دو شب پیش از شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا میخواند و گریه میکرد و چون ایام فاطمیه هم بود با حضرت زهرا حرف میزد که من خیلی اتفاقی حرفهایش را شنیدم و...
شهدای ایران:حضور عربها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عربهای خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشههای او برای تفرقهافکنی نقش بر آب شده است.
تمام مسیر اهواز به شادگان را به همسرش میاندیشم. توی ذهنم سؤالات را دستهبندی میکنم و خودم را گاهی به جای او میگذارم. اگر من بودم چه پاسخی در جواب به سؤال خبرنگاری که از عزیزِجان و همدم زندگیام میپرسید؛ میتوانستم بدهم؟ شاید حتی طاقت مرور کردنِ خاطراتِ حضورش در ذهنم هم برایم دشوار بود. سرگرم بازار مسگرها شده بود ولی در دلم شوق هم صحبتی با همسر و خانوادهاش مرا به ادامه این راه دعوت میکرد.
بامداد چهارشنبه دوم بهمن98 بود که سروان پاسدار «عبدالحسین مجدمی» فرمانده بسیج شهر دارخوین شهرستان شادگان، مقابل درب منزلش درحالی که چند ساعتی میشد که از محل کارش به خانه آمده بود، توسط افراد ناشناس به ضرب گلوله به شهادت رسید.
از طریق یک واسطه پیگیر گفتوگو با خانواده شهید مجدمی شدم. انتظار نداشتم که خانواده شهید پیش از چهلمش حاضر به مصاحبه شوند اما در کمال ناباوری پذیرفتند. مقرر شد که به خانه پدری شهید بروم. تا دقیقه آخر میترسیدم اتفاق و پیشامدی قرار ملاقات با خانواده شهید مجدمی را کنسل کند. به منزل پدریاش میرسم. بنرهای تبریک و تسلیت تمام دیوار بیرونی خانه را پر کرده و تقریبا از توی حیاط متوجه میشوم خانه شلوغ است. وارد منزل میشوم و خانمی مرا به یکی از اتاقها راهنمایی میکند. داخل اتاق زنی را میبینم که به شیوه سایر زنان عرب خوزستان در مراسم ختم و فاتحه خوانی لباس تن کرده و روبندهای پارچهای که آن را بالا زده نیز بسته است.
به سمتش میروم و سلام میکنم. پاسخ میدهد و بیمقدمه میگوید: «کفایت راشدی» همسر شهید مجدمی هستم. زبانم برای عرض تسلیت بسته میشود؛ جوری که انگار تا حالا در عمرم سخن نگفتهام. درحالی که خودم را جمع و جور میکنم کلماتی برای تسلیت و تبریک شهادت همسرش بر زبانم جاری میشود.
ابتدا از او اجازه میگیرم تا گفتوگو را آغاز کنیم و سپس درباره تاریخ تولد، تاریخ ازدواج و جزئیاتی از زندگی مشترکش با شهید میپرسم. وی میگوید: شهید متولد مرداد ماه سال 59 بود. از سال 82 با هم ازدواج کردیم و ماحصل این ازدواج دو فرزند به نام علیرضا و محمد است.
کفایت راشدی ویژگیهای اخلاقی همسر شهیدش را اینگونه توصیف میکند: شهید با پدر و مادرش، تمام خانواده و همه دوستان و آشنایان رفتار خوبی داشت. بهگونهای که همه به خوشرویی او اعتراف میکنند. خانواده من با خانواده همسرم غریبه هستند اما شهید با هر دو خانواده به یک شکل رفتار میکرد و دائما افرادِ هر دو خانواده نیز در کارهایشان با او مشورت میکردند انگار که او پدری برای همه بود. اما ملاک من برای انتخاب شهید به عنوان همسر صداقت او بود. وقتی به خواستگاریام آمد به من گفت هر چیز که دارم همین است و چیز بیشتری ندارم.
مادر شهید مجدمی کنار عروسش نشسته است؛ انگار حرفهای عروس روضه مکشوف پسر جوانش بود. تا این جملات را میشنود میزند زیرگریه و به عربی پشتبند هم تکرار میکند: «مهربان بود. مهربان بود». دستهایش را به نشانه ناراحتی به هم میساید و سر تکان میدهد؛ انگار که تمام خاطرات سی و چند سال مادریاش برای پسرش عبدالحسین را با خودش میکرد.
