خرداد 61 هنگامی که گردانی موسوم به «گردان شهادت» میخواست خط دشمن را در عملیات بیتالمقدس بشکند، مهماتش تمام شد، اما خط دشمن نشکست. تا اینکه علی فضلی و فرمانده آن گردان در بیابان با خدای خود خلوت کردند.
به گزارش شهدای ایران: شانزدهمین بخش از روایت ظفر اختصاص به روایت سردار حسین دقیقی دارد که آن روزها در تیپ ۳۳ المهدی (عج)* مشغول جهاد و مقاومت بوده است. این فرمانده سپاه اسلام در این بخش، اشاره به عنایت امام زمان (عج) در سختترین بخش عملیات بیتالمقدس دارد که باهم میخوانیم:
روایت سردار دقیقی در تیپ ۳۳ المهدی (عج)
سردار حسین دقیقی در کتاب تاریخ شفاهی خود که به زودی توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر خواهد شد، درباره عملیات بیتالمقدس میگوید: مأموریتی که برای ما در مرحله آخر عملیات در نظر گرفتند، یکی از سختترین مأموریتها بود. گفتند شما با ۲ گردان، در صورتی که ما یک گردان به علاوه بودیم، به خط میزنید و با عبور از نهر عرایض، خط دشمن را میشکنید و تا جاده شلمچه پیشروی میکنید. حالا این خط یکی از مستحکمترین خطهاست.
صدام گفته بود: اگر این خط را شکستید، من کلید بصره را به شما میدهم. ما مقدمات و جلسات قبل از عملیات را داشتیم. اقداماتی که باید قبل از عملیات انجام میدادیم خیلی زیاد بود.
آنجا قبل از ما یگان نبوده و هنوز آزاد نشده بود. حالا نیروها جلو رفتهاند و تقریباً خرمشهر را محاصره کردهاند. ما باید برویم این خط دشمن را بشکنیم و محاصره خرمشهر را کامل کنیم و اجازه تردد به دشمن ندهیم.
حالا ما چطور از این نیروهای به هم ریخته و خسته ۲ گردان آماده کنیم؟ سپاه منطقه ۹ کاری که با ما کرده بود جای گلایه داشت. نیروی ترخیصی را برای ما فرستاده بودند. این نیرو دیگر نیروی جنگی نیست. این نیرو قبلاً جنگش را کرده و میخواسته به عقب برگردد، لذا دیگر آمادگی برای جنگ جدید را نداشت.
میخواهیم گردان شهادت تشکیل دهیم
آن وقت منطقه ۹ اینها را فرستاده و میگوید ما ۲ گردان نیرو به شما دادیم. به هر حال من آمدم در جمع بچههای باقیمانده تیپ سخنرانی کردم و گفتم: ما میخواهیم یک گردان شهادت تشکیل بدهیم. هر کس میخواهد به عقب برود، آزاد است و میتواند برود. هرکس میخواهد، بماند و بجنگد و شهید بشود، بماند تا گردان شهادت تشکیل بدهیم.
بعضی از رفقا گفتند: این کار را نکن، همه بچهها میروند. گفتم: «نه نمیروند. داخل مسجد اعلام کردیم، هرکس میخواهد به گردان شهادت بپیوندد، بلند شود و به آن طرف مسجد برود. ما نیروهایی که خسته و بیانگیزه و ناتوان هستند و آمادگی ندارند را نمیخواهیم.» یک سخنرانی حماسی کردم، اول یکی، یکی بلند شدند و به داخل صف گردان شهادت رفتند و بعد کفه آن طرف زیاد شد و در نهایت یک گردان به علاوه خیلی خوب از بین این نیروها تشکیل شد.
آقا فرمودند خط شکسته شد!
خوب گردانها را آماده عملیات کردیم، ما باید از نهر عرایض عبور میکردیم. اینجا یکی از صحنههای بسیار مهم جنگ است؛ چون در این عملیات غافلگیری از بین رفته بود و دشمن منتظر حمله ما بود.
قرار بر این شد که ٩ دقیقه آتش تهیه توسط ادوات ما روی آن نقطه از خط دشمن ریخته شود تا آن خط بشکند و نیروهای ما از آن جا عبور کنند.
