فرازهایی از وصیت نامه شهید: ميزان باور هر كسى از كيفيت و نوع اعمالش پيداست. اگر كسى نجاتى را تبليغ مىكند ولى تكاليفى كه در زندگيش انجام مى دهد رساننده او بدان نجات نيست از دو حال خارج نيست يا جاهل و غافل است و يا باور ندارد.
شهدای ایران:عمران پستى، در 19 آذر 1338 از مادرى به نام معشوقه پورهدايت، در روستاى هشتچين - از توابع شهرستان خلخال - به دنيا آمد. پدرش (محمدعلى پستى) كشاورز بود. دوره ابتدايى را در سالهاى 1349-1344 و دوره راهنمايى را در سالهاى 1352-1350 در مدرسه هشتچين، در زادگاهش به پايان رساند و به عنوان شاگرد ممتاز براى ادامه تحصيل از طرف دولت به شهر اردبيل رفت و دوره متوسطه را طى سالهاى 1355-1352 در دبيرستان شاه عباس اردبيل به پايان برد و در رشته رياضى ديپلم گرفت. او در كنار تحصيل، در هر فرصت پيش آمده به كمك خانواده مى رفت. مادرش در اين باره مىگويد:
«عمران از همان كودكى در كارهاى كشاورزى و باغدارى كمك مى كرد به طورى كه اكثر درختهاى باغ ما از يادگارهاى اوست.»
عمران پس از اخذ ديپلم، در سال 1355 در رشته جامعه شناسى دانشگاه تهران پذيرفته شد و به تحصيل پرداخت.
با اوجگيرى انقلاب اسلامى، عمران نيز به فعاليتهاى سياسى و مذهبى در دانشگاه روى آورد و در خوابگاه، جلسات درس اخلاق و قرآن برپا مى كرد. پس از تعطيلى دانشگاهها در سال 1356 براى استمرار مبارزه با رژيم پهلوى به شهرستان خلخال بازگشت و در پخش اعلاميه هاى حضرت امام قدس سره فعال بود و مجالس سخنرانى عليه رژيم شاه1پهلوى - محمدرضاشاه، 26 برپا مىكرد. با افزايش فعاليت هاى عمران ساواك جلوى سخنراني هايش را گرفت و بارها او را تهديد به مرگ كردند. اما او از پاى ننشست و اولين راهپيمايى را از دبيرستانها عليه رژيم شاه1پهلوى - محمدرضاشاه، 26 در خلخال به راه انداخت. او سر دسته و رهبر تمام راهپيماييهاى اين شهرستان بود.اكثر اوقاتش را در مساجد و مراسم مذهبى سپرى مى كرد و يا به مطالعه كتابهاى استاد مطهرى و ساير آثار مربوط به انقلاب مىپرداخت. خواهرش مىگويد:«قبل از انقلاب، عمران در اتاقى مشغول مطالعه مىشد و مىگفت: "حكومت شاه نبايد از موضوع با خبر شود و شما هم بعدها مىفهميد كه چرا اين كتابها را مىخوانم."»
همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى و ورود حضرت امام خمينى به ايران در 12 بهمن 1357، عمران از اعضاى "كميته استقبال" از حضرت امام در تهران بود. پس از پيروزى انقلاب، از دانشجويان پيرو خط امام1امام خمينى امام، 26 بود كه لانه جاسوسى امريكا را در 13 آبان 1358 تسخير كردند. پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به اين نهاد پيوست و در تهران - در واحد گزينش - مشغول به كار شد و همزمان در تشكيل جهاد سازندگى خلخال به ايفاى نقش پرداخت.
