بار سنگین گناهانم اجازه نمیدهد که پیامی برای شما بنویسم فقط انشاءالله که قطرات خون ناچیزم روشنی راهتان گردد.
به گزارش شهدای ایران، شهید سید فرشاد مرعشینژاد چهاردهم خرداد سال 1339 در اهواز دیده به جهان گشود، پس از پیروزی انقلاب مشاور فرماندار اهواز شد. سال 1358 در رشته رياضى دانشگاه اهواز پذیرفته شد و فعاليت خود را در دانشگاه گسترش داد. پرتلاش، سختكوش و بسيار مؤدب بود. سجدههاى طولانى داشت و روزههاى مستحبى میگرفت. در برخورد با افراد بسیار خوشرو و صمیمی بود، در جمعی که وارد میشد به یکایک افراد سلام میکرد و حال همه را جویا میشد، در این مورد بزرگ و کوچک از نظر او یکسان بودند. همین رفتار محبتآمیز و نرم او باعث شد که بچههای کوچک خیلی دوستش داشته باشند زیرا با آنها بازی میکرد و حرف میزد. هشتم آذر سال 1360 در عملیات طریقالقدس در بستان شهید شد و پیکر پاکش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
شهید سید فرشاد مرعشینژاد در وصیتنامهاش نوشت: «خدایا! تو خود شاهدی که با تمام بار سنگین گناهان تمام تلاش خود را بهکار بردم تا در جهت رضای تو حرکت کنم، حال که به جبهه پا گذاردم فقط به این امید است که با ریختن خون ناچیز خویش گناهانم آمرزیده شود. هنگام غروب است و رادیو اذان میگوید. تمام گروهها به خط مقدم رفتهاند فقط من و چند تن از برادران باقی ماندهایم که مهیای رفتن هستیم، بدین لحاظ سخن را باید کوتاه کرد زیرا برای نوشتن وصیتنامه بیش از چند لحظه فرصت باقی نیست. خواهران و برادران عزیزم! از شما التماس دعا دارم و میخواهم که شبهای پنجشنبه در مساجد برای من دعا کنید. بار سنگین گناهانم اجازه نمیدهد که پیامی برای شما بنویسم فقط انشاءالله که قطرات خون ناچیزم روشنی راهتان گردد.»
شهید سید فرشاد مرعشینژاد در وصیتنامهاش نوشت: «خدایا! تو خود شاهدی که با تمام بار سنگین گناهان تمام تلاش خود را بهکار بردم تا در جهت رضای تو حرکت کنم، حال که به جبهه پا گذاردم فقط به این امید است که با ریختن خون ناچیز خویش گناهانم آمرزیده شود. هنگام غروب است و رادیو اذان میگوید. تمام گروهها به خط مقدم رفتهاند فقط من و چند تن از برادران باقی ماندهایم که مهیای رفتن هستیم، بدین لحاظ سخن را باید کوتاه کرد زیرا برای نوشتن وصیتنامه بیش از چند لحظه فرصت باقی نیست. خواهران و برادران عزیزم! از شما التماس دعا دارم و میخواهم که شبهای پنجشنبه در مساجد برای من دعا کنید. بار سنگین گناهانم اجازه نمیدهد که پیامی برای شما بنویسم فقط انشاءالله که قطرات خون ناچیزم روشنی راهتان گردد.»