محمدحسین از قبل وصیت کرده بود که انگشترش به پسرش برسد، اما بعد از شهادت دستی نداشت که در آن انگشتر باشد.
شهدای ایران:محمدحسین تازه از مأموریت شمال غرب برگشته بود که به همسرش گفت: میخواهم به سوریه بروم. آن زمان، چیزی به تولد یک سالگی پسرش نمانده بود و میخواست حتماً در تولد محمدیاسا باشد. برای همین تولد پسرش را ۲۵ روز جلوتر گرفت. آن شب به همه گفت: فکر کنم این اولین و آخرین بار جشن تولد پسرم هست که حضور دارم. در مراسم دامادی محمدیاسا نیستم. اعضای خانواده این حرف محمدحسین را زیاد جدی نگرفتند. فکر کردند باز هم دارد شوخی میکند. اما این دفعه فرق میکرد. محمد حسین ۱۸ روز بعد از این تولد آسمانی شد.
میگفت: هر کس زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود!
زمانی که محمدحسین به دنیا آمد، عمو و داییاش شهید شده بودند. از همان دوران کودکی عاشق نماز خواندن بود. وقتی پدرش قامت میبست، پشت سر پدرش میایستاد و نماز میخواند. وقتی نماز تمام میشد، همراه با پدرش زیارت عاشورا میخواند و میگفت: هر کس زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود! محمدحسین از کودکی عاشق شهادت بود.
تو خالص نبودی و جانباز شدی، من خالصتر هستم!
دانشگاه قبول شد، اما نرفت. بعد از سربازی هم در آزمون یگان ویژه صابرین شرکت کرد و قبول شد. البته برادر بزرگترش نیز در یگان صابرین بود. او در مانورهای داخلی یکی از چشمانش را از دست داد، محمدحسین همیشه به شوخی به برادرش میگفت: تو خالص نبودی و جانباز شدی، اما من میروم و شهید میشوم من خالصتر هستم! البته این جمله را با حالت خنده و تمسخر میگفت و اطرافیان هم به پای مزاح میگذاشتند.
هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد
وقتی نیستم از کارهای محمدیاسا فیلم بگیر
وقتی سربازیاش تمام شد با دخترعمویش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک پسر به نام محمد یاسا بود. از آنجایی که محمدحسین بیشتر روزها در مأموریت بود، یک گوشی اندروید برای همسرش گرفته بود تا از کارهای محمدیاسا در طول روز عکس و فیلم بگیرد تا پس از بازگشت از مأموریت بزرگ شدن پسرش را ببیند.
همه فامیل میدانستند الا خانواده
خبر شهادتش زودتر در تلگرام منتشر شده بود. همه فامیل میدانستند الا خانواده خودش، تماسهای مکرر و احوالپرسیهای آن روز باعث شد که خانوادهاش آرام آرام متوجه شوند، انگار خبری است. در آن زمان بستگان محمدحسین از سمنان و شاهرود راهی تهران شدند تا زودتر خود را به خانواده محمدحسین برسانند.
تولدی که زودتر گرفته شد
هر اتفاقی که میافتاد محمدحسین همیشه اول برای خواهرش تعریف میکرد. برای همین هم اولین کسی که متوجه شهادت محمدحسین شده بود، خواهرش بود. الهه در خواب دیده بود که برادرش شهید شده، صبح خوابش را برای مادرش تعریف میکند که مادرش گفته بود: تعبیرش این است که عمرش زیاد میشود!
بر فراز قلهها
قرار است یک شهید سید بیاورند
محمدحسین روز جمعه شهید شد، اما پیکرش تا روز پنجشنبه بعد در منطقه ماند. در آن روز همراه با محمدحسین، چهار نفر از رزمندگان یگان صابرین هم شهید شده بودند. همرزمانش خیلی تلاش کردند تا پیکر شهدا را به عقب برگردانند، اما موفق نشدند، حتی یک شهید هم برای بازگشت پیکر شهدا دادند. بالاخره پیکر شهدا به ایران بازگشت و ۹ روز بعد از شهادت محمدحسین، پیکر پاکش درتهران تشییع شد.
وقتی داشتند مزار محمدحسین را آماده میکردند، مادر شهید زلفی از کسانی که در حال آمادهسازی قبر بودند، پرسیده بود: قبر چه کسی است؟ صاحبش سید است؟! وقتی جواب بله را شنید، گفت: پسر شهیدش در خواب به او گفته این روزها خیلی کار دارد، چون قرار است یک شهید سید بیاورند.
به شهید فردایتان جا نمیدهید!
محمدحسین ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت، سال آخر قبل از اعزامش به سوریه، در ایام محرم، تیشرت با اسم «یا ابوالفضل (ع)» پوشیده بود، در آخرین ماه محرمی که در سوریه حضور داشت نیز به صورت اتفاقی تیشرت و سربند «یا ابوالفضل (ع)» به محمدحسین رسید. روز تاسوعا در حلب سوریه همانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت رسید. البته او وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش برسد، اما بعد از شهادت، دستی نداشت که در آن انگشتر باشد.
شب قبل از عملیات، همرزمانش در تپه بلندی نشسته بودند. محمدحسین همراه با چندنفر دیگر به سمت تپه میرود که به جمع آنها ملحق شود. دوستانش به شوخی به او میگویند: اینجا نیا! جا نداریم. محمدحسین میگوید: یعنی به شهید فردایتان جا نمیدهید! در همان شب به یکی از دوستانش گفته بود که من فردا مانند حضرت ابوالفضل (ع) شهید میشوم و فقط صورتم به خاطر مادرم سالم میماند. بعد از این جمله، سه بار میخندد و میگوید: حالا من شهید میشوم، شما باورتان نشود.