با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران سعى بسيار كرد كه در جبهه ها حضور يابد ولى مانع مىشدند. سرانجام با تهديد به استعفا و اصرار بسيار، با اعزام وى به جبهه موافقت شد. مدتى معاون گروهانى از گردان جعفرطيار بود و در عملياتهاى والفجر مقدماتى، والفجر1 و والفجر4 شركت كرد. يكى از نيروهاى گردان حضرت قاسم لشكر 31 عاشورا1 دان حضرت قاسم لشكر 31 عاشورا، 26 نقل مىكند:
«پس از حضور در عمليات والفجر مقدماتى براى پدافند منطقه عملياتى، گردان ما به همراه رزمندگانى از لشكر 27 حضرت رسول صلى الله عليه وآله مأموريت داشت. طرف راست محل استقرار گردان ما تپههاى دوقلويى بود كه در اختيار داشتن آن، برگ برندهاى محسوب مىشد. شبها نيروهاى لشكر حضرت رسول آن را تصرف مىكردند ولى صبح روز بعد عراقيها با كمك توپ و تانك آن را بازپس مىگرفتند.اين كار تا هشت روز ادامه داشت. روز هشتم وقتى تانكهاى عراقى براى تصرف مجدد تپهها آرايش گرفته بودند، هنوز به تيررس نيروهاى خودى نرسيده بودند كه ناگهان ده تا پانزده تانك عراقى يكى پس از ديگرى با آرپىجى7 منهدم شدند. با انفجار تانكها رعب و وحشت سنگينى عراقيها را در برگرفت و تانكهاى باقىمانده عقب كشيدند. همه رزمندگان در تعجب بودند كه چشمهاى شگفتزده آنان به عمران پستى افتاد كه در لابلاى تانكهاى آتش گرفته دشمن يك تنه در حال انهدام تانكهاى در حال فرار عراق بود. در همين حال مجروح شد و در حالى كه اشك شوق بر ديدگان همه جارى بود پيكر مجروحش را بر دوش گرفتند و به سنگرهاى خودى آوردند. بدين ترتيب عراقيها عقب نشينى كردند و اين حركت عمران پستى جاى پايى شد براى تحكيم مواضع نيروهاى خودى و مقدمهاى براى پيروزيهاى بعدى.»
پس از عمليات والفجر 1 طى حكمى از سوى حاج همت - فرمانده لشكر 27 محمد رسولاللَّه صلى الله عليه وآله - مسئول تشكيل گردان حبيبابن مظاهر شد و گردانى تشكيل داد كه از گردانهاى نمونه لشكر بود. او شعار "هر چه خدا خواست همان مىشود" را چنان در ميان نيروهايش جا انداخته بود كه در هر موقعيت بحرانى، آن را با صداى بلند تكرار مىكردند. عمران در جمع نيروهايش و ساير رزمندگان به "فرمانده عبدالله " معروف بود. او محبوب همه بسيجيها بود به طورى كه وقتى در بين آنها حاضر مىشد همه يكصدا فرياد مىزدند "صل على محمد، فرمانده گردان ما خوش آمد."
در عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين، گردان حبيبابن مظاهر در قله 1866 از ارتفاعات كانىمانگا1 ه 1866 (ارتفاعات كانىمانگا)، 26، به سمت دشمن پيشروى كرد و سنگرهاى آنها را يكى پس از ديگرى به تصرف درآورد. تنها يك سنگر دشمن سرسختانه مقاومت مىكرد به طورى كه گردان زمينگير شد و دلهرهاى در بين رزمندگان پديد آمد. در اين حال فرمانده عبدالله، سينهخيز به سوى دشمن رفت و با پرتاب نارنجك به آنان حملهور شد. نيروهاى دشمن نيز به طرف او نارنجك انداختند كه در اثر انفجار آن عمران مجروح شد. نيروهاى دشمن درصدد پرتاب نارنجك ديگرى بودند كه يكى از بسيجيها (شهيد خانواده) خود را به عمران رساند و خود را بر روى او انداخت و سپر فرمانده خود شد و در اثر انفجار نارنجك به شهادت رسيد. نيروهاى گردان بدن مجروح فرمانده خود را به عقب آوردند اما فرمانده اصرار مىكرد كه او را به حال خودش رها كنند و به پاكسازى منطقه عملياتى ادامه دهند. بعدها وقتى از او سؤال شد كه چرا به تنهايى به طرف سنگر دشمن حمله كرده است، گفت: «يك فرمانده بايد موقعيتشناس باشد. وقتى ديد عمليات به مرحلهاى رسيده كه نيروهايش دچار تزلزل شدهاند بايد خودش دست به كار شود.»
