ماه مبارك رمضان نزد رزمندگان اسلام چه در خطوط مقدم جبهه و چه در اسارت از خصوصیات ویژهای برخوردار بود. من به عنوان یك طلبه رزمی ـ تبلیغاتی به این معنی كه علاوه بر لباس روحانیت، سلاح نیز به دوش داشتم و به عنوان یكی از نیروهای «لشكر امام حسین(ع)» (گردان حضرت ابوالفضل(ع)) در «عملیات كربلای 4» شركت كردم. نیروهای دشمن بعثی من را در جزیره «بلجانیه» و پشت خطوط مقدم خود آن هم به تنهایی در سحرگاه روز چهارم دیماه سال 1365 اسیر و به بصره منتقل كردند و من در اتاقی كه كف آن را حدود 30 سانتیمتر آب پوشانیده بود زندانی شدم.
صبح روزی كه اسیر شدم چیزی به طلوع خورشید نمانده بود تا نمازم قضا شود. از دو نگهبانی كه من را به سنگر فرماندهیمیبردند تقاضا كردم كه نمازم را بخوانم اما اجازه ندادند. خواستم وضو یا تیمم كنم باز هم اجازه ندادند. مجبور شدم نماز صبح را در حالی كه لباسهایم خونی بود و وضو نداشتم و در حال راه رفتن، اقامه كنم. در حال اقامه نماز وقتی مرا از میان سربازان عراقی عبور میدادند خواستند مرا كتك بزنند ولی آن دو نگهبان دستشان را جلو آوردند و بلند گفتند: نماز میخواند. مدتی نگذشت كه مرا به «اردوگاه تكریت 11» در شهر «صلاحالدین» منتقل كردند و دو سال را هم در این اردوگاه سپری كردم. پس از ارتحال امام خمینی(ره) مرا به «اردوگاه 18 بعقوبه» بردند یعنی از جنوبیترین نقطه عراق به شمالیترین نقطه این كشور.
متاسفانه نگهبانان و افسران «اردوگاه تكریت 11» بر روی مسائل عبادی كه به صورت فردی یا جمعی انجام میشد بسیار حساس بودند. یادم میآید در بصره نیز نگهبانان چنین رفتاری داشتند. به عنوان مثال یك روز از صبح تا غروب ما را در حیاط اردوگاه نگه داشتند. چیزی به غروب خورشید نمانده بود كه یك طرف را به عنوان قبله تشخیص دادیم و به جماعت نماز خواندیم. نگهبانان با دیدن این صحنه، با كابل، مشت و لگد به جان ما افتادند، چندین بار به زمین خوردیم و دوباره برخاستیم آنها تا آنجا این كار غیرانسانیشان را ادامه دادند كه دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. دهان و صورتمان پر از خون شده بود. اگرچه صدام جسممان را در اردوگاههایش حبس كرده بود اما در طول دوران اسارت هرگز نتوانست روح، ایمان، باور و اعتقاداتمان را اسیر كند. آنها هر چه تلاش میكردند كه مانع فعالیتهای دستهجمعی و معنوی ما بشوند آن را باشكوهتر انجام میدادیم تا یك گام از خواستههای آنها پیشی بگیریم. مسئولان «اردوگاه تكریت 11» در ماه مبارك رمضان به اندازه كافی غذا نمیدادند و سه وعده را، یك وعده میكردند. بنابراین بچههای اردوگاه تصمیم گرفتند كه هر دو نفر، دو نفر وعدهغذاییشان را به هم بدهند تا یكی از افراد بتواندروزه بگیرد . هرچه رفته رفته از ماه رمضان به شبهای قدر نزدیك میشدیم حال و هوای بچهها تغییر میكرد با اینكه نیروهای بعثی به شدت از اسیران بیگاری میكشیدند یا آنها را تنبیه میكردند صبر و استقامت اسرا بیشتر میشد. حتی اگر روزی كاری در آسایشگاه نبود میآمدند و از ما میخواستند تا پتوهای پشمیمان را بتكانیم برای اینكه گرد و غبار به حلق بچهها برود یا به اجبار گاهی اوقات «گل» به دهان بچهها میكردند. این عوامل باعث تقویت ایمان اسرا میشد و از نظر روحی به تعالی میرسیدند چرا كه برای هدف مقدسی این سختیها را تحمل میكردند.