شهدای ایران shohadayeiran.com

شهید رضا نادری در زمره شهدای عملیات مرصاد در دوران دفاع مقدس تأثیر گذاری عمیقی در بین نسل جوان امروزی داشته است و یکی از دلایل این تأثیرگذاری وصیت نامه عجیب او است.
شهدای ایران:شهید رضا نادری در زمره شهدای عملیات مرصاد در دوران دفاع مقدس تأثیر گذاری عمیقی در بین نسل جوان امروزی داشته است و یکی از دلایل این تأثیرگذاری وصیت نامه عجیب او است.

نجوای عارفانه‌ با خالق/ بازار عاشقی در خاک گلگون جبهه‌ها گرم است

بخش‌هایی از وصیت نامه شهید نادری اما در سخنرانی‌ها و محافل مختلف استفاده می‌شود همین چندی پیش بود که رائفی پور به جمله شهید نادری اشاره کرد که ای برادر کجا می‌روی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته را از یاد خواهی برد...

در دیدگاه اول آنچه در وصیت نامه شهید نادری دیده می‌شود خط زیبای او است اما در پس این خط هنرمندان یک حس غریبی نیز نهفته است. حسی که گویی نجوای عارفانه و عاشقانه با خدای متعال است حسی که اصلاً نمی‌توان درک کرد یک جوان که هنوز به ۲۵ سالگی هم نرسیده چطور به این مقام خود را رسانده است؟ اشارات زیادی در وصیت نامه‌اش به مولانا می‌شود حتی گاهی هم به ترجمه دعای توسل… وصیت نامه شهید نادری نه یک وصیت نامه ساده بلکه یک متن عارفانه است. در ادامه وصیت نامه او را می‌خوانیم:

غبطه بر گریه‌های رزمندگان دیگر

پروردگارا؛ نمی‌دانم چه شده است مرا، قلب خود را سیاه می‌بینم و چشم خود را خشک از اشک می‌خواهم ناله و فغان خود را بلند کنم دل را آئینه معرفت و عشق نسبت به تو کنم اما در دل چیزی جز هوا و هوس و تاریکی، مشاهده نمی‌کنم.

نجوای عارفانه‌ با خالق/ بازار عاشقی در خاک گلگون جبهه‌ها گرم است

پروردگارا در این چهارشنبه آخر سال که ناله و فغان یاران خود را در دعای توسل می‌شنوم به گریه‌های آنها حسرت می‌خورم و به آن سجده‌های اشک آلود خالصانه قبطه می‌خورم خدایا نمی‌دانم چرا از این مناجات‌ها محرومم وقتی نفس خود را به پای میز محاکمه می‌کشانم و از آینده و آخرت خود بیمناک می‌شوم.

یکسال دیگر نیز سپری شد و من جز اندوه و حسرت چیزی برای خود نیندوخته ام همه کس از ظن خویش یار و مونس من شد و از درون من نجست که چه سگی در وجودم رخنه کرده همه گمان واهی در رابطه با من دارند و تنها این منم که از خودم خبر دارم و می‌دانم اسیری هستم در بند شیطان؛ سگ نفس دائماً بر من جمله ور می‌شود و مرا به گناه وا می‌دارد الهامی خواهم خوب شوم اما حریف خود نمی‌شوم خدایا در این مکان مقدس (جبهه) و در این شب عزیز تو را به چهارده معصوم قسمت می‌دهم که به من توفیق رو گردانی از گناه و روی آوردن به سویت را با عبارات خالصانه و گریه و زاری به درگاهت در دل شب عنایت فرما و مرا در زمره مخلصانت قرار ده.

پروردگارا؛ در ظلمات تاریکی روح خود کابوس‌های وحشتناک و دوزخ‌های گرم و سوزان چیزهایی هستند که بین و ترس را بر وجودم مستولی می‌کنند کابوس‌هایی که من با اعمال زشت خود بر نفس خویش روا داشته‌ام گناهان بی شماری که مرا از مقام والای انسانیت به اسفال سافلین درجات سوق داده است.

