شهدای ایران shohadayeiran.com

مادر شهيد صياد شيرازي روز عاشورا بچه در بغل، در يكي از خيابان‌هاي نزديك حرم علي‌بن‌موسي الرضا(ع) ايستاده بود، ناگهان صداي گريه كودك برخاست، اما دنباله صدا نيامد، مادر علي شنيد كه مي‌گفتند: «طفلكي تمام كرد، خفه شد!». امير سپهبد شهيد علي صيادشيرازي در سال 1323، در شهرستان درگز استان خراسان رضوي ديده به جهان گشود؛
به گزارش شهدای ایران به نقل ازپژوهشگاه علوم ومعارف اسلامی؛مادر شهيد صياد شيرازي روز عاشورا بچه در بغل، در يكي از خيابان‌هاي نزديك حرم علي‌بن‌موسي الرضا(ع) ايستاده بود، ناگهان صداي گريه كودك برخاست، اما دنباله صدا نيامد، مادر علي شنيد كه مي‌گفتند: «طفلكي تمام كرد، خفه شد!».

امير سپهبد شهيد علي صيادشيرازي در سال 1323، در شهرستان درگز استان خراسان رضوي ديده به جهان گشود؛ در 16 فروردين ماه سال 1378، همزمان با عيد خجسته غديرخم به درجه سرلشكري نايل آمد و چند روز بعد و در تاريخ 21 فروردين به دست عوامل كوردل منافقين مقابل منزل خويش به شهادت رسيد.

خاطره‌اي از شفا گرفتن اين شهيد بزرگوار در دوران كودكي‌اش را مي‌خوانيم:

مادر شهيد صياد شيرازي روز عاشورا بچه در بغل، همراه زنان ديگر در يكي از خيابان‌هاي نزديك حرم علي‌بن‌موسي الرضا(ع) به تماشاي دسته‌هاي سينه‌زني ايستاده بود. ناگهان صداي گريه كودك برخاست، اما دنباله صدا نيامد، لحظاتي گذشت، دهان بچه همچنان باز بود، نفسش بند آمده بود و رنگش هر لحظه كبود و كبودتر مي‌شد. فرياد زن‌ها بلند شد، زني بچه را از دست مادر قاپيد و صورت كوچك او را زير سيلي گرفت، باز خبري نشد. مادر علي شنيد كه مي‌گويند: «طفلكي تمام كرد، خفه شد!».

او رو به حرم گرداند و گفت: «حاشا به غيرتت!» بعد چشم‌هايش سياهي رفت و به زمين افتاد؛ در عالم ديگر ديد كه در مجلس عزاداري است؛ كسي روي منبر نشسته و روضه مي‌خواند؛ در بالاي مجلس سيدي نوراني است كه با دست به او اشاره مي‌كند پيش آي! عزاداران راه باز كردند تا رسيد به نزديكي‌هاي آن سيد نوراني، كه حالا مي‌دانست امام رضا(ع) است. امام دعايي خواند و بعد گفت: «تو نگران علي نباش!».

به صداي گريه فرزندش چشم گشود؛ صداي صلوات زن‌ها بلند شد؛ بچه را كه به بغل گرفت و بر سينه‌اش فشرد، اشك امانش نداد. به طرف گنبد طلايي برگشت و گفت: «آقاجان من را ببخش، بي‌ادبي كردم».

زن‌ها هريك چيزي مي‌گفتند و داروهايي تجويز مي‌كردند و دعانويس‌هايي را نشاني مي‌دادند؛ از ميان صداها شنيد: «بيچاره هم خودش غشيه، هم بچه‌ش!»؛ علي تا 2 روز تب داشت، اما مادر هيچ نگران نبود و مي‌دانست نگهدار علي كسي ديگري است.

ايشان علي را نگه داشت تا اينكه او را به بالاترين مقام يعني شهادت رساند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار