شهدای ایران: «هیچ وقت یادم نمیرود، وقتی از آن سه امریکایی پرسیدم چرا به زیارت حاجقاسم آمدهاید؟ با سرافکندگی گفتند: آمدهایم حاجقاسم ما را ببخشد یا آن مرد چینی که خدا را هم نمیشناخت، آمده بود به زیارت حاجقاسم و او را پادشاه خاورمیانه میدانست» اینها بخشهایی از گفتوگوی من و آقای جعفر طیار یکی از خادمان گلزار شهدای کرمان است. فقط کافی است یک بار میهمان شهدای گلزار کرمان شده باشید، بعد از آن دلتنگی گاه و بیگاه سراغتان میآید و دلتان را راهی دیار کریمان میکند. الحمدلله توفیقی حاصل شد و چندی پیش راهی کرمان شدم تا برای ساعاتی در کنار زائران و خادمان سید شهدای مقاومت سردار شهید حاجقاسم سلیمانی باشم و پای حرفها و خاطراتشان بنشینم. گلزار شهدای بینالمللی کرمان روزانه به طور متوسط حدود ۳ هزار زائر دارد؛ زائرانی که با پذیرایی و میهماننوازی خادمان گلزار لحظات خوبی برایشان رقم میخورد. در این گزارش با آقایان جعفر طیار و ابراهیم شهریاری، دو همرزم روزهای جنگ و جهاد حاجقاسم گفتگو کردم که حالا لباس خادمی به تن کردهاند. باهم میخوانیم.
در حسرت دیدار از کربلای ۵ تا...
نگاهی به اطراف مزار حاجقاسم میاندازم، با وجود همه شلوغی گلزار نظم خاصی برقرار است و این را باید مرهون زحمات شبانهروزی تیم خادمان گلزار بدانیم؛ تیمی که بیهیچ توقعی و به طور کاملاً افتخاری شبانهروز کنار شهدا و حاجقاسم برای خدمترسانی به زوار خسته از راه رسیده گلزار ایستادهاند. با هماهنگی انجام شده، میروم و با یکی از خادمان گلزار به نام آقای جعفر طیار همکلام میشوم. آقای طیار رزمنده دیروز و همرزم حاجقاسم که به گفته خودش از کربلای ۵ به بعد در حسرت دیدار حاجقاسم بود، همراهیام میکند و با همه مشغلههای کاریاش کنارم مینشیند. ابتدای مصاحبه از خودش میپرسم و از روزهایی که با دست بردن به تاریخ شناسنامه نهایتاً به جبهه اعزام شد. او میگوید: من متولد ۱۳۴۵مشهد و دبیر بازنشسته هستم. خدا توفیق داد مدتی در جبهه حضور داشته باشم. من تاریخ تولدم را در شناسنامه تغییر دادم و در دوره دبیرستان راهی جبهه شدم. اوایل چند مرحله از طریق بسیج از مشهدالرضا راهی جبهه شدم. کمی بعد دانشگاه زاهدان قبول شدم و یک مرحله هم در دوره دانشگاه دقیقاً در زمان عملیات کربلای ۵، سال۱۳۶۵ با گردان دانشجویان راهی جبهه شدم، اما این بار با لشکر ۴۱ثارالله که آن زمان نیروهای داوطلب زاهدان در این لشکر سازماندهی میشدند، با ورود به جبهه یک نام زیاد بر زبان رزمندگان جاری میشد؛ «حاجقاسم».
من او را اصلاً نمیشناختم، اما وقتی از رشادتهایش شنیدم و اینکه صدام برای سر او جایزه گذاشته بود، بیشتر مشتاق شدم او را ببینم. او فرمانده لشکر ما بود و دیدنش آرزویم شده بود. عملیات کربلای ۵ پیش رو بود، خداوند توفیق داد من هم در این عملیات شرکت کنم. آرزویم این بود که در بحبوحه عملیات حاجقاسم را ببینم، اما نشد که نشد. با مجروحشدنم ناچار به پشت جبهه برگشتم و حسرت دیدنش در دلم ماند.
عکس یادگاری با حاجقاسم
آقای طیار در ادامه میگوید: دست روزگار به گونهای رقم خورد که بعد از جنگ در سال ۱۳۷۱ ساکن کرمان شدم؛ جایی که میشد حاجقاسم را دید. جیرفت و کهنوج دبیر بودم، منتظر بودم تا روزی حاجقاسم را ببینم، ولی گویا زمان بر وفق مرادم نبود که لحظه ناب ملاقات برسد. پنج سال گذشت و من حاجقاسمی را که از کربلای۵ انتظار دیدارش را میکشیدم، ندیدم. سخت از خودم دلخور بودم که چرا فرمانده دلاور دوران دفاع مقدس را نمیبینم تا اینکه تقدیر مرا به سوی یک نهاد آسمانی کشاند و در بنیاد شهید استان کرمان و خادم خانوادههای شهدا مأمور شدم...
بهترین ساعات عمر من در کنار پدران و مادران شهدا و خانوادههای عزیزشان میگذشت تا اینکه یک روز قرار شد جانبازان ۷۰ درصد جلسهای خودمانی داشته باشند و من مجری آن مراسم باشم. مثل همیشه، به دنبال مطالب ناب بودم تا در برنامه استفاده کنم. نزدیکیهای مراسم بود که با شنیدن یک خبر، زیر و رو شدم. باورم نمیشد سخنران این مراسم سردار دلها باشد. من کسی را میخواستم ببینم که سالهای سال به دنبالش بودم و آن روز او را دیدم. در قابهای مختلف با این مرد مهربان و جانبازان عکس یادگاری گرفتیم. بعد از جنگ در سنگر مدرسه معلمی میکردم و در خدمت دانشآموزان بودم و زمان زیادی را با فرزندان شهدا... در ویژهبرنامههای خاص که حاجقاسم سخنران آن بود، حضور داشتم. خدا توفیق داد، چندین مرتبه مجری برنامهها بودم و گاهی که محفل دوستانه رزمندگان برگزار میشد در بیتالزهرا، این حقیر هم توفیق حضور را داشتم و از بیانات و توصیههای ایشان بهره میبردم.
در کنار شهید محمدحسین یوسفالهی مأوی گرفت
او از شنیدن خبر شهادت فرمانده هم میگوید: من هم مثل همه مردم صبح جمعه ۱۳ دی ماه خبر شهادت حاجقاسم را شنیدم. باورم نمیشد روبهروی تلویزیون نشسته بودم تا خبر تکذیب شود، اما... گویا خبر واقعیت داشت. راه افتادم به طرف گلزار شهدا، جمعیت موج میزد، گیج و مات و مبهوت فقط فضای گلزار و بچههای شهدا را تماشا میکردم، صدای گریه از گوشهای به گوش میرسید. درست از کنار مزار شهید یوسفالهی؛ جایی که حاجقاسم گفته بود من را کنار او دفن کنید. وضع عجیبی بود. مادری بر سر و روی خود میزد و آن دیگری چندین بار بیهوش شد و دوباره نفس تازه میکرد.
خودم را به اتاق صوت رساندم، شروع کردم به دکلمهخوانی فراق. اشک امانم را بریده بود. مانده بودم چگونه کلمات را کنار هم بچینم؟ گروهگروه مردم وارد گلزار شهدا و نوحهخوان سردار میشدند.
پنج روز مراسم تشییع حاجقاسم طول کشید. کاظمین، کربلا، نجف، اهواز، مشهد، تهران وکرمان. در این مدت لحظهای نبود که گلزار شهدای کرمان خالی از جمعیت شود. خیل جمعیتی که از سراسر ایران، حتی از خارج آمده بودند، دیدنی بود. در آن ایام تا لحظه دفن سردار، به عنوان خادم، به همراه دیگر دوستانم در خدمت مردم و برگزاری مراسم باشکوه برای سردار بودیم. شب و روزمان به سختی میگذشت.
روز ۱۷دی مراسم تشییع در کرمان بود و ما در گلزار ویژهبرنامه فرهنگی برگزار میکردیم، منتظر رسیدن پیکر ارباًاربای حاجقاسم و حاج حسین بودیم که به ناگاه با پخش خبر شهادت تعدادی از تشییعکنندگان در مراسم، همه چیز به هم خورد و مراسم متوقف شد. فردای آن روز نماز صبح به جماعت خوانده شد و قلب تپنده ایران در آرامگاه ابدیاش آرام گرفت. درست در کنار شهید محمدحسین یوسفالهی.
خادمیاش را باور ندارم...
جعفر طیار از حال و هوای خادمان گلزار هم اینگونه روایت میکند و میگوید: من که از کربلای ۵ به دنبال حاجقاسم بودم، بالاخره او را در بین همرزمان و خانواده شهدا یافتم، اصلاً باورم نمیشد روزی به عنوان یکی از خادمان گلزار توفیق خدمت به زائرانش را پیدا کنم. باورش برای من سخت بود، ولی همه چیز برایم از طرف خود حاجقاسم و یارانش رقم خورد. قبل از شهادت حاجقاسم، در این مکان مقدس با تمام شدن ۳۰ سال خدمت در آموزش و پرورش و بنیاد شهید، شدم خادم گلزار.
در آن زمان بیشتر در روزهای پنجشنبه و جمعه ویژهبرنامه رادیو گلزار و زیارت عاشورا برگزار میکردیم و تعداد کمی خادم افتخاری خدمت میکردند، اما بعد از آمدن حاجقاسم، تعداد خادمان خواهر و برادر گلزار به حدود هزار نفر رسید که هم اکنون در واحدهای مختلف به ارائه خدمت به زائران میپردازند. کاروانهای زیادی در طول هفته به زیارت شهدا میآیند، چه از سراسر ایران و چه از خارج از ایران. تاکنون از ۷۰ کشور برای زیارتشان به گلزار آمدهاند؛ از پنج قاره. حاجقاسم از انسانهای لائیک گرفته تا مسیحیها را به طرف خودش کشانده است و جاذبهای عجیب دارد.
زائران امریکایی مزار حاجقاسم: شرمندهایم!
در این مدت خاطرات زیادی برایمان رقم خورده است. هیچ وقت یادم نمیرود، وقتی از آن سه امریکایی پرسیدم چرا به زیارت حاجقاسم آمدهاید؟ با سرافکندگی گفتند: آمدهایم حاجقاسم ما را ببخشد یا آن مرد چینی که خدا را هم نمیشناخت، آمده بود به زیارت حاجقاسم؛ حاجقاسم را پادشاه خاورمیانه میدانست یا آن خانم فرانسوی دلیل خوشبختی ما را اینگونه بیان کرد که شما در ایران حاجقاسم دارید و ما در فرانسه همچون ژنرال سلیمانی نداریم. حاجقاسم مرد میدان بود و میداندار. حاجقاسم مردمی بود و مردمدار. حاجقاسم ولایی بود و ولایتمدار. حاجقاسم بنده بود و شب زندهدار. حاجقاسم بندهای خاضع بود و فرمانبردار.
بیش از هزار خادم خواهر و برادر در قسمتهای مختلف گلزار شهدای کرمان در بخشهای مختلف به خدمت مشغول هستند، آن هم کاملاً افتخاری؛ خادمانی که با جان و دل به این مکان میآیند تا شاید شفاعت شهدا را بخرند. حدود ۵۰۰ متقاضی دیگر درخواست خادمی گلزار شهدا را دارند. خادمان در چند شیفت در خدمت زائران هستند. آنها در بخشهای مختلف بنا به درخواست خود مشغول خدمت میشوند؛ بخشهایی مثل فضای مجازی، گروه راویان، کارگروه فرهنگی تهیه محتوا برای فضای مجازی، برپایی جشنها و مناسبتها، رسانه و صوت و تصویر، کار با کودک و خادم نماز.
ابراهیم شهریاری
همرزم و دوست دیرینه حاجقاسم سلیمانی
امنیت پایدار سیستان به خاطر حضور حاجقاسم بود
میان همکلامی با چهرههای قدیمی و همرزمان حاجقاسم همکلامی با ابراهیم شهریاری از دوستان و همرزمانش در روزهای جبهه صفای خودش را دارد. باهم همراه میشویم تا از رفاقت روزهای جنگ، همراهی در جنوبشرق کشور و روزهای خادمیاش برایمان روایت کند. او میگوید: با حاجقاسم ۳۸ سال رفاقت داشتم. ابتدا به عنوان یک بسیجی در عملیات آزادسازی بستان حضور پیدا کردم و از همان جا به بعد تا پایان جنگ در تیپ۴۱ ثارالله کرمان ماندم. افتخار همراهی و همسنگری با حاجقاسم چه در دوران دفاع مقدس و در چه دوران ایجاد امنیت پایدار در شرق کشور نصیب من شد و بعد از آن زمانی که او در عراق، سوریه و لبنان بود، افتخار این را داشتم که در استان کرمان در خدمت خانواده شهدا باشم تا حاجقاسم تا حدودی خیالش از خانواده شهدا و اوضاع و احوالات آنها راحت باشد.
