از چند ماه پیش به دلیل ضایعات شیمیایی جنگ، قطع نخاع شده بود و بدنش حسی نداشت، در لحظات آخر زندگیاش گویی جان دوباره گرفته بود؛ بلند شد و به سمت حرم امام رضا (ع) تعظیم کرد، نشست و لحظاتی بعد در حال ادای سلام به ثامن الائمه (ع) به شهادت رسید.
شهدای ایران:از چند ماه پیش به دلیل ضایعات شیمیایی جنگ، قطع نخاع شده بود و بدنش حسی نداشت، در لحظات آخر زندگیاش گویی جان دوباره گرفته بود؛ بلند شد و به سمت حرم امام رضا (ع) تعظیم کرد، نشست و لحظاتی بعد در حال ادای سلام به ثامن الائمه (ع) به شهادت رسید.
اعظم نظامآبادی پس از گذشت چندین سال از شهادت حاج رضا قائمی، با یاد و خاطره همسر شهیدش زندگی میکند و میگوید: آشنایی ما به قبل از سال 1350 بازمیگشت، خانواده قائمی در محله جوادیه همسایه ما بودند. رضا در سال 1351 به خواستگاریام آمد و ما به عقد هم درآمدیم. او در بازار تهران کار میکرد و به دبیرستان شبانهروزی میرفت. در همین ایام توسط ساواک دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان در سال 1353 زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
صبح زود به محل کارش میرفت و نیمههای شب برمیگشت. عصر به مدرسه میرفت و شبها هم با دوستانش اعلامیههای امام (ره) را پخش میکرد. سال 1354 اولین فرزندمان (علی) به دنیا آمد. بهمن سال 57 و زمان ورود امام خمینی به ایران، برای رضا و دوستان انقلابیاش سالی فراموش نشدنی و آغاز زندگی تازهای بود.
روایت همسر حاج رضا قائمی
رضا بعد از پیروزی انقلاب و شروع درگیریهای کردستان و تشکیل سپاه و کمیته نازیآباد با همه توانش مشغول خدمت به انقلاب و کشور شد. رضا در طول جنگ اصلا در تهران حضور دائمی نداشت. هر 20 روز یکبار به خانه برمیگشت.
مجروحیت شیمیایی حاج رضا قائمی در عملیات های خیبر و بدر
وقتی به خانه آمد، لباسهای آلوده به گازهای شیمیایی را در نایلون گذاشته بود و میخواست به پادگان خاتم الانبیا(ع) ببرد و پاکسازی کند. صورت و پشت کمرش تاولهای شدیدی زده بودند. تاولهایی که وقتی آنها را از پوستش جدا میکرد، تبدیل به زخم میشد. بدنش مدام خارش شدیدی میگرفت و مدام سرفه میکرد؛ اما او بار دیگر به جبهه رفت و بار دیگر در حلبچه شیمیایی شد.
از اواخر دوران جنگ، عوارض مصدومیت شیمیایی در تمام بدنش بروز کرد، اما در سال 1373 عوارض شیمیایی شدت بیشتری گرفت و او را راهی بیمارستان کرد.
برخلاف نظر خانواده و پزشکان که اصرار داشتند برای درمان به خارج از کشور اعزام شود، اصلا مایل به رفتن نبود. در طول دوره سخت مجروحیتش به ادامه تحصیل در دانشگاه امامحسین (ع) تهران ادامه داد. همسرم مدتی تحت مراقبهای پزشکی و شیمی درمانی بود اما بعد از مدتی مراحل شیمی درمانی را هم قبول نکرد. میدانست که راهی دیار باقی و مسافر جاده شهادت است.
به زیارت مولایش ثامن الائمه، امام رضا (ع) رفت.شهریور ما سال 1374 صمیمیترین دوست و همرزم قدیمیاش، سید محمد صنیعخانی که مسئولیت فرماندهی ترابری سپاه را به عهده داشت به دلیل عوارض شیمیایی به شهادت رسید و این ماجرا او را بسیار متاثر کرد.
اوایل سال 1375 هر دو دستش بیحس شد و در بیمارستان بقیهالله بستری شد. پزشکان او را تحت مراقبت ویژه قرار دادند. تمام بدنش را غده گرفته بود. آخرین غده او در نخاع کمرش بود که برایش خیلی دردآور بود. همین شد که به خواسته خودش، غده را تخلیه کردند، هر چند که خودش هم میدانست که بعد از عمل قطع نخاع خواهد شد. سه ماه قبل از شهادت، قطع نخاع شد. پزشکان از او قطع امید کرده بودند و ما حاجی را به خانه آوردیم.
