داستان «سلفی با میهمان ویژه» از خاطره دیدار اوست با سردار سلیمانی در پشت صحنه فیلم سینمایی ۲۳نفر، وقتی سردار وقت بیرون رفتن از لوکیشن با اشاره دست نگهبان از ماشین پیاده میشود و با او سلفی میگیرد.
به گزارش شهدای ایران: ادبیات دفاع مقدس طی دهههای اخیر رشد و توسعه
جالبتوجهی داشته و در سالهای اخیر هم صاحب زیرمجموعههای متعددی شده که
یکی از متاخرترین آنها مربوط به شهدای مدافع حرم و در صدر آنها، سردار
دلها، شهید حاجقاسم سلیمانی است.
از زمان شهادت شهید سلیمانی تا امروز نزدیک به ۵۰۰ کتاب با محوریت شهید سلیمانی منتشر شده که البته قالبهای ادبی خاطره و دلنوشته ساختار غالب هستند و قالبهای ادبی شعر و داستان هم در این میان بهنوعی پیشتاز محسوب میشوند. از کتابهای داستانی جالبتوجه در این زمینه میتوان به مجموعه داستان «سرباز سفید» به انتخاب ساسان ناطق اشاره کرد که حاوی ۱۲ داستان کوتاه به قلم ۱۲ نویسنده اغلب جوان ایرانی و افغانستانی است.
در این مجموعه، وحید حسنیهنزایی با داستان کوتاه «پشت چشم»، داود خدایی با داستان کوتاه «کنارش زانو میزنم»، فاطمه بهبودی با داستان کوتاه «مهتاب»، محبوبه حاجیاننژاد با داستان کوتاه «آدم خوب»، مریمالسادات میرحسینی با داستان کوتاه «لبخند هم رنگ دارد، گاهی سبز میشود!»، وحید آقاکرمی با داستان کوتاه «بیقراری»، ابوالفضل عشرب با داستان کوتاه «سلفی با میهمان ویژه»، خداداد حیدری با داستان کوتاه «همسفره و همسفر»، حسین قربانزاده با داستان کوتاه «تابلوهای ریشهدار»، نسیم رضازاده با داستان کوتاه «کسی دست نمیگذارد روی شانهام!»، مینا محمدحسینی با داستان کوتاه «این آقا کیست؟» و مهدی باتقوا با داستان کوتاه «مرد» حضور دارند و روایتی با محوریت شهید حاجقاسم سلیمانی را مکتوب کردهاند. در این مجموعه هریک از نویسندگان سعی کردهاند از زاویهای متفاوت و اغلب نو به زندگی و شخصیت شهید سلیمانی بپردازند.
بهعنوان مثال، در داستان «پشت چشم» وحید حسنیهنزایی از زبان یک عضو ارتش آمریکا به موضوع نگاه کرده و ندامت و پشیمانی او را از شرکت در عملیاتی که منجر به شهادت شهید سلیمانی شده، بیان میکند. راوی در این داستان سراغ پدر روحانی رفته و طلب بخشش دارد و اعتراف میکند که بعد از مشارکت در آن عملیات ویژه دیگر آرام و قرار ندارد و مدام با درون خود درحال جنگ است.
راوی داستان نادم و پشیمان است و عملکرد ارتش آمریکا در این عملیات را بهنوعی با حمله آمریکا با بمب اتمی به هیروشیما مقایسه میکند. در جایی از داستان میگوید به آنها گفته شده در قبال عملکرد خود عذاب وجدان نداشته باشند اما او دست خودش نیست و دارد زیر فشار روانی این مساله خرد میشود. با آنکه آمریکاییها سعی در کنترل نیروهای شرکتکننده در آن عملیات دارند اما سنگینی فضای حاکم واقعا خردکننده است. «بعد از سه روز حال چند نفر از دوستانم خراب شد. آنها منع شدند اخبار رسانهها را رصد کنند. کسی از ابعاد پیچیده نظامی و اطلاعاتی نمیگفت. همه روی هدف متمرکز شده بودند. هدف! یک ژنرال! حال من خراب نشده بود.