وقتی از همسر شهید میپرسم بارزترین ویژگی اخلاقی شهید چه بود میگوید: همیشه وقتی کار نیکی انجام میداد میگفت نمیخواهم کارهایی که انجام میدهم ریا شود. خدا شاهد است بسیاری از کارهای خیری که شهید انجام داده بود، تا زمان حیاتش اصلا نمیدانستم و همین چند روز اخیر در مراسم عزاداری او مطلع شدم.
بانو راشدی درحالی که حالا با صلابت و طمانیهای خاص گرم بازگو کردن خاطرات همسرش است میافزاید: در سیل روز و شب برایش معنی نداشت و تمام وقت در کنار سیلزدههای شهرمان بود، به حدی که حتی رنگ پوستش تغییر کرده بود و اصلا او را در خانه نمیدیدیم. به دلیل حضور مکرر در مناطق سیلزده شهر؛ مردم روستایی سیلزده او را دیگر میشناختند و حتی اکثرشان در مراسم عزاداری شهادتش نیز شرکت کردند. بسیاری از کارهایش را خارج از چارچوب اداری و تشکیلات انجام میداد و میگفت اگر کسی بداند و به کسی بگویم ریا میشود.
یکباره میان گفتوگویم با همسر شهید، نوجوانی رعنا وارد اتاق میشود و سلام میکند. «علیرضا پسرمان است» همسر شهید او را این گونه برایم معرفی میکند. از او میخواهم تا ما را در شناختن و شناساندن پدر شهیدش کمک کند و او هم به گفتوگو بپیوندد.
کمی در مطرح کردن این پرسش تردید میکنم اما دلم را به دریا میزنم و از او میپرسم آیا شهید پیش از شهادتش هم حرفی از رفتن زده بود؟ که در پاسخم عنوان میکند: وقتی به خواستگاریام آمد مدام تکرار میکرد که همه من برای شما نیست. حتی ممکن است پیش از عقد هم بروم و ماندنی نباشم. پس از شهادت سردار سلیمانی نیز بیشتر به شهادت مشتاق شده بود. دو شب پیش از شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا میخواند و گریه میکرد و چون ایام فاطمیه هم بود با حضرت زهرا حرف میزد که من خیلی اتفاقی حرفهایش را شنیدم و میان حرفهایش از حضرت طلب شهادت میکرد.
حالا از علیرضا پسر16 ساله شهید مجدمی میخواهم تا از تفکرات پدر شهیدش درباره جمهوری اسلامی بگوید. او میگوید: همیشه در خانوادهمان به همه ما توصیه میکرد که پشت ولایت باشیم و رهبری را تنها نگذاریم. در عین حال با منتقدان به کشور هم با صلابت رفتار میکرد و با اطلاعات بالایی که از بحث ولایت فقیه داشت آنها را قانع میکرد. همکاران پدرم تعریف میکردند در اغتشاشات آبان ماه که اوضاع در شادگان نسبتا ناآرام بود یک شب پدرم و دو نفر از همکارانش به سمت اغتشاشاگران مسلح میروند تا با صحبت آنها را قانع کند. هنگامی که به نزدیکی آنها میرسند به همکاران پدرم که همراهش بودند میگویند شما جلوتر نیایید و اگر کسی قرار است با ما صحبت کند فقط عبدالحسین مجدمی است.
همسر شهید ادامه میدهد: نسبت به بیتالمال بسیار حساسیت به خرج میداد؛ خیلی از ماموریتهای کاریاش را با ماشین شخصی خودش میرفت و حاضر نمیشد از ماشین دولتی استفاده کند. هرکس هم نسبت به این کارش انتقاد میکرد به آنها میگفت فرقی ندارد با چه ماشینی به مقصد مورد نظرم میرسم مهم این است که وظیفهای که به من محول شده انجام شود.
با این سخنش داغ دلم تازه میشود، بغضی بزرگ راه گلویم را میبندد و مرا به سکوت وا میدارد. گویا یکی از اصول و شاخصههای شهادت احساس مسئولیت نسبت به درست استفاده کردن بیتالمال است که همه شهدا آن را به خوبی رعایت میکنند و این بزرگترین درس برای مسئولین و خدمتگزاران به مردم در جمهوری اسلامی است.