حالش بد شد. از ما خواست تا تخت را به سمت قبله برگردانیم. همان موقع زیر لب داشت زمزمه میکرد. بعد از ما خواست تا تخت را به طرف مشهد مقدس بچرخانیم. حاجی که قطع نخاع شده بود و بدنش حسی نداشت، گویی جان دوباره به پاهایش برگشته و از فرزندمان عباسعلی میخواست تا پایش را ماساژ دهد. حاج رضا اما بلند شد و به سمت حرم امام رضا (ع) تعظیم کرد و لحظاتی بعد در حال ادای سلام به ثامن الائمه (ع) به شهادت رسید، مهاجر الیالله شد، در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت.
رضا قائمی فرزند ابوالفضل در سال 1329در خانواده متدین و مذهبی درشهرستان ساوه دیده به دنیا آمد.
در سن چهار سالگی به همراه خانواده به تهران عزیمت کرد و در جنوب تهران،محله جوادیه، ساکن شد. مدتی بعد پدرش درگذشت و در حالی که سن و سال کمی داشت مشکلات و مسئوولیتهای خانواده چهارنفری اش را به دوش گرفت.با همان سن کم نزد دائی خود مشغول به کار شد. در دوره نوجوانی با وجود همه سختیهایی که پیش رو داشت، روزها کار میکرد و شبها درس میخواندند.
ورزشکار و بسیار فعال بود. در رشته سنگ نوردی تبحر خاصی داشت، انتخابش به عنوان مربی فدراسیون کوهنوردی توانست دریچه جدیدی درزندگی و آینده سراسر ایثار و مجاهدتش باز کند.
در کنار سرهنگ حاتمی (از انقلابیون دوران مبارزات انقلاب اسلامی) به نهضت اسلامی تحت رهبر امام (ره) پیوست.
مدتی بعد در بازار تهران با شهید اسدالله لاجوردی آشنا شد و در آنجا به صورت علنی وارد مبارزات سیاسی و مذهبی شد و اعلامیههای امام (ره) را در لابهلای بارهای شهرستانها به تمام نقاط کشور ارسال میکرد.
وی در همان زمان با شهید حاج داود کریمی و شهید محمدمنتظری آشنا شد و بالاخره با سفارش شهید دکتر چمران جهت دورههای پارتیزانی و جنگهای خیابانی وارد مبارزات مسلحانه شد.
انتشار و پخش اعلامیههای امام و رساله ایشان و کتاب ولایت فقیه سپس مهمترین دغدغه وی بود.او یکبار۱۲ جلد از کتاب جهاداکبر را چاپ و منتشر کرد و دوبار دستگیر و مدت زیادی در زندان به سر برد.
در زمان ورود امام به کشور مسؤولیت حفاظت فرودگاه تهران را پذیرفت و در بهمن سال ۱۳۵۷ همراه سردار سید محمد صنیع خانی کمیته انقلاب اسلامی جنوب تهران را بنیان نهاد.
رضا قائمی به دستور دستور امام (ره) محافظت از تمامی دستگاههای مالی تهران از جمله وزارت اقتصاد و دارائی، کاخهای شاه،پادگانها و تحویل گرفتن سلاحها از دست مردم و اسکان و تشکیل نیروهای مردمی جهت حفاظت از اموال بیتالمال را بر عهده داشت.
با تشکیل کمیته مرکزی 13 آبان در نازی آباد اقدام به شناسائی گروهکهای ضد انقلاب کرد و به همراه شهید صنیع خانی مبارزات خود علیه حزب توده ومنافقین آغاز کرد.
در سال 1358 درحالی که سردار گمنام اسلام شهید داود کریمی فرماندهی سپاه تهران را بر عهده داشت، دوست و همرزم نزدیکش؛ شهید قائمی را به عنوان قائم مقام خود برگزید.
در سال ۱۳۵۹ به فرمان حضرت امام خمینی(ره) به غرب کشور رفت و مسئولیت سپاه شهر قروه را پذیرفت. در این زمان عملیات پاکسازی بین سنندج، کامیاران، و قروه را آغاز کرد و توانست منطقه موچش در شرق استان کردستان را از لوث وجود ضدانقلاب پاک کند.
