سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ این روز ها رد شدن از کوچه ها سخت است. به سر کوچه که رسیدی دل می گیرد"انگار آسمان بر سرت خراب شده است. شرمنده خواهی شد از همه فراموشی ها!
نفس کشیدن در این شهر سخت است"! چقدر زود فراموش کرده اند اروند خروشان و کوسه هایش را. غواص های گم شده در والفجر 8 و کربلای 4 را. زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را.
آری نفس کشیدن چقدر در این شهر سخت است"! با اینکه تو هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم عطر نمناک هورالعظیم وصدای ضجه مادران را.
هراز چند گاهی می آیی تا نگاه سوخته مردمان شهرت را بدرقه پیکر خاکی و خسته ات کنی تا فراموش نکنم دلیری های گردان کمیل و موشک های 12 متری در کوچه های 3متری دزفول را.
هراز چند گاهی می آیی تا دست هایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو متبرک شود و هوای سنگین شهر را با بوی بهشت معطر کنی و دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمی دارم و سلام هایم را به دوش می کشم و می روم به سمت فردا، به آن نمی دانم کجا و کجا...
هوای شهر سنگین از حجاب های درون و برون!
چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها، شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم می کشیم همهمه فرشته ها درآن گم شده است. تشنگی شهر جگرم را می سوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدم های عقل من های درد , آدم های عافیت طلب , آدم های عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح... بیا و ببین آدم هایی که در بزرگراه های شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مرداب های مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.
چقدر لازم است بیایی تا نفس آلوده شهر را به اکسیژن بهشت وصل کنی وتلنگری باشی برای آنان که قلاده های طلا را به گردان آویخته اند،برای آنان که ایمانشان بو می دهد ،پناهشان میز شده است و به دنبال آنند که نامشان گم نشود.
شیون قلمم به زاری زخم هایم نمی رسد اما دلم خوش است که تو می دانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخاستم, چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس، چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها...
اما سوال اینجاست که مگر کوچه هایمان را به نامشان نکردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم ،بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم! پس چرا گم می شوندکوچه به کوچه شهیدها؟
سلام من دلنوشته ایست که پر می کشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدم هایت!
نفس کشیدن در این شهر سخت است"! چقدر زود فراموش کرده اند اروند خروشان و کوسه هایش را. غواص های گم شده در والفجر 8 و کربلای 4 را. زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را.
آری نفس کشیدن چقدر در این شهر سخت است"! با اینکه تو هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم عطر نمناک هورالعظیم وصدای ضجه مادران را.
هراز چند گاهی می آیی تا نگاه سوخته مردمان شهرت را بدرقه پیکر خاکی و خسته ات کنی تا فراموش نکنم دلیری های گردان کمیل و موشک های 12 متری در کوچه های 3متری دزفول را.
هراز چند گاهی می آیی تا دست هایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو متبرک شود و هوای سنگین شهر را با بوی بهشت معطر کنی و دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمی دارم و سلام هایم را به دوش می کشم و می روم به سمت فردا، به آن نمی دانم کجا و کجا...
هوای شهر سنگین از حجاب های درون و برون!
چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها، شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم می کشیم همهمه فرشته ها درآن گم شده است. تشنگی شهر جگرم را می سوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدم های عقل من های درد , آدم های عافیت طلب , آدم های عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح... بیا و ببین آدم هایی که در بزرگراه های شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مرداب های مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.
چقدر لازم است بیایی تا نفس آلوده شهر را به اکسیژن بهشت وصل کنی وتلنگری باشی برای آنان که قلاده های طلا را به گردان آویخته اند،برای آنان که ایمانشان بو می دهد ،پناهشان میز شده است و به دنبال آنند که نامشان گم نشود.
شیون قلمم به زاری زخم هایم نمی رسد اما دلم خوش است که تو می دانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخاستم, چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس، چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها...
اما سوال اینجاست که مگر کوچه هایمان را به نامشان نکردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم ،بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم! پس چرا گم می شوندکوچه به کوچه شهیدها؟
سلام من دلنوشته ایست که پر می کشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدم هایت!