هنوز مادرش کنار ما نشسته است. «ماکو مثلک یوما» حالا باگریه و صدایی نسبتا واضح این جمله را میگوید و برای خودش یادآوری میکند که هیچکس مانند او نیست.
همسر شهید مجدمی از مراسم عزاداری شهید خاطرهای را نقل میکند: در مراسم عزاداری همکاران شهید نوجوانی را میبینند که بسیار بیتابی میکند؛ آنقدر که برایشان عجیب به نظر میرسد و به سمت او میروند تا بدانند قضیه چیست و چرا این جوان غریبه بیش از حد معمول برای شهید بیتاب است. وقتی دلیلش را میپرسند آن نوجوان به آنها میگوید من فردی لات و لاابالی بودم چهار ماهی میشود که شهید مجدمی مرا از آن آدم لات و شر به فردی آرام و نمازخوان تغییر داد. حالا که او شهید شده است احساس میکنم من کاملا او را نشناختهام و بزرگیاش را درک نکردهام.ای کاش میتوانستم بیشتر او را بشناسم.
علیرضا مجدمی درباره پدرش میگوید: هنگامی که صبحها از خانه بیرون میرفت همان ابتدای صبح میگفت وقتی قصد خارج شدن از خانه را داری بگو تمام کارهای امروزم را برای خدا انجام میدهم تا هر کاری که انجام دادی برای خدا و در راه خدا باشد؛ اینگونه حتی راه رفتنت هم برای خدا میشود.
حالا علیرضا صریح میشود و این گفتوگو را تریبونی برای بیان احساسش نسبت به اقدام تروریستی شهادت پدرش میبیند و عنوان میکند: لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائا عند ربهم یرزقون؛ این سخن خداوند در قرآن یعنی شهدا هنوز زنده هستند و ما نباید احساس تنهایی کنیم. دشمنی و پلیدی دشمنان ما در جهان ثابت شده است ولی باید بدانند هر وقت که رهبر به ما اذن دهد ما آماده مقابله با دشمنان هستیم و هر آنچه که از ما بخواهد انجام میدهیم. در روز بسیج رهبر عزیزمان فرمایشی دارند که صریحا ما نوجوانها را خطاب قرار میدهد و میفرمایند نوجوانهای بسیجی ما باید انقلابی باشند و این یعنی علاوه بر اعتقاد به آرمانهای اصیل جمهوری اسلامی باید آن آرمانها را نیز محقق و به آنها عمل کنیم. توصیهای که پدرم به من و تمام خانواده داشت همیشه این بود که در همه شرایط انقلابی باشید و انقلابی عمل کنید. امیدوارم بتوانم راه پدر شهیدم را ادامه و اهدافش را محقق کنم.
علیرضا ادامه میدهد: پس از تشییع پیکر سردار سلیمانی و شهید ابومهدی مهندس در اهواز؛ سیدحسن نصرالله در سخنرانی خود به عظمت تشییع اهواز اشاره میکند و آن را پاسخی محکم به دسیسه چینیهای برخی کشورهای عرب منطقه میداند. حضور عربها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عربهای خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشههای او برای تفرقهافکنی نقش بر آب شده است. متاسفانه دشمن از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی برای ایجاد تفرقه میان ما و سایر هموطنانمان استفاده میکند اما ما و سایر قومیتها فریب فتنههای دشمن را نمیخوریم و پای ایران اسلامی میمانیم. من برای نوجوانهای خوزستانی همسنم سخن شهید بهشتی را تکرار میکنم که گفتهاند فارسی زبان انقلاب اسلامی و عربی زبان قرآن است و ایران اسلامی به هر دو زبان در کنار هم نیاز دارد پس باید تعصبهای بیجا را کنار بگذاریم. رهبری در خطبه نماز جمعه به هر دو زبان سخن گفتند و این خود دلیلی محکم بر این امر بود.
علیرضا بسیار مردانهتر و زیرکتر از سنش با من سخن میگفت و به خوبی نشان داد که با بصیرتش درحال محقق ساختن انتظارات امام خامنهای از نوجوانان دهه هشتاد است. آنقدر محکم، با صلابت و پراقتدار برای دشمن رجز خواند که شمایل و حرفهایش یادآور رجز حضرت قاسم بود و به راستی که همهی زمینها کربلا و تمام روزها عاشوراست برای کسانی که در هر عصر و هر زمان فریاد هل من ناصر امام حسین را پاسخ میدهند.