قائمی پس از اجرای این مأموریت با ابلاغ مرکزیت سپاه، عازم منطقه چهارمحال وبختیاری شد. برای مدتی نیز در استان مرکزی و استانهای ساحلی خدمت کرد و به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد.
در سال ۱۳۶۴ به تهران بازگشت و حراست و حفاظت از نمایندگان مجلس شورای اسلامی را بر عهده گرفت و مجموعه شهید مطهری را بنیان نهاد.
در سال 1362 در عملیات خیبر مسؤول حمل تجهیزات دریایی و منظم عملیات هوانیروز و اعزام نیرو بود .
در این عملیات در کنار شهید سیدمحمد صنیع خانی مسئول حمل 3000 دستگاه قایق در خفای کامل در اروند بود و در عملیات بدر و خیبر شیمیایی شد.
شهید قائمی پس از بهبودی نسبی، خدمت در سپاه اسلام را با سمت معاونت جنگ در وزارت سپاه تداوم بخشید.
وی در جریان عملیات والفجر ۸ تأمین امکانات ستادی رزمندگان اسلام را بر عهده گرفت و بار دیگر به علت استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد.
بعد از اتمام جنگ فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج شرق تهران را پذیرفت. هنگامی که امام (ره) به ملکوت اعلی پیوست، در کنار شهید صنیع خانی جهت ساختوساز مرقد مطهر امام(ره) مجاهدت کرد و بعد از آن به عنوان فرماندهی قرارگاه پشتیبانی نیروی زمینی سپاه، ساخت پادگان شهید صفوی را شروع کرد و یادگاری از خود بجای گذاشت که مورد تجلیل و تقدیر رهبر انقلاب نیز قرار گرفت.
سردار قائمی علی رغم درد و رنج مصدومیت شیمیایی، فرماندهی نیروی مقاومت بسیج شرق تهران (مالک اشتر) رابعهده گرفت و با تمام توان به خدمت ادامه داد.
او همزمان وارد بازارتهران شد و سپاه اصناف را تشکیل دادند.
این شهید در طراحی و فرماندهی گردانهای عاشورا و اجرای کشوری طرح واکسیناسیون فلج اطفال زحمات زیادی رامتحمل شد.
سه سال بعد از پایان جنگ تحمیلی اثرات مجروحیتش شیمیایی در وی به شدت بروز کرد. او بارها در بیمارستان بقیه الله (عج) بستری شد و تحت مدوا قرار گرفت.
سردار رشید سپاه اسلام دوری از یاران شهیدش را تاب نیاورد و سرانجام در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1417 قمری مصادف با سیزدهم بهمن ماه سال 1375 به فیض شهادت رسید.
اعظم نظامآبادی پس از گذشت چندین سال از شهادت حاج رضا قائمی، با یاد و خاطره همسر شهیدش زندگی میکند و میگوید: آشنایی ما به قبل از سال 1350 بازمیگشت، خانواده قائمی در محله جوادیه همسایه ما بودند. رضا در سال 1351 به خواستگاریام آمد و ما به عقد هم درآمدیم. او در بازار تهران کار میکرد و به دبیرستان شبانهروزی میرفت. در همین ایام توسط ساواک دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان در سال 1353 زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
صبح زود به محل کارش میرفت و نیمههای شب برمیگشت. عصر به مدرسه میرفت و شبها هم با دوستانش اعلامیههای امام (ره) را پخش میکرد. سال 1354 اولین فرزندمان (علی) به دنیا آمد. بهمن سال 57 و زمان ورود امام خمینی به ایران، برای رضا و دوستان انقلابیاش سالی فراموش نشدنی و آغاز زندگی تازهای بود.
روایت همسر حاج رضا قائمی
رضا بعد از پیروزی انقلاب و شروع درگیریهای کردستان و تشکیل سپاه و کمیته نازیآباد با همه توانش مشغول خدمت به انقلاب و کشور شد. رضا در طول جنگ اصلا در تهران حضور دائمی نداشت. هر 20 روز یکبار به خانه برمیگشت.
مجروحیت شیمیایی حاج رضا قائمی در عملیات های خیبر و بدر
وقتی به خانه آمد، لباسهای آلوده به گازهای شیمیایی را در نایلون گذاشته بود و میخواست به پادگان خاتم الانبیا(ع) ببرد و پاکسازی کند. صورت و پشت کمرش تاولهای شدیدی زده بودند. تاولهایی که وقتی آنها را از پوستش جدا میکرد، تبدیل به زخم میشد. بدنش مدام خارش شدیدی میگرفت و مدام سرفه میکرد؛ اما او بار دیگر به جبهه رفت و بار دیگر در حلبچه شیمیایی شد.