به حضورش در لشکر ۱۴ ثارالله در جنوب شرق کشور که میرسیم، میگوید: در مقطعی در سال ۸۶۳۱ به بعد جنوب شرق کشور به ویژه استان سیستانوبلوچستان، میدان تاخت و تاز اشرار شده بود، به طوری که به راحتی به خودشان جرئت میدادند راه مردم را در جادههای اصلی ببندند و با نیروهای نظامی کشور درگیر شوند و تعدادی را هم به شهادت برسانند و بعضاً تلفاتی هم به نیروهای ما وارد کنند و متأسفانه این اقداماتشان را به رخ دنیا هم میکشیدند. بعد از پایان جنگ تحمیلی حاجقاسم داوطلبانه نامهای به رهبری فرستادند و از ایشان درخواست کردند آمادگی دارند برای کمک به نیروهای نظامی کشور به شرق کشور بروند و انشاءالله امنیت را برقرار کنند. بعد از موافقت رهبری، با هماهنگی و دستوری که سپاه به لشکر ۱۴ثارالله داد، او در جنوب شرق کشور آن امنیت پایداری را که خواسته نظام و رهبری بود برقرار کرد و تمام عربدهکشان و قلع و قمعکنندگان را جای خودشان نشاند و امنیت پایداری را که خواسته مردم منطقه بود، ایجاد کرد. حاجقاسم یک عشایرزاده بود و درد مردم مناطق عشایری را به خوبی درک میکرد و نیاز مردم در مناطق محروم را به خوبی میشناخت. او همه توانش را برای خدمت به مردم گذاشت و حضور مؤثری در سیستانوبلوچستان داشت و تلاش کرد مردم دربند اشرار را نجات دهد. با حضور حاجقاسم وحدت بین شیعه و سنی و بین سران طوایف ایجاد شد. سرار سلیمانی روابط تیرهای را که بینشان بود، ترمیم کرد. او هر مرتبه که با مردم جنوب شرق کشور جلسه یا صحبتی داشت به آنها میگفت، من آمدهام آرامش را برای شما برقرار کنم. امنیت پایداری که در سیستان برگزار شد به خاطر حضور حاجقاسم است، او اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود.
روستایی به نام «قاسمآباد»
حقیقت این است که وجود نازنین حاج قاسم روی اشرار هم تأثیر گذاشته بود. اشرار خطرناک وقتی با سردار سلیمانی روبهرو میشدند، تقاضای تأمین میکردند. خوب به یاد دارم یکی از آنها با حاجقاسم صحبت کرد و تأمین گرفت، وقتی رفت و سوار ماشین شد، شروع کرد به گریه، گفت: شخصیت و ابهت حاجی من را تحت تأثیر قرار داده است. وقتی کارش درست شد سردار او را برای زیارت به مشهد فرستاد. حاجقاسم ثابت کرد برای نجاتشان آمده است. او در بحث معیشت مردم و رونق اقتصادی سیستان هم اقداماتی را انجام داد. حاج قاسم بعد از تأمین برای مردم سیستان جا و مکان و بهداشت و درمان را هم فراهم کرد. او به فکر تحصیل بچههای بلوچ هم بود.
در جنوب استان کرمان روستایی بود که حاجقاسم برایشان تأمین امنیت ایجاد کرد و آنها به خاطر قدردانی از او و مجاهدتهایش اسم روستا را «قاسمآباد» گذاشتند. حاجقاسم تا زمانی که شهید نشده بود، خیلی حواسش به معیشتشان بود.
عکس با خانم بدحجاب
همرزم حاجقاسم از رابطه صمیمی او با والدینش میگوید: حاجقاسم احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت. یک مرتبه حاجقاسم در مأموریت بود که مادرش در بیمارستان فاطمه زهرای کرمان بستری بود، همین که از راه رسید رفت کنار مادرش نشست، جوراب را از پای او درآورد و پاهایش را بوسید و به چشمانش کشید. در مورد پدرش هم همین طور. حاجقاسم بعد از فوت پدرش به من گفت: من مرتکب یک غفلت شدهام، مراقب باشید شما غفلت نکنید. پرسیدم چه غفلتی کردید؟ گفت از مادرم رضایت گرفتم ولی از پدرم غفلت کردم.
