به گزارش شهدای ایران؛ چند روزی میشود که رضا امیرخانی نویسنده متعهد کشورمان در سوگ پدر نشسته است؛ حال محمد سرشار، رییس حوزه هنری استان تهران با نوشتن مطلب کوتاهی در سایتش این مصیبت را به وی تسلیت گفته که خواندن این مطلب خالی از لطف نیست:
درگذشت پدر و مادر از آن مصیبتهایی است
که هر وقت برای دوست و آشنایی پیش آمده، قلبم را فشرده و دلم را به شور
انداخته است. این روزها، رضا امیرخانیِ زائر پیاده امام حسین(ع)، داغدار
پدری است که دین بزرگی بر گردن همه خوانندگان آثار امیرخانی دارد.
دوست دارم به جز شیوههای مرسوم ابراز
همدردی، شیوه بهتری بیابم و اکنون، به رسم اهالی قلم، بازخوانی یکی از
لحظات شیرین رابطه این پدر ۷۲ ساله و پسر ۳۰ ساله را، به رضا امیرخانی
عزیز، تقدیم میکنم. باشد که این چند دقیقه فرصت خواندن این خاطره، به زینت
قرائت فاتحهای برای روح آن مرحوم، همراه شود.
*
ده سال پیش، گفتگوی مفصل و متفاوتی با
رضا امیرخانی داشتم که در شماره مهر و آبان ۱۳۸۲ ماهنامه تخصصی ادبیات
داستانی منتشر شد. عنوان مصاحبه را حضرت پدر، انتخاب کردند: «این نام را
باید به خاطرها سپرد»
پرسشهایم از رضا امیرخانی ۳۰ ساله
سختگیر، صریح و گاه جسورانه بود. آن قدر که بعد از مصاحبه، دوستانه گفت
اگر مصاحبهگر کس دیگری بود، دعوایش میشد!
آن زمان، او مجرد بود و من، تازه متاهل! در بخشی از گفتگو پرسیدم: «خانواده با نویسندگی شما چه میکنند؟ چه میکردند؟»
رضا امیرخانی به این سؤال دو بار پاسخ
داد و بار دوم، برای اینکه جواب بهتری بدهد، کمی سکوت کرد تا فکر کند. بعد
خاطرهای از پدرش را نقل کرد که این روزها داغدار آن بزرگوار است:
«خانواده من از این فضا خیلی دور نیستند اما این نقد مثبتی را که در یک
روزنامه چاپ شده بود، یادم هست. خوب، من در خانه، خیلی این چیزا را بروز
نمیدهم. یعنی اگر بروز هم بدهم، خانواده خیلی تحویل نمیگیرند. ولی یادم
هست، پدرم روزنامه را در دست گرفته بود و توی هال نشسته بود.
من از در رسیدم و دیدم او دارد این نقد
را میخواند. بادی به غبغب انداختم و گفتم: «آها! اینه! ما نوشتیم و اینم
نقد مثبت!» پدرم اول گفت: «چقدر به روزنامه پول دادی تا این رپرتاژ آگهی را
برایت زدهاند!»
بعد شعری را از مثنوی خواند: «این همه
آوازهها از شه بود» و بعد به خودش اشاره کرد. بعد به من اشاره کرد و گفت:
«گرچه از حلقوم عبدالله بود»!