ضبط را خاموش میکنم. همسر شهید مجدمی قفل گوشیاش را باز میکند و درحالی که صفحه گوشی را نشانم میدهد رو به من میکند و میگوید: شهید اینجا در حرم امام علی بود، وقتی که نماز میخواند یکی از دوستانش این عکس را از او گرفته بود، همیشه میگفت این عکس را خیلی دوست دارم چون کنار مولایم امام علی هستم.
کفایت راشدی که حالا کمی آرام گرفته است ادامه میدهد. میدانی وقتی به من گفتند که یک خبرنگار قصد انجام مصاحبه دارد ابتدا نپذیرفتم اما هنگامی که گفتند که یک خانم است علیرضا به من گفت مادر اجازه بده بیاید تا کمی با او صحبت کنی و آرام بگیری. به خودم گفتم هرچند که شهید مجدمی همسرم است اما حالا شهید شده و شهید متعلق به همه مردم است پس من وظیفه دارم تا او را به مردمشبشناسانم. خانمی با سینی چای وارد میشود. به استکان چای چشم میدوزم و به حرفهایی که میان من، کفایت راشدی و علیرضا رد و بدل شد فکر میکنم. جمله شهید ابراهیم هادی را به خاطر میآورم که گفته بود «به فکر مثل شهدا مردن نباش، به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش» حالا کاملا سخن شهید هادی را درک میکنم. برای شهادت باید مانند شهدا زندگی کنی و شهید مجدمی نیز همین کار را کرده بود. مهر شهادتش درحالی زده شد که از نذر قدمهایش در راه خدا تا احساس مسئولیت نسبت به بیتالمال و اطاعت از ولیفقیه، همه را در طول زندگیاش انجام داد و پاداش کسی که تمام کارهایش قربه الی الله باشد جز شهادت و محقق شدن نزدیکی به پروردگارش نخواهد بود.
*خبرگزاری بسیج/سوم اسفند 98
تمام مسیر اهواز به شادگان را به همسرش میاندیشم. توی ذهنم سؤالات را دستهبندی میکنم و خودم را گاهی به جای او میگذارم. اگر من بودم چه پاسخی در جواب به سؤال خبرنگاری که از عزیزِجان و همدم زندگیام میپرسید؛ میتوانستم بدهم؟ شاید حتی طاقت مرور کردنِ خاطراتِ حضورش در ذهنم هم برایم دشوار بود. سرگرم بازار مسگرها شده بود ولی در دلم شوق هم صحبتی با همسر و خانوادهاش مرا به ادامه این راه دعوت میکرد.
بامداد چهارشنبه دوم بهمن98 بود که سروان پاسدار «عبدالحسین مجدمی» فرمانده بسیج شهر دارخوین شهرستان شادگان، مقابل درب منزلش درحالی که چند ساعتی میشد که از محل کارش به خانه آمده بود، توسط افراد ناشناس به ضرب گلوله به شهادت رسید.
از طریق یک واسطه پیگیر گفتوگو با خانواده شهید مجدمی شدم. انتظار نداشتم که خانواده شهید پیش از چهلمش حاضر به مصاحبه شوند اما در کمال ناباوری پذیرفتند. مقرر شد که به خانه پدری شهید بروم. تا دقیقه آخر میترسیدم اتفاق و پیشامدی قرار ملاقات با خانواده شهید مجدمی را کنسل کند. به منزل پدریاش میرسم. بنرهای تبریک و تسلیت تمام دیوار بیرونی خانه را پر کرده و تقریبا از توی حیاط متوجه میشوم خانه شلوغ است. وارد منزل میشوم و خانمی مرا به یکی از اتاقها راهنمایی میکند. داخل اتاق زنی را میبینم که به شیوه سایر زنان عرب خوزستان در مراسم ختم و فاتحه خوانی لباس تن کرده و روبندهای پارچهای که آن را بالا زده نیز بسته است.