من ماشه را چکانده بودم و مسئول یکی از پهپادها بودم. فشردن دکمه آتش بهراحتی شلیک یک کلت کمری توی باشگاه تیراندازی بود. یک تیر و تمام. یک موشک. دوباره کلید دوم و موشک دوم. موشکهای اول را من زدم. موشکهای پهپاد دوم برای اطمینان بود. موج انفجار به دوربین پهپاد رسید. کارم به اندازه پل تیبت مهم بود. او اگر هیروشیما را زد و جنگجهانی را خاموش کرد، موج انفجار من در کل جهان افتاد. هیچ کشور و رسانهای نبود که راجعبه این حادثه حرف نزند.» (صفحه ۹)
در یکی دیگر از داستانهای این مجموعه هم راوی از رزمندگان جانباز مدافع حرم است که در خانه خود میزبان شهید سلیمانی شده است. او که دو پای خود را در راه دفاع از عتبات عالیات از دست داده و خانهنشین شده، چشم باز میکند و سردار دلها را بر بالین خود میبیند که با مادر درحال صحبت است. «صدای مادرم در گوشم میپیچد:
«میترسم، حاجقاسم! مادرم خو! میترسم حالا که از پا افتاده، از زندگی بیفته.» پقی میزند زیر گریه. صدای آشنایی به گوشم میخورد: «با غیرتی که داره هیچوقت خونهنشین نمیشه. خدا بهش معرفت داده که دو تا پا ازش گرفته.» چشم باز میکنم. صورتش به لبخند گشاده میشود. ریشهایش یکدست سفید شدهاند! چشمهایش برق میزنند. از اولینباری که در دمشق دیدمش تکیدهتر شده.» (صفحه ۳۳)
برخی داستانهای این مجموعه هم براساس یک نقلقول یا خاطره شکل گرفته است.
مثل داستان «سلفی با میهمان ویژه» نوشته ابوالفضل عشرب. این داستان برگرفته از خاطره دیدار اوست با سردار سلیمانی در پشت صحنه فیلم سینمایی ۲۳نفر، وقتی سردار وقت بیرون رفتن از لوکیشن با اشاره دست نگهبان از ماشین پیاده میشود و با او سلفی میگیرد.
در این داستان، راوی، نگهبان یک کارخانه متروکه است. وقتی میبیند گروه فیلمبرداری که محل کارخانه را بهعنوان لوکیشن فیلم انتخاب کرده، یک میهمان ویژه دارد و همه عوامل فیلم دارند با او عکس یادگاری میگیرند، دلش میخواهد او هم با میهمان ویژه عکس یادگاری بگیرد که با مهربانی شهید سلیمانی این خواسته او محقق میشود. در کنار نویسندگان جوان ایرانی، نویسندگان جوان افغانستانی هم در کتاب «سرباز سفید» حضور پررنگی دارند و داستانهای کوتاه خواندنی با محوریت شخصیت شهید سلیمانی خلق کردهاند.
یکی از این نویسندگان جوان افغانستانی، مینا محمدحسینی است که در داستان کوتاه «این آقا کیست؟» از پیوند عاطفی دو ملت مسلمان ایران و افغانستان و عشق و ارادت افغانستانیها به شهید سلیمانی گفته است. راوی این داستان، یک دختر جوان افغانستانی است که در یک کارگاه شابلونزنی در ایران که تصویر شهید سلیمانی را روی تیشرتهای سفید چاپ میکنند، کار میکند. او در ابتدا صاحب عکس روی تیشرتها را نمیشناسد اما او را شبیه پدر خود میبیند که شهید شده اما مزارش نامعلوم است و دختر همواره دلش خواسته و میخواهد بر مزار پدر شهید خود برود و دلی سبک کند.
از همکار خود درباره صاحب عکس روی تیشرتها میپرسد و متوجه میشود تصویر شهید سلیمانی است که مزارش هم در شهر کرمان است. دختر جوان افغانستانی تصمیم میگیرد به کرمان رفته و مزار شهید سلیمانی را زیارت کند. چاپ اول(۱۴۰۰) کتاب سرباز سفید به انتخاب ساسان ناطق و ویراستاری سپیده شاهی در ۱۴۴ صفحه با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه و قیمت۴۵۰۰۰ تومان از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.
*فرهیختگان