شهدای ایران :سرویس فرهنگی/آنچه می خوانید قسمتی هایی از زندگینامه سراسر حماسه سردار رشید سپاه اسلام (شهید علی هاشمی) از تولد تا شهادت است که به مناسبت چهارم تیر ماه سالگرد شهادت این شهید والامقام تقدیم شما عزیزان می شود.
شهید علی هاشمی در سال 1340 در اهواز متولد شد. قبل از شروع جنگ علی هاشمی و یارانش، جوانان انقلابی دشت آزادگان را سامان دادندو اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمودند. در سومین سال جنگ به فرماندهی قرارگاه به کلی سری نصرت انتخاب شد. فرماندهی که هم بینش عملیاتی داشت و هم بینش اطلاعاتی. در واقع او پیچیده ترین و پررمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد.
کودکی و نوجوانی :
علی هاشمی سال 1340 در شهرستان اهواز در محله عامری در طلوعی ازآفتاب دیده به جهان گشود. در دامان مادری پرورش یافت که خود از مهر مادری محروم بود و باتمام عشق و محبت او را بزرگ کرد. بعداز تولد علی متوجه شدند که پاهایش سالم نیست علی را به دکترنشان دادند و چند روز بعد از تولدش پاهای او را شکستند و تا زانو گچ گرفتند. تا یک سال هر ماه گچ پاهای کودک را عوض می کردند.
علی فرزند بزرگ خانواده بود در خانواده ای کم بضاعت اما مذهبی، کودکی خردسال بود که بدلیل انتقال شغل پدر مجبور به مهاجرت به شمال کشور شدند و 3 سالی را با سختی بسیار در آنجا زندگی کردند که مشقت و سختی زندگی آنجا باعث شد که یکی از خواهرانش که تنها 14 روز داشت به علت سرما درگذشت. پس از سه سال دوباره به اهواز بازگشتند و در محله حصیرآباد ساکن شدند.
دوران کودکی و نوجوانی علی در محله حصیرآباد سپری شد. در آن زمان علی نوجوانی 11و12 ساله بود که در ساخت خانه دوش به دوش والدین کار می کرد. مادر همیشه با وجود علی احساس امنیت و آرامش داشت. علی تکیه گاه مناسبی برای اهل خانه بود. در همان دوران کودکی نماز می خواند روزه می گرفت و با متانت و وقاری که در ذاتش بود دیگران وادار می شدند که به او احترام بگذارند. او انسانی بسیار مهربان و دلسوز بود و حرفش برای همه قابل قبول بود.
در همان دوران نوجوانی به مسجد عشق می ورزید. مادر می گوید علی تا آخرشب در مسجد می ماند و با علاقه بسیار مسجد را تمیز و جارو میکرد. روی درب منزل نوشته بود آموزش قرآن صلواتی.
او به صورت خودجوش به مسجد می رفت و بقیه همسن و سالانش را نیز به مسجد می برد حاج علی یا در خانه بود یا در مسجد یا میدان فوتبال، او کاپیتان تیم شهباز و یکی از اعضای اصلی تیم بود. و در مدرسه از شاگردان ممتاز و زرنگ بود. او به هم سن وسالانش در یادگیری درس بسیار کمک می کرد و حتی به بچه های محله تدریس می نمود. علی مسافت منزل تا مدرسه را که بسیار طولانی بود پیاده می رفت و پول هایش را پس انداز می کرد و زمانی که مادر پول نیاز داشت علی همه آنها را به مادر می داد تا در مخارج منزل خرج نماید.
دوران انقلاب :
در دوران انقلاب نقش مهمی در فعالیت های سیاسی داشت چندین بار توسط ساواک دستگیر شد کارهای تبلیغاتی انجام می داد و اعلامیه های امام را پخش می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامي در تشکیل كميته انقلاب اسلامي نقش موثر داشت و در آغاز تشكيل سپاه پاسداران از كميته به سپاه انتقال يافت. حاج علی همچنان در فعالیت های سیاسی نقش داشت، آشوب های شهرها مناطق مرزی ایران کم کم آغاز شد و زنگ خطری بود برای آنان که می فهمیدند.