درباره شهید
شهید سیدمحمدحسین میردوستی از پاسداران یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۷۰ به دنیا آمد و اول آبان ماه سال ۱۳۹۴ پس از ۱۷ روز جنگ در روز تاسوعا در حلب به شهادت رسید. مزار شهید میردوستی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران قرار دارد. از این شهید یک فرزند پسر به نام محمدیاسا به یادگار مانده است.
میگفت: هر کس زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود!
زمانی که محمدحسین به دنیا آمد، عمو و داییاش شهید شده بودند. از همان دوران کودکی عاشق نماز خواندن بود. وقتی پدرش قامت میبست، پشت سر پدرش میایستاد و نماز میخواند. وقتی نماز تمام میشد، همراه با پدرش زیارت عاشورا میخواند و میگفت: هر کس زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود! محمدحسین از کودکی عاشق شهادت بود.
تو خالص نبودی و جانباز شدی، من خالصتر هستم!
دانشگاه قبول شد، اما نرفت. بعد از سربازی هم در آزمون یگان ویژه صابرین شرکت کرد و قبول شد. البته برادر بزرگترش نیز در یگان صابرین بود. او در مانورهای داخلی یکی از چشمانش را از دست داد، محمدحسین همیشه به شوخی به برادرش میگفت: تو خالص نبودی و جانباز شدی، اما من میروم و شهید میشوم من خالصتر هستم! البته این جمله را با حالت خنده و تمسخر میگفت و اطرافیان هم به پای مزاح میگذاشتند.
هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد
وقتی نیستم از کارهای محمدیاسا فیلم بگیر
وقتی سربازیاش تمام شد با دخترعمویش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک پسر به نام محمد یاسا بود. از آنجایی که محمدحسین بیشتر روزها در مأموریت بود، یک گوشی اندروید برای همسرش گرفته بود تا از کارهای محمدیاسا در طول روز عکس و فیلم بگیرد تا پس از بازگشت از مأموریت بزرگ شدن پسرش را ببیند.
همه فامیل میدانستند الا خانواده
خبر شهادتش زودتر در تلگرام منتشر شده بود. همه فامیل میدانستند الا خانواده خودش، تماسهای مکرر و احوالپرسیهای آن روز باعث شد که خانوادهاش آرام آرام متوجه شوند، انگار خبری است. در آن زمان بستگان محمدحسین از سمنان و شاهرود راهی تهران شدند تا زودتر خود را به خانواده محمدحسین برسانند.
تولدی که زودتر گرفته شد
هر اتفاقی که میافتاد محمدحسین همیشه اول برای خواهرش تعریف میکرد. برای همین هم اولین کسی که متوجه شهادت محمدحسین شده بود، خواهرش بود. الهه در خواب دیده بود که برادرش شهید شده، صبح خوابش را برای مادرش تعریف میکند که مادرش گفته بود: تعبیرش این است که عمرش زیاد میشود!
بر فراز قلهها
قرار است یک شهید سید بیاورند
محمدحسین روز جمعه شهید شد، اما پیکرش تا روز پنجشنبه بعد در منطقه ماند. در آن روز همراه با محمدحسین، چهار نفر از رزمندگان یگان صابرین هم شهید شده بودند. همرزمانش خیلی تلاش کردند تا پیکر شهدا را به عقب برگردانند، اما موفق نشدند، حتی یک شهید هم برای بازگشت پیکر شهدا دادند. بالاخره پیکر شهدا به ایران بازگشت و ۹ روز بعد از شهادت محمدحسین، پیکر پاکش درتهران تشییع شد.
وقتی داشتند مزار محمدحسین را آماده میکردند، مادر شهید زلفی از کسانی که در حال آمادهسازی قبر بودند، پرسیده بود: قبر چه کسی است؟ صاحبش سید است؟! وقتی جواب بله را شنید، گفت: پسر شهیدش در خواب به او گفته این روزها خیلی کار دارد، چون قرار است یک شهید سید بیاورند.
به شهید فردایتان جا نمیدهید!
محمدحسین ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت، سال آخر قبل از اعزامش به سوریه، در ایام محرم، تیشرت با اسم «یا ابوالفضل (ع)» پوشیده بود، در آخرین ماه محرمی که در سوریه حضور داشت نیز به صورت اتفاقی تیشرت و سربند «یا ابوالفضل (ع)» به محمدحسین رسید. روز تاسوعا در حلب سوریه همانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت رسید. البته او وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش برسد، اما بعد از شهادت، دستی نداشت که در آن انگشتر باشد.
شب قبل از عملیات، همرزمانش در تپه بلندی نشسته بودند. محمدحسین همراه با چندنفر دیگر به سمت تپه میرود که به جمع آنها ملحق شود. دوستانش به شوخی به او میگویند: اینجا نیا! جا نداریم. محمدحسین میگوید: یعنی به شهید فردایتان جا نمیدهید! در همان شب به یکی از دوستانش گفته بود که من فردا مانند حضرت ابوالفضل (ع) شهید میشوم و فقط صورتم به خاطر مادرم سالم میماند. بعد از این جمله، سه بار میخندد و میگوید: حالا من شهید میشوم، شما باورتان نشود.
درباره شهید
شهید سیدمحمدحسین میردوستی از پاسداران یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۷۰ به دنیا آمد و اول آبان ماه سال ۱۳۹۴ پس از ۱۷ روز جنگ در روز تاسوعا در حلب به شهادت رسید. مزار شهید میردوستی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران قرار دارد. از این شهید یک فرزند پسر به نام محمدیاسا به یادگار مانده است.