عمران با اين اعتقاد كه اگر بعد از ازدواج به شهادت برسد اجرش بيشتر خواهد بود با خانم اكرم جندقىزاده، ازدواج كرد. خطبه عقد آنها توسط آيتالله خامنهاى - رئيس جمهور وقت - در تاريخ 18/6/1362 خوانده شد و او فرداى روز عقد به جبهه رفت و دو ماه در جبهه ماند. پس از اينكه در عمليات والفجر 4 مجروح شد، مدتى را براى مداوا در منزل بود و در دوازدهم بهمن ماه 1362 (سالروز ورود امام خمينى به ايران) زندگى مشترك خود را آغاز كرد. اما در حالىكه هنوز نُه روز از زندگى مشترك با همسرش نگذشته و به طور كامل بهبود نيافته بود، از نزديك بودن آغاز عمليات آگاه شد و بار ديگر براى فرماندهى گردان حبيبابن مظاهر در عمليات خيبر به سوى جبهه شتافت. خواهرش مىگويد:
«چند روزى از ازدواج عمران نگذشته بود كه مىخواست به جبهه برود. گفتم ابتداى شروع زندگى مشترك شما است. يك ماه در منزل بمانيد. در جواب گفت: "من از شما كه شوهرت در جبهه است انتظار اين حرفها را ندارم. فقط برايمان دعاكن."»
همسرش نيز درباره ويژگيهاى وى مىگويد:
«عاشق اهل بيت بود و به واجبات، از جمله نماز اول وقت، بسيار اهميت مىداد و عشق زياد به مطالعه داشت و دروس حوزوى از قبيل فلسفه، منطق و عربى را مطالعه و مىكوشيد با مسائل عاقلانه و منطقى برخورد كند و مهمتر آنكه رفتن به جبهه را تكليف مىدانست.»
يكى از همرزمانش درباره شخصيت عمران پستى مىگويد: «در كارهاى جمعى، خود را كوچكترين فرد گروه در نظر مىگرفت و در شستن ظروف و... پيشقدم بود و در مسائل گردان حتىالامكان سعى مىكرد با نيروهايش مشورت كند.
در عمليات خيبر در تاريخ 9/12/1362 گردان حبيب ابن مظاهر تحت فرماندهى عمران در منطقه عملياتى طلائيه به محاصره دشمن افتاد و هلي كوپترهاى دشمن روى پل طلائيه رزمندگان را به رگبار بستند. عمران پستى مورد اصابت گلوله هاى دشمن قرار گرفت ولى با وجود جراحت، "اللَّه اكبر" گويان نيروهايش را به پيشروى فراخواند و به معاونش دستور حركت داد. گردان به پيشروى ادامه داد ولى پس از چند ساعت كه مجبور به عقب نشينى شد اثرى از فرمانده عبدالله به دست نيامد و او از آن زمان تاكنون مفقودالاثر است.
عمران پستى قبل از شهادت به مادرش توصيه كرده بود:
«اگر به شهادت رسيدم بلند گريه نكنيد و اگر جنازهام آمد شيرينى پخش كنيد و مجلس مرا با شادى برگزار نماييد و اگر جنازهام به دستتان نرسيد هر فاتحه اى كه براى شهدا مىخوانيد به من هم مىرسد.»
از شهيد پستى، وصيتنامه اى به يادگار مانده كه در فرازهايى ازآن آمده است:
«ميزان باور هر كسى از كيفيت و نوع اعمالش پيداست. اگر كسى نجاتى را تبليغ مىكند ولى تكاليفى كه در زندگيش انجام مى دهد رساننده او بدان نجات نيست از دو حال خارج نيست يا جاهل و غافل است و يا باور ندارد.»
«اى خفتگان! بيدار شويد كه مرگ در كمين شما نشسته است. احدى از شما از دام او فرار نتوانيد كرد... قبل از اينكه دستتان از اين اموال و اولاد و از اين دار تكليف و از اين بازار الهى و از اين مزرعه آخرت، كوتاه بشود فكرى بكنيد و حسابهايتان را پاك كنيد و بارهاى گناه را با توبه سبك كنيد.»
«اگر حول معارف الهى انديشه كنيد و خود را بيشتر بكاويد عاشق او مى شويد و در راهش سر از پا نمى شناسيد و تا به وصالش نرسيد آرام نمىگيريد و با هر تقريبى كه برايتان حاصل شود عشقتان شعلهورتر مىگردد تا جاى كه اين زمزمه الهى و ملكوتى را به گوش جان مىشنويد.»
«فكر نكنيد كه شهادت همين طورى به دست مىآيد بلكه همان طور كه امام فرمودند شهادت يك هديهاى است از جانب خداى تبارك و تعالى براى آن كسانى كه لايق هستند.»
ای مردم مگر کاروان شهدا را نمی بینید؟ پس چرا به این کاروان نمی پیوندید؟ مگر مقام شهدا را باور ندارید؟ مگر نمی خواهید نجات پیدا کنید؟ بعضیها انگار خوابند! چنان بی خیالند که انگار معادی در کار نیست بعضیها از مرگ می ترسند و عده ای فرق بین مرگ و شهادت نمی بینند.
«عمران از همان كودكى در كارهاى كشاورزى و باغدارى كمك مى كرد به طورى كه اكثر درختهاى باغ ما از يادگارهاى اوست.»
عمران پس از اخذ ديپلم، در سال 1355 در رشته جامعه شناسى دانشگاه تهران پذيرفته شد و به تحصيل پرداخت.
با اوجگيرى انقلاب اسلامى، عمران نيز به فعاليتهاى سياسى و مذهبى در دانشگاه روى آورد و در خوابگاه، جلسات درس اخلاق و قرآن برپا مى كرد. پس از تعطيلى دانشگاهها در سال 1356 براى استمرار مبارزه با رژيم پهلوى به شهرستان خلخال بازگشت و در پخش اعلاميه هاى حضرت امام قدس سره فعال بود و مجالس سخنرانى عليه رژيم شاه1پهلوى - محمدرضاشاه، 26 برپا مىكرد. با افزايش فعاليت هاى عمران ساواك جلوى سخنراني هايش را گرفت و بارها او را تهديد به مرگ كردند. اما او از پاى ننشست و اولين راهپيمايى را از دبيرستانها عليه رژيم شاه1پهلوى - محمدرضاشاه، 26 در خلخال به راه انداخت. او سر دسته و رهبر تمام راهپيماييهاى اين شهرستان بود.اكثر اوقاتش را در مساجد و مراسم مذهبى سپرى مى كرد و يا به مطالعه كتابهاى استاد مطهرى و ساير آثار مربوط به انقلاب مىپرداخت. خواهرش مىگويد:«قبل از انقلاب، عمران در اتاقى مشغول مطالعه مىشد و مىگفت: "حكومت شاه نبايد از موضوع با خبر شود و شما هم بعدها مىفهميد كه چرا اين كتابها را مىخوانم."»
همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى و ورود حضرت امام خمينى به ايران در 12 بهمن 1357، عمران از اعضاى "كميته استقبال" از حضرت امام در تهران بود. پس از پيروزى انقلاب، از دانشجويان پيرو خط امام1امام خمينى امام، 26 بود كه لانه جاسوسى امريكا را در 13 آبان 1358 تسخير كردند. پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به اين نهاد پيوست و در تهران - در واحد گزينش - مشغول به كار شد و همزمان در تشكيل جهاد سازندگى خلخال به ايفاى نقش پرداخت.
با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران سعى بسيار كرد كه در جبهه ها حضور يابد ولى مانع مىشدند. سرانجام با تهديد به استعفا و اصرار بسيار، با اعزام وى به جبهه موافقت شد. مدتى معاون گروهانى از گردان جعفرطيار بود و در عملياتهاى والفجر مقدماتى، والفجر1 و والفجر4 شركت كرد. يكى از نيروهاى گردان حضرت قاسم لشكر 31 عاشورا1 دان حضرت قاسم لشكر 31 عاشورا، 26 نقل مىكند:
«پس از حضور در عمليات والفجر مقدماتى براى پدافند منطقه عملياتى، گردان ما به همراه رزمندگانى از لشكر 27 حضرت رسول صلى الله عليه وآله مأموريت داشت. طرف راست محل استقرار گردان ما تپههاى دوقلويى بود كه در اختيار داشتن آن، برگ برندهاى محسوب مىشد. شبها نيروهاى لشكر حضرت رسول آن را تصرف مىكردند ولى صبح روز بعد عراقيها با كمك توپ و تانك آن را بازپس مىگرفتند.اين كار تا هشت روز ادامه داشت. روز هشتم وقتى تانكهاى عراقى براى تصرف مجدد تپهها آرايش گرفته بودند، هنوز به تيررس نيروهاى خودى نرسيده بودند كه ناگهان ده تا پانزده تانك عراقى يكى پس از ديگرى با آرپىجى7 منهدم شدند. با انفجار تانكها رعب و وحشت سنگينى عراقيها را در برگرفت و تانكهاى باقىمانده عقب كشيدند. همه رزمندگان در تعجب بودند كه چشمهاى شگفتزده آنان به عمران پستى افتاد كه در لابلاى تانكهاى آتش گرفته دشمن يك تنه در حال انهدام تانكهاى در حال فرار عراق بود. در همين حال مجروح شد و در حالى كه اشك شوق بر ديدگان همه جارى بود پيكر مجروحش را بر دوش گرفتند و به سنگرهاى خودى آوردند. بدين ترتيب عراقيها عقب نشينى كردند و اين حركت عمران پستى جاى پايى شد براى تحكيم مواضع نيروهاى خودى و مقدمهاى براى پيروزيهاى بعدى.»