به سمتش میروم و سلام میکنم. پاسخ میدهد و بیمقدمه میگوید: «کفایت راشدی» همسر شهید مجدمی هستم. زبانم برای عرض تسلیت بسته میشود؛ جوری که انگار تا حالا در عمرم سخن نگفتهام. درحالی که خودم را جمع و جور میکنم کلماتی برای تسلیت و تبریک شهادت همسرش بر زبانم جاری میشود.
ابتدا از او اجازه میگیرم تا گفتوگو را آغاز کنیم و سپس درباره تاریخ تولد، تاریخ ازدواج و جزئیاتی از زندگی مشترکش با شهید میپرسم. وی میگوید: شهید متولد مرداد ماه سال 59 بود. از سال 82 با هم ازدواج کردیم و ماحصل این ازدواج دو فرزند به نام علیرضا و محمد است.
کفایت راشدی ویژگیهای اخلاقی همسر شهیدش را اینگونه توصیف میکند: شهید با پدر و مادرش، تمام خانواده و همه دوستان و آشنایان رفتار خوبی داشت. بهگونهای که همه به خوشرویی او اعتراف میکنند. خانواده من با خانواده همسرم غریبه هستند اما شهید با هر دو خانواده به یک شکل رفتار میکرد و دائما افرادِ هر دو خانواده نیز در کارهایشان با او مشورت میکردند انگار که او پدری برای همه بود. اما ملاک من برای انتخاب شهید به عنوان همسر صداقت او بود. وقتی به خواستگاریام آمد به من گفت هر چیز که دارم همین است و چیز بیشتری ندارم.
مادر شهید مجدمی کنار عروسش نشسته است؛ انگار حرفهای عروس روضه مکشوف پسر جوانش بود. تا این جملات را میشنود میزند زیرگریه و به عربی پشتبند هم تکرار میکند: «مهربان بود. مهربان بود». دستهایش را به نشانه ناراحتی به هم میساید و سر تکان میدهد؛ انگار که تمام خاطرات سی و چند سال مادریاش برای پسرش عبدالحسین را با خودش میکرد.
وقتی از همسر شهید میپرسم بارزترین ویژگی اخلاقی شهید چه بود میگوید: همیشه وقتی کار نیکی انجام میداد میگفت نمیخواهم کارهایی که انجام میدهم ریا شود. خدا شاهد است بسیاری از کارهای خیری که شهید انجام داده بود، تا زمان حیاتش اصلا نمیدانستم و همین چند روز اخیر در مراسم عزاداری او مطلع شدم.
بانو راشدی درحالی که حالا با صلابت و طمانیهای خاص گرم بازگو کردن خاطرات همسرش است میافزاید: در سیل روز و شب برایش معنی نداشت و تمام وقت در کنار سیلزدههای شهرمان بود، به حدی که حتی رنگ پوستش تغییر کرده بود و اصلا او را در خانه نمیدیدیم. به دلیل حضور مکرر در مناطق سیلزده شهر؛ مردم روستایی سیلزده او را دیگر میشناختند و حتی اکثرشان در مراسم عزاداری شهادتش نیز شرکت کردند. بسیاری از کارهایش را خارج از چارچوب اداری و تشکیلات انجام میداد و میگفت اگر کسی بداند و به کسی بگویم ریا میشود.
یکباره میان گفتوگویم با همسر شهید، نوجوانی رعنا وارد اتاق میشود و سلام میکند. «علیرضا پسرمان است» همسر شهید او را این گونه برایم معرفی میکند. از او میخواهم تا ما را در شناختن و شناساندن پدر شهیدش کمک کند و او هم به گفتوگو بپیوندد.
کمی در مطرح کردن این پرسش تردید میکنم اما دلم را به دریا میزنم و از او میپرسم آیا شهید پیش از شهادتش هم حرفی از رفتن زده بود؟ که در پاسخم عنوان میکند: وقتی به خواستگاریام آمد مدام تکرار میکرد که همه من برای شما نیست. حتی ممکن است پیش از عقد هم بروم و ماندنی نباشم. پس از شهادت سردار سلیمانی نیز بیشتر به شهادت مشتاق شده بود. دو شب پیش از شهادتش بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا میخواند و گریه میکرد و چون ایام فاطمیه هم بود با حضرت زهرا حرف میزد که من خیلی اتفاقی حرفهایش را شنیدم و میان حرفهایش از حضرت طلب شهادت میکرد.