علی هاشمی و یارانش قبل از شروع جنگ جوانان انقلابی دشت آزادگان را سامان دادند و اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمودند و پیش از شروع جنگ در برقراری امنیت نقش ارزنده ای داشتند و در مبارزه با ضد انقلاب و بعثی ها که از هورالهویزه اقدام به پخش سلاح و مهمات می کردند ، موفق شدند. پس از شهادت شهید نظرآقایی، علي شمخاني فرمانده سپاه خوزستان او را به عنوان فرمانده سپاه حميديه منصوب كرد.
تحصیل:
علي هاشمي نه تنها در جبهه هاي جنگ بلكه در تلاش علمي نيز فعال بود. علی هاشمی همزمان با مبارزات گسترده انقلابی در عرصه های علمی هم چنان موفق بود به گونه ای که در رشته پزشکی دانشگاه مشهد قبول شد و در حالی که خود را برای بورس شدن در دانشگاه های آمریکا آماده می کرد، با توجه به شروع جنگ تحمیلی ایشان ترجیح داد که باید در جنگ حضور داشته باشد و دانشگاه جنگ را برگزید.
تشکیل تيپ 37 نور:
با شکل گیری یگان های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور را می شود ، با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی یکی از فرماندهانی است که مسئول یکی از سخت ترین محورها و جبهه ها بود. او و همرزمانش در محور کرخه کور و با رهاسازي آب كانال سلمان زير پاي نيروهاي عراقي، از پیشروی دشمن جلوگیری کردند و هنگامی که عراق به حمیدیه رسید از سقوط آن و به طبع سقوط اهواز جلوگیری کردند. علی هاشمی در این عملیات (عمليات شهیدان رجايي و باهنر) نام کرخه کور را به کرخه نور تغییر داد.اگر این رشادت ها نبود موضوع جنگ به صورت دیگری رقم می خورد و فجایعی به مراتب بالاتر از سقوط خرمشهر حادث می شد.
آزادسازی خرمشهر :
تيپ 37 نور به فرماندهي شهيد علي هاشمي در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر شركت موثر داشت و توانست به عنوان اولین محور منطقه غرب خوزستان را از لوث بعثی های متجاوز آزاد و پاکسازی نماید. درآستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل و او فرمانده سپاه سوسنگرد شد.
قرارگاه نصرت (سري ترين قرارگاه جنگ) :
در سال سوم جنگ زمانی که به بن بست جنگی رسیده بودند آقا محسن (رضایی) ، علی هاشمی را به فرماندهی قرارگاه به کلی سری نصرت انتخاب نمود. آنجا فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد هم اطلاعاتی و کسی جز علی هاشمی نبود. در واقع او پیچیده ترین و پر رمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد.
او به نیروهایش اعتماد به نفس می داد. بسیار شجاع بود و در ماجرای هور نیروهای بومی آموزش ندیده محلی و تعدادی از بچه های خوزستان را به کارگرفت و از آنها در اندک زمانی نیروهای ورزیده و کارآزموده ای ساخت. هرجا مشکلی به وجود می آمد فکر می کرد و راه حل می داد. قدرت سازماندهی بسیاری داشت. علی هاشمی و دوستانش به هور مسلط شده بودند و ثمره یک سال زحمت بچه های قرارگاه نصرت اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که در سطح بسیار وسیعی تیپ و لشکرها توانستند از آب، باتلاق و نیزارها عبور کنند. دراین عملیات یک نیروی پیاده از آبی عبور می کرد که پانزده کیلومتر پشت سرش آب، باتلاق و نیزار بود، که در نوع خود در تاریخ جنگ های جهان بی نظیر است. ثمره عملیات خیبر تصرف دو جزیره شمالی و جنوبی مجنون بود که دارای 58 حلقه چاه نفت بود. کار مداوم در سرما و گرما و سختی های هور باعث طراحی و اجرای عملیات بدر و مجموعه عملیات های قدس شد.