آقای فرکی مسؤول آتشبار یگان، شروع به آتش تهیه کرد. دیدیم خط نمیشکند. تا ١٢ دقیقه آتش تهیه ادامه پیدا کرد، باز هم خط نشکست. آقای فرکی پشت بیسیم به من گفت: مهمات تمام شد، حالا از آن طرف هم خط سقوط نکرده بود. اگر این خط سقوط نکند، فردا صبح تمام بچههایمان شهید و اسیر و زخمی میشوند و چیزی هم برای دفاع نداریم.
به آقای فضلی گفتم: آتش تهیه تمامشده و خط هم سقوط نکرده. آقای فضلی ناراحت شد و رنگ چهرهاش عوض شد. هر ۲ از سنگر بیرون آمدیم و رو به قبله شروع کردیم به التماس کردن به خدا، حالا آتش دشمن هم شدید میبارد.
ساعت چهار صبح بود. یک حالت معنوی خاصی پیداکرده بودیم. یک دفعه دیدم آقای فضلی بلند شد و شروع کرد به تکاندن لباسهایش. بعد، محکم و در یک حالت تهاجمی جلو آمد و گفت: حسین آقا برویم، خط شکست! گفتم: چطور؟ گفت: آقا فرمود بروید خط شکست.
او فکر میکرد چیزی که دیده و یا شنیده، من هم دیدهام. فاصله ما با هم کم بود؛ در صورتی که من چیزی ندیده و نشنیده بودم. ما به داخل سنگر برگشتیم و بیسیم را برداشتیم. آنطرف بیسیم آقای کلهر گفت: حسین آقا خط شکسته چهکار کنیم؟ گفتیم: به جلو بروید، در صورتی که ما خط را نشکسته بودیم.
آقای فضلی دوباره به داخل سنگر برگشت. گفتم: علی آقا! اینکه گفتی آقا فرمودند خط شکست، منظورتان کی بود؟ علی فهمید که من این صحنه را ندیدهام، گفت: خواهش میکنم دیگر راجع به این موضوع سؤال نکن و من هم دیگر توضیح نمیدهم. بعدها یکی دو بار من رفتم سؤال کنم که ناراحت شد و دیگر هیچوقت به من جواب نداد.
خب خط شکست و بچهها به جلو رفتند. حالا از قرارگاه تنها یگانی که توانسته از خط عبور کند و به اول جاده شلمچه برسد، فقط یگان ما بود.
*پینوشت
در اسفندماه سال ۱۳۶۰ پیش از اجرای عملیات فتحالمبین در پی گسترش سازمان رزم سپاه پاسداران، تیپ ۳۳ المهدی نیز به عنوان زیرمجموعه لشکر ۷ فجر، از نیروهای استانهای فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد به فرماندهی سردار علی فضلی تشکیل شد.
سردار حسین دقیقی در کتاب تاریخ شفاهی خود که به زودی توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر خواهد شد، درباره عملیات بیتالمقدس میگوید: مأموریتی که برای ما در مرحله آخر عملیات در نظر گرفتند، یکی از سختترین مأموریتها بود. گفتند شما با ۲ گردان، در صورتی که ما یک گردان به علاوه بودیم، به خط میزنید و با عبور از نهر عرایض، خط دشمن را میشکنید و تا جاده شلمچه پیشروی میکنید. حالا این خط یکی از مستحکمترین خطهاست.
صدام گفته بود: اگر این خط را شکستید، من کلید بصره را به شما میدهم. ما مقدمات و جلسات قبل از عملیات را داشتیم. اقداماتی که باید قبل از عملیات انجام میدادیم خیلی زیاد بود.
آنجا قبل از ما یگان نبوده و هنوز آزاد نشده بود. حالا نیروها جلو رفتهاند و تقریباً خرمشهر را محاصره کردهاند. ما باید برویم این خط دشمن را بشکنیم و محاصره خرمشهر را کامل کنیم و اجازه تردد به دشمن ندهیم.
حالا ما چطور از این نیروهای به هم ریخته و خسته ۲ گردان آماده کنیم؟ سپاه منطقه ۹ کاری که با ما کرده بود جای گلایه داشت. نیروی ترخیصی را برای ما فرستاده بودند. این نیرو دیگر نیروی جنگی نیست. این نیرو قبلاً جنگش را کرده و میخواسته به عقب برگردد، لذا دیگر آمادگی برای جنگ جدید را نداشت.
میخواهیم گردان شهادت تشکیل دهیم
آن وقت منطقه ۹ اینها را فرستاده و میگوید ما ۲ گردان نیرو به شما دادیم. به هر حال من آمدم در جمع بچههای باقیمانده تیپ سخنرانی کردم و گفتم: ما میخواهیم یک گردان شهادت تشکیل بدهیم. هر کس میخواهد به عقب برود، آزاد است و میتواند برود. هرکس میخواهد، بماند و بجنگد و شهید بشود، بماند تا گردان شهادت تشکیل بدهیم.
بعضی از رفقا گفتند: این کار را نکن، همه بچهها میروند. گفتم: «نه نمیروند. داخل مسجد اعلام کردیم، هرکس میخواهد به گردان شهادت بپیوندد، بلند شود و به آن طرف مسجد برود. ما نیروهایی که خسته و بیانگیزه و ناتوان هستند و آمادگی ندارند را نمیخواهیم.» یک سخنرانی حماسی کردم، اول یکی، یکی بلند شدند و به داخل صف گردان شهادت رفتند و بعد کفه آن طرف زیاد شد و در نهایت یک گردان به علاوه خیلی خوب از بین این نیروها تشکیل شد.
آقا فرمودند خط شکسته شد!
خوب گردانها را آماده عملیات کردیم، ما باید از نهر عرایض عبور میکردیم. اینجا یکی از صحنههای بسیار مهم جنگ است؛ چون در این عملیات غافلگیری از بین رفته بود و دشمن منتظر حمله ما بود.
قرار بر این شد که ٩ دقیقه آتش تهیه توسط ادوات ما روی آن نقطه از خط دشمن ریخته شود تا آن خط بشکند و نیروهای ما از آن جا عبور کنند.
آقای فرکی مسؤول آتشبار یگان، شروع به آتش تهیه کرد. دیدیم خط نمیشکند. تا ١٢ دقیقه آتش تهیه ادامه پیدا کرد، باز هم خط نشکست. آقای فرکی پشت بیسیم به من گفت: مهمات تمام شد، حالا از آن طرف هم خط سقوط نکرده بود. اگر این خط سقوط نکند، فردا صبح تمام بچههایمان شهید و اسیر و زخمی میشوند و چیزی هم برای دفاع نداریم.
به آقای فضلی گفتم: آتش تهیه تمامشده و خط هم سقوط نکرده. آقای فضلی ناراحت شد و رنگ چهرهاش عوض شد. هر ۲ از سنگر بیرون آمدیم و رو به قبله شروع کردیم به التماس کردن به خدا، حالا آتش دشمن هم شدید میبارد.
ساعت چهار صبح بود. یک حالت معنوی خاصی پیداکرده بودیم. یک دفعه دیدم آقای فضلی بلند شد و شروع کرد به تکاندن لباسهایش. بعد، محکم و در یک حالت تهاجمی جلو آمد و گفت: حسین آقا برویم، خط شکست! گفتم: چطور؟ گفت: آقا فرمود بروید خط شکست.
او فکر میکرد چیزی که دیده و یا شنیده، من هم دیدهام. فاصله ما با هم کم بود؛ در صورتی که من چیزی ندیده و نشنیده بودم. ما به داخل سنگر برگشتیم و بیسیم را برداشتیم. آنطرف بیسیم آقای کلهر گفت: حسین آقا خط شکسته چهکار کنیم؟ گفتیم: به جلو بروید، در صورتی که ما خط را نشکسته بودیم.
آقای فضلی دوباره به داخل سنگر برگشت. گفتم: علی آقا! اینکه گفتی آقا فرمودند خط شکست، منظورتان کی بود؟ علی فهمید که من این صحنه را ندیدهام، گفت: خواهش میکنم دیگر راجع به این موضوع سؤال نکن و من هم دیگر توضیح نمیدهم. بعدها یکی دو بار من رفتم سؤال کنم که ناراحت شد و دیگر هیچوقت به من جواب نداد.
خب خط شکست و بچهها به جلو رفتند. حالا از قرارگاه تنها یگانی که توانسته از خط عبور کند و به اول جاده شلمچه برسد، فقط یگان ما بود.
*پینوشت
در اسفندماه سال ۱۳۶۰ پیش از اجرای عملیات فتحالمبین در پی گسترش سازمان رزم سپاه پاسداران، تیپ ۳۳ المهدی نیز به عنوان زیرمجموعه لشکر ۷ فجر، از نیروهای استانهای فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد به فرماندهی سردار علی فضلی تشکیل شد.