حالا از علیرضا پسر16 ساله شهید مجدمی میخواهم تا از تفکرات پدر شهیدش درباره جمهوری اسلامی بگوید. او میگوید: همیشه در خانوادهمان به همه ما توصیه میکرد که پشت ولایت باشیم و رهبری را تنها نگذاریم. در عین حال با منتقدان به کشور هم با صلابت رفتار میکرد و با اطلاعات بالایی که از بحث ولایت فقیه داشت آنها را قانع میکرد. همکاران پدرم تعریف میکردند در اغتشاشات آبان ماه که اوضاع در شادگان نسبتا ناآرام بود یک شب پدرم و دو نفر از همکارانش به سمت اغتشاشاگران مسلح میروند تا با صحبت آنها را قانع کند. هنگامی که به نزدیکی آنها میرسند به همکاران پدرم که همراهش بودند میگویند شما جلوتر نیایید و اگر کسی قرار است با ما صحبت کند فقط عبدالحسین مجدمی است.
همسر شهید ادامه میدهد: نسبت به بیتالمال بسیار حساسیت به خرج میداد؛ خیلی از ماموریتهای کاریاش را با ماشین شخصی خودش میرفت و حاضر نمیشد از ماشین دولتی استفاده کند. هرکس هم نسبت به این کارش انتقاد میکرد به آنها میگفت فرقی ندارد با چه ماشینی به مقصد مورد نظرم میرسم مهم این است که وظیفهای که به من محول شده انجام شود.
با این سخنش داغ دلم تازه میشود، بغضی بزرگ راه گلویم را میبندد و مرا به سکوت وا میدارد. گویا یکی از اصول و شاخصههای شهادت احساس مسئولیت نسبت به درست استفاده کردن بیتالمال است که همه شهدا آن را به خوبی رعایت میکنند و این بزرگترین درس برای مسئولین و خدمتگزاران به مردم در جمهوری اسلامی است.
هنوز مادرش کنار ما نشسته است. «ماکو مثلک یوما» حالا باگریه و صدایی نسبتا واضح این جمله را میگوید و برای خودش یادآوری میکند که هیچکس مانند او نیست.
همسر شهید مجدمی از مراسم عزاداری شهید خاطرهای را نقل میکند: در مراسم عزاداری همکاران شهید نوجوانی را میبینند که بسیار بیتابی میکند؛ آنقدر که برایشان عجیب به نظر میرسد و به سمت او میروند تا بدانند قضیه چیست و چرا این جوان غریبه بیش از حد معمول برای شهید بیتاب است. وقتی دلیلش را میپرسند آن نوجوان به آنها میگوید من فردی لات و لاابالی بودم چهار ماهی میشود که شهید مجدمی مرا از آن آدم لات و شر به فردی آرام و نمازخوان تغییر داد. حالا که او شهید شده است احساس میکنم من کاملا او را نشناختهام و بزرگیاش را درک نکردهام.ای کاش میتوانستم بیشتر او را بشناسم.
علیرضا مجدمی درباره پدرش میگوید: هنگامی که صبحها از خانه بیرون میرفت همان ابتدای صبح میگفت وقتی قصد خارج شدن از خانه را داری بگو تمام کارهای امروزم را برای خدا انجام میدهم تا هر کاری که انجام دادی برای خدا و در راه خدا باشد؛ اینگونه حتی راه رفتنت هم برای خدا میشود.
حالا علیرضا صریح میشود و این گفتوگو را تریبونی برای بیان احساسش نسبت به اقدام تروریستی شهادت پدرش میبیند و عنوان میکند: لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائا عند ربهم یرزقون؛ این سخن خداوند در قرآن یعنی شهدا هنوز زنده هستند و ما نباید احساس تنهایی کنیم. دشمنی و پلیدی دشمنان ما در جهان ثابت شده است ولی باید بدانند هر وقت که رهبر به ما اذن دهد ما آماده مقابله با دشمنان هستیم و هر آنچه که از ما بخواهد انجام میدهیم. در روز بسیج رهبر عزیزمان فرمایشی دارند که صریحا ما نوجوانها را خطاب قرار میدهد و میفرمایند نوجوانهای بسیجی ما باید انقلابی باشند و این یعنی علاوه بر اعتقاد به آرمانهای اصیل جمهوری اسلامی باید آن آرمانها را نیز محقق و به آنها عمل کنیم. توصیهای که پدرم به من و تمام خانواده داشت همیشه این بود که در همه شرایط انقلابی باشید و انقلابی عمل کنید. امیدوارم بتوانم راه پدر شهیدم را ادامه و اهدافش را محقق کنم.