از دیگر اقدامات قرارگاه نصرت ، شناسايي مناطق، از هورالعظيم گرفته تا جاده بغداد و بصره بود. همچنین شناسایی های برون مرزی تا عمق عراق از جمله شهرهای مقدس نجف ، کربلا و سامرا از دیگر اقدامات این قرارگاه بود. بعد از عملیات های بزرگ خیبر و بدر رزمندگان قرارگاه نصرت شیوه جدیدی برای مقابله با دشمن آغاز کردند وبر سراسر هور مسلط شدند. حاج علی مدام به قرارگاه سرکشی می کرد و شخصاً پیگیر مسائل بود.
تشکیل خانواده :
حاج علی در سال 1363 ازداوج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام زینب و یک پسر به نام محمد حسین بود او درمدت زندگی مشترکش که چهار سال بیشتر به طول نیانجامید نمونه ای از یک همسر و پدری مهربان برای خانواده اش بود. او بسیار به دختر و پسرش عشق می ورزید و در همان زمان اندک که به خانه می آمد دخترش همیشه روی شانه های پدر جای داشت .
سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) :
در سال 65 ایشان به فرماندهی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) منصوب شد که فرماندهی سپاه های استان خوزستان، لرستان، لشکر 5 نصر و سایر یگان ها به ایشان سپرده شد. به فرموده دکتر رضایی به ایشان باید گفت : ((سپهبد شهید )) چرا که همتایان این جنرال بی نام و نشان، در عراق کسانی مثل سپهبد هشام صباح الفخری یا سپهبد ماهر عبدالرشید التکریتی بودند یا حتی سپهبد سلطان هاشم که فرمانده سپاه ششم عراق که ماموریتش در مقابل هور و جریانی که حاج علی هاشمی به راه انداخته بود شکل گرفت.
آشناي هور:
علي هاشمي و همرزمانش در شناسايي ها آن چنان به هور مسلط شدند ، فرماندهان ارشد سپاه مانند محسن رضايي ، علی شمخانی ، محسن رشید و... را با لباس مبدل عربی به داخل خاک عراق برده و محورهای عملیاتی خیبر را از نزدیک ملاحظه و لمس کردند و همچنین فرماندهان یگان ها مانند مرتضي قرباني، محمد باقر قاليباف، شهيد احمد كاظمي، شهيد مهدي باكري و شهيد ابراهيم همت را با بلم به هور بردند. اين فرماندهان از صبح تا شب در كنار دجله مي نشستند و ياداشت برداري مي كردند. با اينكه عراقي ها در جزاير حضور داشتند بازديد فرماندهان ارشد جنگ بدون هيچ اتفاقي انجام شد و اين نشان از تسلط شهيد هاشمي و يارانش به هور وحشي دارد.
یوسف گمگشته ی هور:
خرداد و تيرماه 67 وضعيت جبهه ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي مجوز استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک دشمن به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.))
در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را شیمیایی زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر فرماندهان به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: (( تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم عقب به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.)) حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تخلیه تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث نجات هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 اولین کسی بود که پا در جزایر گذاشت.
در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر مفقود اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.
خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان سراسیمه از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.
نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که اسیر شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از سقوط صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.
رجعت :
در سال 89 پس از تفحص پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام آزمایش هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و گمنامي به آغوش وطن بازگشت.
تا این که در روز 19/2/89 در اخبار سراسری سیما خبر کشف و رجعت این پرستوی مهاجر اعلام شد. حاج علی هاشمی مزد سال ها مجاهدت، اخلاص و در راه ولایت فقیه بودن خویش را گرفت. سالها گذشت تا پس از 22 سال انتظار، خبر رسید سردار گمنام هور، سردار گمنام خیبر و بدر در همان نیزاره های هور شهید شده است. او در حالی که شالی سبز به پهلو بسته بود، بازگشت تا به منتظران بازگشت خود و همه مردم پیامی را در دهه چهارم انقلاب بدهد.
