روح لطیف دین
وقتی میخواهم درباره «درگذشت» آیتالله فاطمینیا بنویسم دمی چشمم تر میشود و دمی لبم به خنده میشکفد. ... درگذشت؟! ... نه ... باور نمیکنم!
چقدر از او خاطره داریم. چقدر شبهای قدر دستمان را گرفت تا بالاتر بیاییم. چقدر ما را به کوچه پسکوچههای تاریخ برد و از این کتاب به آن کتاب گرداند تا لطافت دینداری را بهمان بچشاند. چقدر برای تربیت ما زحمت کشید.
به چهره رنجکشیده روی تخت بیمارستان نگاه میکنم. عشق اشک را بر چشم میآورد و عقل لبخند را بر لب مینشاند. اصلا خودش یادمان داده که مردان خدا نمیمیرند بلکه دستشان بازتر میشود.
چه بسا حالا آن بالا، بالاتر از افق دید خاکی ما، ایستاده و با آن لهجه آذری شیریناش، «آقا جان» میگوید و خم به ابرو میاندازد و نصیحتمان میکند که «لطیف» باشیم. انگشتهای شست و اشارهاش را به هم میفشارد و نگاه ژرفبیناش را به ته دلمان میاندازد و با اینکه اهل سوگند نیست اما به حضرت زهرا (س) قسم میخورد که «تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمیآید.»