علیرضا ادامه میدهد: پس از تشییع پیکر سردار سلیمانی و شهید ابومهدی مهندس در اهواز؛ سیدحسن نصرالله در سخنرانی خود به عظمت تشییع اهواز اشاره میکند و آن را پاسخی محکم به دسیسه چینیهای برخی کشورهای عرب منطقه میداند. حضور عربها و عشایر بزرگ عرب خوزستان در تشییع سردار از طرف ما عربهای خوزستانی سیلی بزرگی به دشمن بود و افتخارمان است که توانستیم نشان دهیم تمام نقشههای او برای تفرقهافکنی نقش بر آب شده است. متاسفانه دشمن از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی برای ایجاد تفرقه میان ما و سایر هموطنانمان استفاده میکند اما ما و سایر قومیتها فریب فتنههای دشمن را نمیخوریم و پای ایران اسلامی میمانیم. من برای نوجوانهای خوزستانی همسنم سخن شهید بهشتی را تکرار میکنم که گفتهاند فارسی زبان انقلاب اسلامی و عربی زبان قرآن است و ایران اسلامی به هر دو زبان در کنار هم نیاز دارد پس باید تعصبهای بیجا را کنار بگذاریم. رهبری در خطبه نماز جمعه به هر دو زبان سخن گفتند و این خود دلیلی محکم بر این امر بود.
علیرضا بسیار مردانهتر و زیرکتر از سنش با من سخن میگفت و به خوبی نشان داد که با بصیرتش درحال محقق ساختن انتظارات امام خامنهای از نوجوانان دهه هشتاد است. آنقدر محکم، با صلابت و پراقتدار برای دشمن رجز خواند که شمایل و حرفهایش یادآور رجز حضرت قاسم بود و به راستی که همهی زمینها کربلا و تمام روزها عاشوراست برای کسانی که در هر عصر و هر زمان فریاد هل من ناصر امام حسین را پاسخ میدهند.
ضبط را خاموش میکنم. همسر شهید مجدمی قفل گوشیاش را باز میکند و درحالی که صفحه گوشی را نشانم میدهد رو به من میکند و میگوید: شهید اینجا در حرم امام علی بود، وقتی که نماز میخواند یکی از دوستانش این عکس را از او گرفته بود، همیشه میگفت این عکس را خیلی دوست دارم چون کنار مولایم امام علی هستم.
کفایت راشدی که حالا کمی آرام گرفته است ادامه میدهد. میدانی وقتی به من گفتند که یک خبرنگار قصد انجام مصاحبه دارد ابتدا نپذیرفتم اما هنگامی که گفتند که یک خانم است علیرضا به من گفت مادر اجازه بده بیاید تا کمی با او صحبت کنی و آرام بگیری. به خودم گفتم هرچند که شهید مجدمی همسرم است اما حالا شهید شده و شهید متعلق به همه مردم است پس من وظیفه دارم تا او را به مردمشبشناسانم. خانمی با سینی چای وارد میشود. به استکان چای چشم میدوزم و به حرفهایی که میان من، کفایت راشدی و علیرضا رد و بدل شد فکر میکنم. جمله شهید ابراهیم هادی را به خاطر میآورم که گفته بود «به فکر مثل شهدا مردن نباش، به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش» حالا کاملا سخن شهید هادی را درک میکنم. برای شهادت باید مانند شهدا زندگی کنی و شهید مجدمی نیز همین کار را کرده بود. مهر شهادتش درحالی زده شد که از نذر قدمهایش در راه خدا تا احساس مسئولیت نسبت به بیتالمال و اطاعت از ولیفقیه، همه را در طول زندگیاش انجام داد و پاداش کسی که تمام کارهایش قربه الی الله باشد جز شهادت و محقق شدن نزدیکی به پروردگارش نخواهد بود.
*خبرگزاری بسیج/سوم اسفند 98