حاج علی از معدود فرماندهان شهید 8 سال جنگ تحمیلی است که در تمامی دوران دفاع مقدس از ابتدا تا انتها ، حضور موثر داشت و مخلصانه و بی ریا، از حریم این مرز بوم دفاع جانانه کرد.
***
وصیت نامه شهید:
خدایا از اینکه در رختخواب ذلّت نمردم خیلی شکرگزارم.(بنده ی حقیرکوچکتراز آن هستم که وصیتی داشته باشم ولی به خاطر این که ما که می رویم و شماها عقیده و هدف ما را بدانید و آن را ادامه دهید این چند کلام را می نویسم):
ای امّت، سیل خروشانی که هرگونه ذلّت وخاری رابا خود می برید و در لجن زارها می سپارید، مبادا امام تنها بماندهرچند که این منافقان وضدّ انقلاب ها این آرزو را دارند ولی شما این آرزویشان رابا جسد هایشان به گور بفرستید. شما امّت شهید پرور، استوره ی صبر و ایستادگی هستید، مبادا کاری کنیدکه درچشم دشمنان، خود را ضعیف، نشان دهید.
و ای امّت مسلمان یزد، شما نگذارید، منافقان و ضدّ انقلاب ها بر تشییع جنازه ام بیایند و بدانید که این منافقان هرگاه قدرت به دستشان بیفتد، آن چنان با شما رفتارمی کنندکه مغولان با ایرانی ها کردند. به قول امام عزیزمان که می فرمایند: منافقین از کفار بدترند، به راستی چه سخن درستی است ؛ چون این منافقان هستندکه خون شهیدان ما را پایمال می کنند.
ای امّت شهید پرور ایران، مارفتیم ، ولی مسئولیّتش را بردوش یک به یک شما گذاشتیم و آن رسوای منافقین است و حفاظت از خون شهدا.
شما همیشه خون ما را زنده نگه دارید، تا اسلام زنده بماند.
یک عکس حضرت امام خمینی برسر قبرم بگذارید، که از عکس خودم بزرگتر باشد، امید است که مرا از سربازان خود بداند.
و شما ای جوانان برومندحزب الله ایرانی، گر چه من درسنّ جوانی به سوی معشوق شتافتم، ولی شما بدانیدکه من بی هدف نبوده ام.
آیا علی اکبر امام حسین ( علیه السلام) بی هدف بود، یا حضرت ابوالفضل بی هدف بود. مگر می شود، سرباز روح الله بی هدف باشد و این را بدانید در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری است.
ای جوانان عزیز! هر چند که خون ما به ناحق و برای حق ریخته شد، ولی باعث شدکه درخت اسلام شاداب بماند، تا میوه ی آن که آزادی است به دست دشمن نرسد.
ای امّت شهید پرور، هر کس به دست این منافقان شهید بشود، بدانید خار چشم آنان بوده و چون مانعی بوده با شهید کردن، این مانع را از سرراه برداشته اند، ولی نمی دانند، خون شهیدان مانعی دیگری شود سر راه آنها.
خداوند امکان شهید شدنم در بیابانی بی آب قرار ده که هم چون مولایم امام حسین(علیه السلام) تشنه شهید بشوم.
خداوند می خواهم موقع شهید شدن، سر از بدنم جدا شود، تا در محضر سیدالشهدا سلام الله علیه سر افکنده نباشم.
خداوندا! می خواهم هنگام شهادت هردو دستم از بدن جدا شود تا درمحضرپرچم دارالاسلام حضرت ابوالفضل شرمنده نباشم.
هرچند که من لیاقت پرچمدارحسین (علیه السلام) را نداشتم، ولی امیدوارم که در پرچمداری مولایم خمینی پیش قدم باشم.چه خوش است با ندای توحید و با بانگ الله اکبر به استقبال شهادت رفتن.