از اواخر دوران جنگ، عوارض مصدومیت شیمیایی در تمام بدنش بروز کرد، اما در سال 1373 عوارض شیمیایی شدت بیشتری گرفت و او را راهی بیمارستان کرد.
برخلاف نظر خانواده و پزشکان که اصرار داشتند برای درمان به خارج از کشور اعزام شود، اصلا مایل به رفتن نبود. در طول دوره سخت مجروحیتش به ادامه تحصیل در دانشگاه امامحسین (ع) تهران ادامه داد. همسرم مدتی تحت مراقبهای پزشکی و شیمی درمانی بود اما بعد از مدتی مراحل شیمی درمانی را هم قبول نکرد. میدانست که راهی دیار باقی و مسافر جاده شهادت است.
به زیارت مولایش ثامن الائمه، امام رضا (ع) رفت.شهریور ما سال 1374 صمیمیترین دوست و همرزم قدیمیاش، سید محمد صنیعخانی که مسئولیت فرماندهی ترابری سپاه را به عهده داشت به دلیل عوارض شیمیایی به شهادت رسید و این ماجرا او را بسیار متاثر کرد.
اوایل سال 1375 هر دو دستش بیحس شد و در بیمارستان بقیهالله بستری شد. پزشکان او را تحت مراقبت ویژه قرار دادند. تمام بدنش را غده گرفته بود. آخرین غده او در نخاع کمرش بود که برایش خیلی دردآور بود. همین شد که به خواسته خودش، غده را تخلیه کردند، هر چند که خودش هم میدانست که بعد از عمل قطع نخاع خواهد شد. سه ماه قبل از شهادت، قطع نخاع شد. پزشکان از او قطع امید کرده بودند و ما حاجی را به خانه آوردیم.
شب آخر حیات
حالش بد شد. از ما خواست تا تخت را به سمت قبله برگردانیم. همان موقع زیر لب داشت زمزمه میکرد. بعد از ما خواست تا تخت را به طرف مشهد مقدس بچرخانیم. حاجی که قطع نخاع شده بود و بدنش حسی نداشت، گویی جان دوباره به پاهایش برگشته و از فرزندمان عباسعلی میخواست تا پایش را ماساژ دهد. حاج رضا اما بلند شد و به سمت حرم امام رضا (ع) تعظیم کرد و لحظاتی بعد در حال ادای سلام به ثامن الائمه (ع) به شهادت رسید، مهاجر الیالله شد، در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت.
مختصری از زندگی سردار شهید رضا قائمی
رضا قائمی فرزند ابوالفضل در سال 1329در خانواده متدین و مذهبی درشهرستان ساوه دیده به دنیا آمد.
در سن چهار سالگی به همراه خانواده به تهران عزیمت کرد و در جنوب تهران،محله جوادیه، ساکن شد. مدتی بعد پدرش درگذشت و در حالی که سن و سال کمی داشت مشکلات و مسئوولیتهای خانواده چهارنفری اش را به دوش گرفت.با همان سن کم نزد دائی خود مشغول به کار شد. در دوره نوجوانی با وجود همه سختیهایی که پیش رو داشت، روزها کار میکرد و شبها درس میخواندند.
ورزشکار و بسیار فعال بود. در رشته سنگ نوردی تبحر خاصی داشت، انتخابش به عنوان مربی فدراسیون کوهنوردی توانست دریچه جدیدی درزندگی و آینده سراسر ایثار و مجاهدتش باز کند.
در کنار سرهنگ حاتمی (از انقلابیون دوران مبارزات انقلاب اسلامی) به نهضت اسلامی تحت رهبر امام (ره) پیوست.
مدتی بعد در بازار تهران با شهید اسدالله لاجوردی آشنا شد و در آنجا به صورت علنی وارد مبارزات سیاسی و مذهبی شد و اعلامیههای امام (ره) را در لابهلای بارهای شهرستانها به تمام نقاط کشور ارسال میکرد.
وی در همان زمان با شهید حاج داود کریمی و شهید محمدمنتظری آشنا شد و بالاخره با سفارش شهید دکتر چمران جهت دورههای پارتیزانی و جنگهای خیابانی وارد مبارزات مسلحانه شد.
