست و چهار سالگی
در نجف اشرف در محفل درس حضرات آیات عظام آیتالله العظمی سید عبدالهادی شیرازی، آیتالله العظمی حکیم و آیتالله العظمی آملی حضور یافتم و به زودی به واسطه طرح سوالات مختلف در بحثهای اساتید بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنایت و محبت قرار گرفتم و سرانجام در سن بیست و چهارسالگی به وسیله دو نفر از مراجع بزرگ آن زمان که یکی شیخالفقها آیتالله العظمی اصطهباناتی و دیگری آیتالله العظمی حاج شیخ محمد کاشف الغطا بود، مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم.
*ساعت 13 تومانی!
دلم میخواست آخر شب بیدار شوم و بتوانم نماز شب بخوانم و با خدا راز و نیاز کنم ولی بیدار شدن در آن سن و سال بسیار مشکل بود فکر کردم ساعت زنگداری پیدا کنم یکی از شاگردانم که در ساعت فروشی کار میکرد ساعت زنگداری آورد و گفت: قیمت آن سیزده تومان است من به صورت محترمانه آن را بازگرداندم برای آن که در آن زمان که شاید تمام شهریه من در یک ماه سه تومان میشد امکان خریدن چنین ساعتی برایم وجود نداشت!
*تشویق آیتالله العظمی بروجردی بر نخستین کتابم
وقتی کتاب «جلوه حق» (نخستین کتاب من) چاپ شده بود،یک جلد از آن را خدمت آیتالله العظمی بروجردی فرستادم.
مدتی بعد ایشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم فرمودند: من پایم درد میکرد و چند روزی به درس نیامدم تبعا وقت بیشتری برای مطالعه داشتم، چشمم به کتاب شما افتاد؛ اول دیدم «جلوه حق» اسمی است که به صوفیها میخورد (در حالی که کتاب، بحثهای منطقی بر ضد صوفیه داشت) و همین مسئله، حس کنجکاوی مرا تحریک کرد و کتاب را برداشتم از اول تا به آخر، تمام آن را خواندم (من بسیار از روحیه این مرد بزرگ تعجب کردم که چهطور کتابی را که از یک طلبه جوان به ایشان رسیده، از اول تا به آخر مطالعه میکند و این درس عبرتی برای من شد آن هم از سوی کسی که دارای مرجعیت و زعامت جامعه بود) بعد فرمودند:«احساس کردم نویسنده بدون آن که بخواهد خودنمایی کند و مرید برای خودش جمع کند، میخواسته حقایقی را درباره گروه صوفیه بازگو کند و مطلب خلافی در تمام آن ندیدم». این جمله مرا بسیار تشویق کرد و اعتماد به نفس فوقالعادهای در حیطه نویسندگی به من داد از آنجا فهمیدم که تشویق، آن هم از سوی بزرگان چهقدر موثر و کارساز است.
*تبعید و دروغ بزرگی به نام حقوق بشر
پس از بیادبی مقاله شخصی به نام رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به امام خمینی(ره) همه مراجع قول دادند برای رفع این توهین اقدام کنند.
سیل جمعیت به خانههای اساتید حوزه علمیه سرازیر شدند، از جمله سراغ اینجانب در مدرسه امیرالمومنین آمدند، داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیت موج میزد و من در سخنرانی کوتاهی که کردم گفت: اگر بزرگ قومی را این چنین هتک کنند، چه احترامی برای دیگران میماند«اگر باید بمیریم، همه با هم بمیریم و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم» این جمله که بعد برای بسیاری، شکل شعار به خودگرفته بود یکی از اسناد معتبر تبعید من به چابهار بود و رییس ساواک قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضد امنیت ملی تفسیر میکرد از آن به بعد به نقاط مختلف تبعید شدم از جمله چابهار در جنوب شرق، مهاباد در شمال غرب و انارک در قلب کویر....
*آیا همه میتوانند سخنران یا نویسنده شوند؟
گرچه نویسندگی و سخنوری را باید جزو هنرها و یا مهمترین هنرها به حساب بیاوریم، ولی به عقیده من مثل فن شعر نیست که بعضی ذوق آن را داشته باشند و بعضی فاقد آن باشند، بلکه هر کس میتواند از این دو بهرهمند باشد، حرف دلش را بزند، عقیدهاش را بنویسد و از آن دفاع کند، هر چند بعضی قویترند و بعضی ضعیفتر.
*تجربیات نویسندگی
نظم در کارها، برنامهریزی، کار تیمی، بررسی آثار دیگران، راهنماییهای اساتید، تعیین مخاطب در نوشتار، توجه عمیق بر نیازها و خواستهها، نوشتن باورها، سادهنویسی، توکل بر خدا از لغزشهای قلم و تلاش در راه هدف، اثر عمیقی در پیشرفت دارند.
*انتشار مجله مکتب اسلام
دردوران سیاه و تاریک پهلوی به، شدت نسبت به روزنهای آگاهی بخش، احساس نیاز میشد، لذا تصمیم گرفتم به کمک بعضی مراجع وقت مجلهای دینی را منتشر کنیم.