ترس از سربریدن ایمان ها
ای مسلمین جهان ما از شهادت نمی ترسیم چون در قاموس شهادت، واژه ی وحشت معنی ندارد، ولی می ترسیم بعد از ما، ایمان را سر ببرند.
ای شیعیان جهان ، سرنوشت ما را اباعبدالله در صحرای کربلا مشخّص کرده است.
توصیه به مردم:
و وصیّتی دیگر، ای امّت شهیدپرور، فقط توجّه داشته باشیدکه شما مانند اهل کوفه نشوید،
مردم کوفه امام حسین (علیه السلام) را دعوت کردند، ولی او را با سراز بدن جداشده ، به مهمانی پذیرفتند و شما که مولایمان و نور چشممان خمینی عزیز رادعوت کردید.همه با هم ندا سر دادید،حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله، مبادا از این عقیده بر گردید که اهل کوفه هستید.
مبادا شیطانک ها شما را بفریبند، همین طوری که ابن زیاد لعنت الله به وسیله ی زر و زور مردم کوفه را به پیمان شکنی در تاریخ ثبت کرد.
توصیه به منافقان:
و شما ای منافقان! ای کسانی که فریب زرق و برق دنیا را خورده اید، آیا هیچ گاه فکر کرده اید که برای چه این کارها را که مورد خشم خداوند است، انجام می دهید؟
آیا هیچ گاه فکر کرده ایدکه سرانجام این کارها به کجا می کشد؟ شما که طاقت ایستادگی در مقابل تیغ حزب الله را ندارید، پس بیایید به سوی نور و توبه کنید.
توصیه به دوستان حزب اللهی:
و شما ای دوستان و آشنایان حزب اللهی هر چند که من نتوانستم بیشتر ازاین در سنگر مقدّس بمانم ، ولی از شما می خواهم که اسلحه به زمین افتاده مرا بردارید و برای خدا علیه دشمن حزب الله بجنگید.
پشتیبان ولایت فقیه باشید.
ای برادران عزیز، پشتیبان ولایت فقیه باشید و ولایت فقیه را از دولت و اسلام جدا ندانید و شما رفتارتان طوری باشد که دیگران رفتار شما را سرمشق خودقرار بدهند.
شعار مرگ بر آمریکا یادتان نرود.
در آخر از همه شما طلب حلال بودن می کنم، ای امّت قهرمان هرچه فریاد دارید، برسر آمریکا بکشید و شعار مرگ بر آمریکا یادتان نرود.
و شما ای خانواده گرامی! هر چند که نتوانستم فرزندی خدمتگزار برای شما باشم از شما می خواهم که مرا حلال کنید، مگر خون من رنگین تر ازخون صدها هزار مسلمان در خون خفته است؟
مگر خون من رنگین تر از خون علی اکبر و قاسم است؟ این را بدانید که شهادت آرزوی من بوده، در شهادت من هرچه دلتان می خواهد، گریه کنید تا شاید با گریه ی شما خداوند فرج امام زمان (علیه السلام) را نزدیک تر کند و موقعی ریشه ی کفار کنده می شود که مولا صاحب الزمان (عج الله) قیام کند.
توصیه به مادر:
مادرم ......
مرگ می آید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم و در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلّت بمیریم.
طلب حلالیت:
درآخر ، از همه ی کسانی که با آنها برخورد داشته ام ، از تمام اقوام و دوستان حزب اللهی طلب حلال بودن می کنم.
شعر زیبا از شهید علی هاشمی در پایان وصیت نامه:
جفای چرخ کین بنگر علی ام غرق در خون شد
دلم از ماتم مرگش فکاردین و محسون شد
ای مصیبت نگر گشته یک سر عزا
اگر کشته شدم مادر زتیغ بعثی کافر
بکن یاری برادر جان تو دین و رهبر و اسلام
خداحافظ
دیدار در صحرای محشر
سید علی هاشمی ۹ / ۳/ ۶۴ ؛ مصادف با نهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۵ ه.ق.
خدایا ،خدایا، تا انقلاب مهدی ،خمینی را نگهدار