از گناهم در گذر

الها، نمی‌دانم که چگونه عذر به درگاهت بیاورم چگونه تو را بخوانم تا از من در گذری من از روی جهل و نادانی بود که به دام شیطان افتادم و نه از روی کفر و سرکشی مگر نه این بود که بعد از هر گناهی تو را می‌خواندم و در خانه تو را به صدا در می‌آوردم و تو خود گفتی که اگر صد بار گناه کردی و صد بار هم توبه شکستی باز به نزد من آب… پس ای معبود من اکنون با حالتی زار و پریشان از گذشته به سویت رو کرده‌ام. خدایا لطف و مرحمت تو نهایت ندارد و مانند دریایی است که اگر بخواهی می‌توانی با یک موج کل گناه و عصیان خلایق را پاک کنی الها تو غنی هستی از مجازات ما، ما که ضعیف هستیم در برابر عذابت، درگذر. از گناه ما...

روزگارانی خود را می‌دیدم و تو را هیچ و من با تو بیگانه بودم از سر غفلت و نادانی بر هر گناهی دامن می‌زدم حیوانی بودم پست گناه بر من عادی شده بود و روز و شام معصیت‌ها می‌نمودم تو را شکر می‌گویم که با همه این گناهان بازهم مرا مورد لطف خود قرار می‌دادی و پرده عصمت و عابروی (آبروی) مرا ندریدی. خدایا از سر خجالت چه بگویم چگونه شکر این نعمت تو را به جای بیاورم روزها سپری شد و هر روز من از دورتر می‌شدم تا زمانی که انقلاب اسلامی پای گرفت و حکومت عدل برپا شد.

با شروع انقلاب اسلامی در دل خود نوری مشاهده کردم که (در واقع) نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روزها و شب‌ها بر من بیشتر آشکار می‌شد دیگر معنی دوستی با تو را درک کردم و بعد از هر گناهی قوه‌ای مرا به سوی تو می‌کشید و اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه درهای رحمت بیکران تو به روی این عاصی گشوده گشت و به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه‌اش نور و صفا و همه‌اش عشق بود و آن خاک گلگون جبهه نام داشت. کم کم در این بازار عشق و عاشقی واژه شهادت را درک کردم.

من دیگر از ژرفای زندگی پست دنیا و دلبستگی بیرون آمده بودم رابطه من با تو نزدیک و نزدیک تر می‌شد تا اینکه مرا عاشق خودت کردی بارالها درد عاشقی پوست و گوشت و استخوانم را در هم می‌فشرد و من سرمست از این شور بارها به جبهه آمده‌ام بارالها با آرزوی وصال تو پای در این دیار نهادم اما نمی‌دانم که پایان این ظلمات و تاریکی‌ها کی خواهد بود و کی خورشید تابان شهادت تیرگی شب را کنار می‌زند و خنجر سپیده آسمان دل مرا روشن می‌سازد.

لحظه صفر عاشقی

بارالها اگر چه کالایی ناچیز با خود به همراه دارم و در این بازار جان فروشان ارزشی برای آن نمی‌توان قائل شد اما ای خدای من این متاع اندک را بپذیر من با این عشق است که زنده‌ام نفس می‌کشم و در پس آینده‌های نه چندان دور صحنه‌های خونین شهادت را رقم می‌زنم ای فریاد رس فریاد کنندگان و ای نهایت آمال دلباختگان نظری فرما و ما را در این وادی یکه تاز بر بالین شهادت با بدن خونین و قطعه قطعه شده به دیدارت بیایم الها در آن لحظه دوست دارم که فرصتی به من بدهی چرا؟

الهی … تو رحیمی و تو بخشنده‌ای و تنها تویی مولا و سرور من دوست دارم در آن لحظه رو به قبله کنم و سر به سجده بگذارم و در حالت طاعت و بندگی تو را برای چند بار دیگر بخوانم و الهی العفو بگویم و مولای خود امام زمان (عج) را صدا بزنم و آنگاه شهادتین را بر لبان خود جاری سازم و سپس آزادانه و سبکبال به سویت پرواز کنم.

شاید به این طریق از جرم گناه من بگذری و من با پاره کردن تمام غل و زنجیرهای گناه و معصیت بسویت آزادانه رجعت کنم و پای در سرای ربوبیت تو نهم. بر سنگ قبرم این را بنویسید: ای برادر کجا می‌روی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم را از یاد خواهی برد یا نه ما نظاره‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.

شهید رضا نادری در پنجم مرداد ماه ۶۷ و در عملیات مرصاد به دست منافقان، شهید نوشین شهادت را نوش کرد و به آرزویش رسید.

 
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار