انتهای بلوار دانشجوی خیابان ولنجک و بالای خیابان البرز درست جایی که خیابانهای آسفالت و نو نوار منطقه تمام و پیچهای مالرو خاکی شروع میشوند، انتهای پیچهای خطرناک و گذرگاه تنگ و پر دست انداز، غاری در دل کوه قرار دارد که 5 شهید گمنام را در خود جای داده و نام «کهفالشهدا» را گرفته است. قرار ما این بود که افطار را در کنار شهدا باشیم. وقتی به بالای کوه رسیدیم چندین خودروی تاکسی زرد رنگ مسیر 15 ولنجک- تجریش پارک کرده و رانندگان در حال پهن کردن موکت بودند. ابتدا گفتیم احتمالا میخواهند قدری استراحت کنند ولی بعد... در ادامه گزارش بخوانید.
کهف الشهدا
تیرماه سال 86 پنج شهید گمنام را زمانی که اهالی اجازه دفنشان در محل مورد نظر ندادند به غار کوچکی در بالای کوه در انتهای ولنجک برده و دفن کردند و ماجرای اصحاب کهف آغاز شد. داستان از این قرار است که همان سال قرار بود این 5 شهید را در مکانی در خور، داخل منطقه دفن کنند که با مخالفت اهالی مواجه شد. جوانی که حکم خادم مزار این شهدا را دارد و هروقت بتواند سری به آنها میزند میگوید: وقتی مردم منطقه با دفن شهدا مخالفت کردند رئیس بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس برای جلوگیری از بلوا به قرآن متوسل و آیه 16 سوره کهف مقابل چشمانش پدیدار شد. پرس و جو میکنند و در نهایت غاری را مییابند که متعلق به موسسه زلزلهنگاری است و بالای خیابان البرز 2 قرار دارد. به این ترتیب همه چیز مهیا میشود تا شهدای گمنام از مقبره با شکوه خود به غاری در دل کوه، ساکت و با آرامش اما دست نیافتنی و با راههای سخت پناه ببرند! جاده ای که به مقبره این فرشتههای زمینی منتهی میشود. جاده خاکی که دو طرف آن را کاجهای کوتاه تزئین کردهاند به پایان میرسد و محوطه بازی شبیه صحن نمایان میشود. ورودی صحن را با طنابی بستهاند تا خودروهای خسته از ضربههای دست انداز جاده خاکی بدانند بیش از این اجازه نزدیک شدن به مقبرهها را ندارند. پشت طناب چند تاکسی ایستاده است و چند مرد مشغول آب و جاروی صحن و پهن کردن زیراندازی برای زمان برگزاری افطار هستند.
برای زیارت شهدا و داخل شدن در غار باید 12 پله سنگی را که دو طرف آن با چراغهای رنگی و گلدانهای شمعدانی و اقاقیا تزئین شده را بالا بروی، ورودی غار با جمله زیبایی از شهید آوینی به زوار خوش آمد میگوید: «تقدیر حقیقی جهان در کف مردانی است که پروای نام ندارند. آنان از گمنامیخویش کهفی ساختهاند و در آن آرمیدهاند. کهفی که آنان را از تطاول دهر مصون داشته است.»
شهدای کهف از شلمچه، شرهانی، سومار، میمک و جزیره مجنون تفحص شدهاند و سن شان به زور به 25 سال میرسد. آنها در جایی آرمیدهاند که سقف آن کمیبیش از 170 سانت اندازه دارد. انتهای غار که تمام فضای آن به 10 متر هم نمیرسد کتابخانه ای تعبیه و انواع ادعیه و قرآن در آن قرار دارد. روی دیوارها هم دست نوشتهها و سربندهایی است که گویا زوار به شهدا اهدا کردهاند.
دو رکعت نماز خواندیم به احترام حرمت شهید و شکر نعمات خداوندی که انشاءالله خداوند متعال ما را هم با این عزیزان محشور کند. هوا آرام آرام رو به تاریکی میرفت و صدای دلنشین قرآن در فضای کوهستان طنین انداز شد. وقتی از غار خارج شدیم با تعجب دیدیم حدود 20 تا 30 تاکسی پارک کرده و رانندهها در حال انداختن سفره افطاری هستند. با کمیپرس و جو متوجه شدیم سرپرست خط 15 به نام محمد معروفی تمام بچه های راننده خط را به افطاری دعوت کرده است. هر کس به کاری مشغول است. هر لحظه بر تعداد رانندههای تاکسی اضافه میشود. معروفی که این افطاری را ترتیب داده است، میگوید: 70 راننده در این خط فعالیت دارند. همه آنها برای افطاری دعوت هستند، علاوه بر آنها زائرانی که به زیارت قبر شهدا میآیند هم مهمان من هستند، قدم هر کس که بیاید روی چشم. وقتی این مرد کرد، حرف میزند بخش زیادی از حواسش معطوف به پنیر و خرمایی است که با دقت آن را بریده و داخل ظرفهای یک بار مصرف میگذارد.
موذن زاده اردبیلی، اللهاکبر را سر داده که مردها دور هم جمع میشوند. چای شیرین، خرما، نان و پنیر و عدس پلوی لذیذ دارایی این سفره افطاری است و آلوهای زرد و تازه حکم دسر را دارند. به اندازه همه غذا هست حتی مهمانانی که تازه از گرد راه رسیده و برای زیارت آمده است. معروفی میگوید: برنامه افطاری ما منظم نیست هر وقت بتوانیم در جوار شهدا افطار میکنیم، هرکس مهمان شهدا باشد مهمان ما هم هست. او کوهنورد و مسئول امداد کوهستانی هلال احمر و سازمان تربیت بدنی است، کوه منتهی به مقبره را روزی دوبار بالا میرود و هر روز با پایین آمدن از کوه نیز فاتحه ای هدیه به شهدا میکند. داشته هایش را مدیون آنها میداند و میگوید: از زندگیام راضی هستم و همه داشته هایم را برکت وجود افرادی میدانم که در اینجا آرمیدهاند.
مهمانان ثابت
در اطراف کهف الشهدا برخی از زائران در تنهایی نشسته و به منظره تهران بزرگ که از بالای کوه به خوبی دیده میشود خیره شدهاند. آری این شهدا زائران ثابتی هم دارند. سهیلا و حمید 4 سال است که پیمان زناشویی بستهاند، و یک سالی میشود که هر روز بعد از تعطیل شدن اداره سری به شهدا میزنند سهیلا میگوید: آمدن به اینجا پیشنهاد من بود، انرژی این مکان بسیار زیاد است و رفت و آمد به آن ناراحتیهای روحیام را کم میکند. حمید نیز که 16 ماه در جبهههای جنگ بوده پی حرف او را میگیرد و ادامه میدهد: طوری شده که هر روز به عشق عصر ودیدار این 5 شهید سر کارمیرویم. برای رسیدن به آنها راه خاکی سختی را طی میکنیم اما این سختی برایمان شیرین است. کم کم تعداد خانواده هایی که برای زیارت آمدهاند زیادتر میشود. جوانانی که نماز مغرب این فضا را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنند، دختر و پسری که برای حرف درباره آینده خود این فضا را انتخاب کردهاند و.... مهمانانی هستند که مزه حضور در این بهشت تبعیدی را چشیدهاند.
زمان وداع
مراسم افطاری تمام شده است، رئیس خط 15 تجریش ولنجک بسان یک میزبان تمام عیار تمام مدت مراقب است کم و کسری وجود نداشته باشد. بعد از کلی تشکر برای این ضیافت روحانی، برای وداع سراغ شهدا میروم، این بار میبینم که هر زائر روی دیوار چیزی نوشته «سلام عرض میکنم خدمت شهدا. خیلی دوست داشتم بیشتر پیش شما میماندم ولی حیف كه نمیشود. فقط از شما میخواهم شفاعت ما را بکنید و از خدا بخواهید حاجت دل تمامیبندگان را بدهد.» یا آن یکی آرزود دارد که در کنار شهدا و با آنها محشور شود. دوست دارد راه آنها را ادامه دهد و مثل آنها مفید باشد. ولی به راستی شهدا ماندهاند و زمان ما را با خود برده است. غربت این پنج شهید نشانی از غربت رزمندگان و جانبازانی است که بعد از گذشت 22 سال از جنگ تحمیلی غریبانه زندگی میکنند و ما بی اعتنا از کنارشان عبور میکنیم. انگار نه انگار که آنها قهرمانان وطن هستند.
تهران امروز