انتشار و پخش اعلامیههای امام و رساله ایشان و کتاب ولایت فقیه سپس مهمترین دغدغه وی بود.او یکبار۱۲ جلد از کتاب جهاداکبر را چاپ و منتشر کرد و دوبار دستگیر و مدت زیادی در زندان به سر برد.
در زمان ورود امام به کشور مسؤولیت حفاظت فرودگاه تهران را پذیرفت و در بهمن سال ۱۳۵۷ همراه سردار سید محمد صنیع خانی کمیته انقلاب اسلامی جنوب تهران را بنیان نهاد.
رضا قائمی به دستور دستور امام (ره) محافظت از تمامی دستگاههای مالی تهران از جمله وزارت اقتصاد و دارائی، کاخهای شاه،پادگانها و تحویل گرفتن سلاحها از دست مردم و اسکان و تشکیل نیروهای مردمی جهت حفاظت از اموال بیتالمال را بر عهده داشت.
با تشکیل کمیته مرکزی 13 آبان در نازی آباد اقدام به شناسائی گروهکهای ضد انقلاب کرد و به همراه شهید صنیع خانی مبارزات خود علیه حزب توده ومنافقین آغاز کرد.
در سال 1358 درحالی که سردار گمنام اسلام شهید داود کریمی فرماندهی سپاه تهران را بر عهده داشت، دوست و همرزم نزدیکش؛ شهید قائمی را به عنوان قائم مقام خود برگزید.
در سال ۱۳۵۹ به فرمان حضرت امام خمینی(ره) به غرب کشور رفت و مسئولیت سپاه شهر قروه را پذیرفت. در این زمان عملیات پاکسازی بین سنندج، کامیاران، و قروه را آغاز کرد و توانست منطقه موچش در شرق استان کردستان را از لوث وجود ضدانقلاب پاک کند.
قائمی پس از اجرای این مأموریت با ابلاغ مرکزیت سپاه، عازم منطقه چهارمحال وبختیاری شد. برای مدتی نیز در استان مرکزی و استانهای ساحلی خدمت کرد و به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد.
در سال ۱۳۶۴ به تهران بازگشت و حراست و حفاظت از نمایندگان مجلس شورای اسلامی را بر عهده گرفت و مجموعه شهید مطهری را بنیان نهاد.
در سال 1362 در عملیات خیبر مسؤول حمل تجهیزات دریایی و منظم عملیات هوانیروز و اعزام نیرو بود .
در این عملیات در کنار شهید سیدمحمد صنیع خانی مسئول حمل 3000 دستگاه قایق در خفای کامل در اروند بود و در عملیات بدر و خیبر شیمیایی شد.
شهید قائمی پس از بهبودی نسبی، خدمت در سپاه اسلام را با سمت معاونت جنگ در وزارت سپاه تداوم بخشید.
وی در جریان عملیات والفجر ۸ تأمین امکانات ستادی رزمندگان اسلام را بر عهده گرفت و بار دیگر به علت استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد.
بعد از اتمام جنگ فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج شرق تهران را پذیرفت. هنگامی که امام (ره) به ملکوت اعلی پیوست، در کنار شهید صنیع خانی جهت ساختوساز مرقد مطهر امام(ره) مجاهدت کرد و بعد از آن به عنوان فرماندهی قرارگاه پشتیبانی نیروی زمینی سپاه، ساخت پادگان شهید صفوی را شروع کرد و یادگاری از خود بجای گذاشت که مورد تجلیل و تقدیر رهبر انقلاب نیز قرار گرفت.
سردار قائمی علی رغم درد و رنج مصدومیت شیمیایی، فرماندهی نیروی مقاومت بسیج شرق تهران (مالک اشتر) رابعهده گرفت و با تمام توان به خدمت ادامه داد.
او همزمان وارد بازارتهران شد و سپاه اصناف را تشکیل دادند.
این شهید در طراحی و فرماندهی گردانهای عاشورا و اجرای کشوری طرح واکسیناسیون فلج اطفال زحمات زیادی رامتحمل شد.
سه سال بعد از پایان جنگ تحمیلی اثرات مجروحیتش شیمیایی در وی به شدت بروز کرد. او بارها در بیمارستان بقیه الله (عج) بستری شد و تحت مدوا قرار گرفت.
سردار رشید سپاه اسلام دوری از یاران شهیدش را تاب نیاورد و سرانجام در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1417 قمری مصادف با سیزدهم بهمن ماه سال 1375 به فیض شهادت رسید.