پس از عمليات والفجر 1 طى حكمى از سوى حاج همت - فرمانده لشكر 27 محمد رسولاللَّه صلى الله عليه وآله - مسئول تشكيل گردان حبيبابن مظاهر شد و گردانى تشكيل داد كه از گردانهاى نمونه لشكر بود. او شعار "هر چه خدا خواست همان مىشود" را چنان در ميان نيروهايش جا انداخته بود كه در هر موقعيت بحرانى، آن را با صداى بلند تكرار مىكردند. عمران در جمع نيروهايش و ساير رزمندگان به "فرمانده عبدالله " معروف بود. او محبوب همه بسيجيها بود به طورى كه وقتى در بين آنها حاضر مىشد همه يكصدا فرياد مىزدند "صل على محمد، فرمانده گردان ما خوش آمد."
در عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين، گردان حبيبابن مظاهر در قله 1866 از ارتفاعات كانىمانگا1 ه 1866 (ارتفاعات كانىمانگا)، 26، به سمت دشمن پيشروى كرد و سنگرهاى آنها را يكى پس از ديگرى به تصرف درآورد. تنها يك سنگر دشمن سرسختانه مقاومت مىكرد به طورى كه گردان زمينگير شد و دلهرهاى در بين رزمندگان پديد آمد. در اين حال فرمانده عبدالله، سينهخيز به سوى دشمن رفت و با پرتاب نارنجك به آنان حملهور شد. نيروهاى دشمن نيز به طرف او نارنجك انداختند كه در اثر انفجار آن عمران مجروح شد. نيروهاى دشمن درصدد پرتاب نارنجك ديگرى بودند كه يكى از بسيجيها (شهيد خانواده) خود را به عمران رساند و خود را بر روى او انداخت و سپر فرمانده خود شد و در اثر انفجار نارنجك به شهادت رسيد. نيروهاى گردان بدن مجروح فرمانده خود را به عقب آوردند اما فرمانده اصرار مىكرد كه او را به حال خودش رها كنند و به پاكسازى منطقه عملياتى ادامه دهند. بعدها وقتى از او سؤال شد كه چرا به تنهايى به طرف سنگر دشمن حمله كرده است، گفت: «يك فرمانده بايد موقعيتشناس باشد. وقتى ديد عمليات به مرحلهاى رسيده كه نيروهايش دچار تزلزل شدهاند بايد خودش دست به كار شود.»
عمران با اين اعتقاد كه اگر بعد از ازدواج به شهادت برسد اجرش بيشتر خواهد بود با خانم اكرم جندقىزاده، ازدواج كرد. خطبه عقد آنها توسط آيتالله خامنهاى - رئيس جمهور وقت - در تاريخ 18/6/1362 خوانده شد و او فرداى روز عقد به جبهه رفت و دو ماه در جبهه ماند. پس از اينكه در عمليات والفجر 4 مجروح شد، مدتى را براى مداوا در منزل بود و در دوازدهم بهمن ماه 1362 (سالروز ورود امام خمينى به ايران) زندگى مشترك خود را آغاز كرد. اما در حالىكه هنوز نُه روز از زندگى مشترك با همسرش نگذشته و به طور كامل بهبود نيافته بود، از نزديك بودن آغاز عمليات آگاه شد و بار ديگر براى فرماندهى گردان حبيبابن مظاهر در عمليات خيبر به سوى جبهه شتافت. خواهرش مىگويد:
«چند روزى از ازدواج عمران نگذشته بود كه مىخواست به جبهه برود. گفتم ابتداى شروع زندگى مشترك شما است. يك ماه در منزل بمانيد. در جواب گفت: "من از شما كه شوهرت در جبهه است انتظار اين حرفها را ندارم. فقط برايمان دعاكن."»
همسرش نيز درباره ويژگيهاى وى مىگويد:
«عاشق اهل بيت بود و به واجبات، از جمله نماز اول وقت، بسيار اهميت مىداد و عشق زياد به مطالعه داشت و دروس حوزوى از قبيل فلسفه، منطق و عربى را مطالعه و مىكوشيد با مسائل عاقلانه و منطقى برخورد كند و مهمتر آنكه رفتن به جبهه را تكليف مىدانست.»
يكى از همرزمانش درباره شخصيت عمران پستى مىگويد: «در كارهاى جمعى، خود را كوچكترين فرد گروه در نظر مىگرفت و در شستن ظروف و... پيشقدم بود و در مسائل گردان حتىالامكان سعى مىكرد با نيروهايش مشورت كند.
در عمليات خيبر در تاريخ 9/12/1362 گردان حبيب ابن مظاهر تحت فرماندهى عمران در منطقه عملياتى طلائيه به محاصره دشمن افتاد و هلي كوپترهاى دشمن روى پل طلائيه رزمندگان را به رگبار بستند. عمران پستى مورد اصابت گلوله هاى دشمن قرار گرفت ولى با وجود جراحت، "اللَّه اكبر" گويان نيروهايش را به پيشروى فراخواند و به معاونش دستور حركت داد. گردان به پيشروى ادامه داد ولى پس از چند ساعت كه مجبور به عقب نشينى شد اثرى از فرمانده عبدالله به دست نيامد و او از آن زمان تاكنون مفقودالاثر است.
عمران پستى قبل از شهادت به مادرش توصيه كرده بود:
«اگر به شهادت رسيدم بلند گريه نكنيد و اگر جنازهام آمد شيرينى پخش كنيد و مجلس مرا با شادى برگزار نماييد و اگر جنازهام به دستتان نرسيد هر فاتحه اى كه براى شهدا مىخوانيد به من هم مىرسد.»
از شهيد پستى، وصيتنامه اى به يادگار مانده كه در فرازهايى ازآن آمده است:
«ميزان باور هر كسى از كيفيت و نوع اعمالش پيداست. اگر كسى نجاتى را تبليغ مىكند ولى تكاليفى كه در زندگيش انجام مى دهد رساننده او بدان نجات نيست از دو حال خارج نيست يا جاهل و غافل است و يا باور ندارد.»
«اى خفتگان! بيدار شويد كه مرگ در كمين شما نشسته است. احدى از شما از دام او فرار نتوانيد كرد... قبل از اينكه دستتان از اين اموال و اولاد و از اين دار تكليف و از اين بازار الهى و از اين مزرعه آخرت، كوتاه بشود فكرى بكنيد و حسابهايتان را پاك كنيد و بارهاى گناه را با توبه سبك كنيد.»
«اگر حول معارف الهى انديشه كنيد و خود را بيشتر بكاويد عاشق او مى شويد و در راهش سر از پا نمى شناسيد و تا به وصالش نرسيد آرام نمىگيريد و با هر تقريبى كه برايتان حاصل شود عشقتان شعلهورتر مىگردد تا جاى كه اين زمزمه الهى و ملكوتى را به گوش جان مىشنويد.»
«فكر نكنيد كه شهادت همين طورى به دست مىآيد بلكه همان طور كه امام فرمودند شهادت يك هديهاى است از جانب خداى تبارك و تعالى براى آن كسانى كه لايق هستند.»
ای مردم مگر کاروان شهدا را نمی بینید؟ پس چرا به این کاروان نمی پیوندید؟ مگر مقام شهدا را باور ندارید؟ مگر نمی خواهید نجات پیدا کنید؟ بعضیها انگار خوابند! چنان بی خیالند که انگار معادی در کار نیست بعضیها از مرگ می ترسند و عده ای فرق بین مرگ و شهادت نمی بینند.
گرچه در ایام حیات خود سودی از من به اسلام نرسیده و از این لحاظ
در پیشگاه حق شرمنده ام ولی اگر جنازه ام به دست شما نرسید به مادر و همسرم
و دیگر عزیزانم یادآوری کنید آن جریان مادری را که سر بریده فرزندش را در
یکی از جنگ های اسلام برایش آورده بودند گرفت و بسوی میدان نبرد پرت کرد و
گفت من آن سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.