شما ببینید آنچه امروزه حاجقاسم را حاجقاسم کرد و اینگونه در دلها جا داد، همین معنویت، خلوص و تواضعش بود. یک مرتبه در گلزار شهدای کرمان باهم قدم میزدیم، یک خانم بدحجابی میخواست با حاجقاسم عکس بگیرد. من اجازه ندادم او نزدیک حاجقاسم شود. وقتی حاجقاسم متوجه شد، اجازه داد که آن خانم همراه وی عکس بگیرد. زمانی گذشت، به حاجقاسم گفتم: حاجی شما چرا با آن خانم بیحجاب عکس گرفتید، گفت: شماها دینتان جلوی پایتان است، این خانم کمحجاب رها شده و کسی را ندارد.
«ولایت فقیه» خط قرمز حاجقاسم
او میگوید: خط قرمز حاجقاسم نظام و ولایت فقیه بود. در مقابل هر کسی که با رهبری زاویه داشت، میایستاد. اخلاقمداری سیاسیاش هم این بود. یک مرتبه از رفسنجان میخواستیم برویم کرمان، یک آقایی سیاسی بود (میخواست در انتخابات شرکت کند) آمد و میخواست کنار ایشان بنشیند. حاجی به من گفت: یک کاری کنید ایشان در ماشین کنار من ننشیند. ما هم از او تقاضا کردیم کنار حاجی نباشند. بعد گفتم: حاجی چرا گفتید او کنار شما ننشیند؟ رو به من کرد و گفت: یک جایی در خلال صحبتهایش از حضرت آقا انتقاد کرد.
حاجقاسم درایت سیاسی داشت. در دوران انتخابات از کسی طرفداری نمیکرد، اما هر جا احساس میکرد حضور مردم حداقلی است، آنها را فقط برای حضور حداکثری پای صندوقهای رأی تشویق میکرد.
پذیرایی حاجقاسم از زائرانش
ابراهیم شهریاری این روزها خادم گلزار شهدای کرمان و زوار همرزمش حاجقاسم است. او میگوید: حاجقاسم یک شب به خواب فرزند شهیدی آمده بود. آن فرزند شهید برای ما روایت میکرد: حاجقاسم را دیدم که در گلزار شهدا قدم میزند و با طعام بهشتی از زوارش پذیرایی میکند. وقتی به سردار حسنیسعدی، مسئول گلزار شهدا رسید، پیشانیاش را بوسید و گفت آقای حسنی این زوار من میآیند، مراقبشان باشید، غذا به آنها بدهید، اسکان بدهید.
یک شب هم در ایام اغتشاشات کرمان به ما خبر دادند که تعدادی از اغتشاشگران میخواهند به سمت گلزار شهدا بروند و به مزار شهدا جسارت کنند. سردار نظری، فرمانده سپاه کرمان با عجله با من تماس گرفت و گفت خودتان را برسانید گلزار شهدا. ما خودمان را خیلی زود به آنجا رساندیم و ابتدا وارد محوطه پارکینگ شدیم. همین که وارد پارکینگ شدیم، دیدیم دو خانواده در آن هوای سرد نشستهاند. کنارشان رفتم و پرسیدم: چرا اینجا نشستهاید؟ گفتند: جایی برای استراحت پیدا نکردهایم. دفتر کار من در کانکس گلزار است. در کانکس را باز کردم و آنها را در آنجا اسکان دادم.
یکی از میهمانان با گریه به من گفت: همین چند لحظه پیش رو به قبر حاجقاسم کردم و گفتم حاجی میهمان دعوت میکنید و باید در سرما باشیم؟ خدا شاهد است کمتر از هشت دقیقه شما رسیدید. الحمدلله آن شب هم به خیر گذشت.
جهانشهری به بزرگی جبهه مقاومت جهان اسلام
دل کندن از گلزار شهدا برایم دشوار بود. من باب الغدیر را برای خروج از گلزار انتخاب میکنم. به سمت در خروجی که حرکت میکنم، چشمم به دیوار نوشتهای میافتد که گوشهای از وصیتنامه شهید حاجقاسم سلیمانی روی آن نگاشته شده است؛ دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند.
در مسیر برگشت از گلزار وقتی به حضور حداکثری زائران میاندیشم، صحبتهای سرلشکر حسین سلامی در ذهنم مرور میشود: «شهادت حاجقاسم و یارانش نقطه پایان نیست و برعکس امروز «آغاز سلیمانی» است. حاجقاسم یک شخص نبود و نیست، او یک راه است؛ راهی که تازه گشوده شده است. دشمن باید به این نکته بیندیشد که شهید قاسم سلیمانی از قاسم سلیمانی زندهتر است. شهید قاسم سلیمانی از قاسم سلیمانی برای دشمن خطرناکتر است.»
*روزنامه جوان