این مجله با استقبال زیادی روبرو شد که ما هرگز انتظار آن را نداشتیم؛ تیراژ مجله از حدود یک یا دوهزار نسخه، شروع و مرتب افزایش یافت و کار به جایی رسید که تیراژ از صدهزار نسخه هم گذشت و به همه تمام نقاط کشور فرستاده میشد از مدارس و دانشگاهها گرفته تا ادارات و بازار و بدین طریق موج عظمی را ایجاد کرد؛ رژیم طاغوت هم مجله را توقیف کرد.
ما این موضوع را به آیتاللهالعظمی بروجردی منتقل کردیم، ایشان رییس شهربانی قم را احضار کردند و گفتند این مجله فورا باید آزاد شود و ما مجله را منتشر کردیم بیآن که اجازهای به ما داده شود و مشکل اجازه همچنان وجود داشت تا بعد از فشار زیاد آن مرجع بزرگ به حکم اجبار امتیاز آن را صادر کردند و جالب اینکه روی پرونده مجله در بخش مطبوعات وزارت کشور نوشته بود: «مورد توجه آیتالله العظمی بروجردی» و همین امر، حلال مشکلات بود!
*رمز موفقیت از دیدگاه آیتالله العظمی مکارمشیرازی
یکی از اموری که الهامبخش زندگی فردی و اجتماعی من بوده و هست، این جمله کوتاه از قرآن مجید میباشد که خداوند میفرماید« موفقیت و پیروزی در سایه دو چیز است: جهاد و تلاش خستگیناپذیر (...جاهدوا) و خلوص نیت (... فینا) «عنکبوت آیه 69»
*به چه کسی موفق میگویند؟
کسی که از کوتاهترین راه و کمترین هزینه به اهدافش میرسد، موفق است. موفقیت جنبه مثبتی دارد یعنی موفق واقعی کسی است که به اهداف والایی برسد این اهداف والا در هر جمعیتی تفسیر متفاوتی میشود.
*آیا شما خودتان را یک انسان موفق میدانید؟
انسان اگر خودش را موفق بداند، دلیل بر ناموفق بودنش است. موفق کسی است که به هر کجا هم که برسد، خودش را ناموفق بداند و به مراحل بالاتر و بالاتری فکر کند.
*آیا اسلام با پولدار شدن مخالف است؟
این اشتباه بزرگی است که کسی اینگونه خیال کند مال نه تنها مانع سیر مراحل معنی به سوی خدا نیست بلکه کمک است در روایات آمده « نعم العون الدنیا علی الاخره» امام صادق(ع) فرمودند: دنیا کمک خوبی برای آخرت است» روایت زیبای دیگری نیز هست «لیس منا من ترک دنیاه لدینه او ترک دینه لدنیاهه – از ما نیست کسی که به جهت آخرت، دنیای خود را ترک گوید و نیز کسی که به جهت دنیای امروز از دین خود دست بکشد مسلمان باید عزیز باشد و این در صورتی است که خودکفایی در دنیای امروز از آن کسانی است که دارای اقتصاد پیشرفته، صنایع پیشرفته و فرهنگ پیشرفتهای باشندو نباید اسلام ذلیل باشد و نگاه غارت به آن شود هر که غیر از این بگوید صددرصد اشتباه است و با قرآن و معارف اسلامی نمیسازد.
*آیا قانون جذب درست است؟
به صورت کلیت نه، اما اگر بخواهیم برای موفقیت و رسیدن به اهداف عواملی ذکر کنیم یکی از آنها جذب است و در کنار قانون جذب، عوامل بسیار دیگری هم هست که اگر کسی بخواهد بگوید که قانون جذب، تنها عامل موفقیت است باید جواب داد که خیلی از افراد بودند که فکر کردند تا به جایی برسند و نرسیدند علتش این است که یا تنبلی کردند یا کوتاهی کردند یا بد سلیقه بودند و یا استبداد به رای داشتند یا اهل مشورت نبودند یا طاقت کار سنگین و مداوم نداشتند یا بینظم بودند و اینها همان عواملی است که در کنار قانون جذب مطرح است.
*آیا آرزویی مانده که به آن نرسیده باشید؟
اگر انسان آرزویی نداشته باشد، آن لحظه رفتنش از این دنیاست ما با آرزوها زندهایم. آرزویم این است که خدمتهایی که تا الان کردم به مردم یا به علم، بتوانم به مراحل بالاتر از آن برسم چون خدمت یک دامنه بسیار وسیعی دارد.
*در کجا به خلق خدمت کنیم؟ حوزه دانشگاه یا بازار؟
خدمت، خدمت است منتهی هر کسی برای خدمتی ساخته شده انسان نباید از خدمتی که برای آن ساخته شده است مضایقه کند منظور از خدمت این است که انسان به ماورای خویشتن بیانیشد و تنها به خودش نیاندیشد یعنی فرد در مجموعه جامعه به خود بیاندیشد حال میخواهد مادی، فرهنگی، علمی، سیاسی، اجتماعی و... باشد.
*این بداخلاقیهایی که بین ما رایج شده آیا راه حلی دارد؟
البته راه حل دارد، از آن چیزهایی که من در طول عمرم به آن رسیدم این است که هیچ بنبستی وجود ندارد؛ تنها بنبستی که وجود دارد این است که همه ما باید یک روز از این دنیا برویم این بداخلاقیها عواملی دارد که باید برطرف شود این ناهنجاریهای اجتماعی مردم را عصبانی کرده، قسطش عقب افتاده، عروسش طلاق کرده، شریکش به او خیانت کرده و... تلافی اینها را سر دیگران در میآورد مثلا بوقی زده میشود دادش در میآید، در ادارات دعواهای خانوادگی را سر مردم در میآورند راه حل اینها این است که آرامش را در زندگی حکمفرما کنیم اخلاق اسلامی را رعایت کنیم حدیث جالبی از پیامبراکرم(ص) است بیشترین چیزی که مردم به وسیله آن وارد بهشت میشوند تقوا و حسن خلق است در این جا صحبت از نماز و روزه با این که بسیار اهمیت دارد نیست ما باید اخلاق اسلامی را احیا کنیم.
*تغذیه و تحرک
از همان اوایل زندگی به کتابهایی که تغذیه سالم و فعالیتهای ورزشی و جسمانی را شرح میداد علاقه داشتم در مجموعه غذای خودم را کم کردم و احساس کردم بسیار راحت شدم تصورم این است که 50 درصد غذایی را که میخورم اضافی است.
بسیاری از کسالتها و ناراحتیها از همین غذای اضافی است که جذب بدن انسان نمیشود من با کتابهای «گیاه خواران» و «خام گیاهخواران» آشنایی پیدا کردم و از بعضی از آنها که برای حل مشکلاتی به من مراجعه کردند سوالات زیادی کردم و از مجموع آنها این چنین فهمیدم که باید قسمت مهمی از تغذیهام را غذای خام گیاهی و میوه و سبزیجات قرار بدهم و زیاد به سراغ غذاهای حیوانی و چرب نروم و همین به من آرامش میداد به اندازهای غذا میخورم که اگر دفعتا میهمانی از راه برسدو سفرهای دوباره پهن شود و مصلحت با این باشدکه با او هم غذا شوم هیچ مشکلی ندارم و ظرفیت تناول غذای دوباره را دارم!
من به مسئله حرکت جسمانی و پیادهروی سخت پای بندم صبحها حتما باید حرکات مخصوص بدنی نرمش انجام بدهم؛ درباره فواید پیادهروی مطالب بسیاری دیدهام و لذا مقید هستم که همه روزه به یک جای خلوت و بیسروصدا برومو پیادهروی کنم و این کار جزو زندگی من شده است که اگر انجام ندهم بیمار میشوم این کار کمک زیادی به من میکند به طوری که در حال حاضر که بیش از 80 سال دارم (آینده با خداست) ناراحتی جسمانی خاصی در خودم احساس نمیکنم گاهی فکر میکنم مثل سن 40 سالگی کارهایم را ادامه و برنامههایم را در زمینه مطالعه و نوشتن و امثال اینها ادامه میدهم.
*افرادی که ظاهر اسلامی ندارند خوب هستند یا بد؟
قاعدهای که ما از منابع اسلامی برداشت میکنیم، این است که «اصلاح کنیم، حذف نکنیم» اگر ما بخواهیم حذف کنیم باید همه را حذف کنیم ما باید اینگونه افراد را به آرامی جذب کنیم نکته دیگر این است که معدل، مهم است ممکن است کسی در یک زمینه نمرهاش صفر باشد ولی در زمینههای دیگر نمره خوبی بگیرد و در انتها معدل خوبی هم داشته باشد، این فرد برای ما قابل قبول است.
*زیباپوشی و خوشتیپی
«الظهار عنوان الباطن»، آراستگی ظاهری دلیل بر سالم بودن باطن است هم ظاهر انسان باید خوب باشد و هم باطن نمیشود گفت که انسان کثیف و ژولیده باشد لباس بد بپوشد و باطن هم خوب باشد این امر تفکر نادرستی است که از صوفیه آمده و میگوید انسان باید قلبش صاف باشد و ظاهر مهم نیست.
*فرمولی برای موفقیت قطعی
سه عامل برای رسیدن به موفقیت وجود دارد: اولین عامل، نظم در کار است، تفریح کنار خانواده بودن و کار کردن باید سر ساعت و منظم باشد دوم پشتکار است اگر کسی بخواهد بیزحمت و تلاش به جایی برسد موفق نخواهد شد نه کار دنیا بیزحمت است نه کار آخرت مثلا افرادی که به فضا میروند آنقدر تمرینهای سختی مانند تمرین بیوزنی انجام میدهند تا آماده شوند سوم نیت خالص است، کسی که عقیده به خدا دارد برای خدا کارها را انجام دهد و کسی هم که عقیده ندارد برای انسانیت کار کند چاپلوسی و ریاکاری انسان را به موفقیت نمیرساند.