عکسی از دوران جوانی شهید داریوش درستی
نگاهش به پاسداری، فدا کردن جان و مالش بود
«زهرا باریکانی» همسر شهید مدافع حرم داریوش درستی است که مردادماه سال ۱۳۶۸ با شهید درستی ازدواج کرد. او درباره روحیات شهید درستی بیان میکند: سال ۱۳۶۸ معلم بودم و یکی از همکارانم که همسرش پاسدار بود، معرف ما شدند و بعد از خواستگاری و انجام مراحل مرسوم ازدواج کردیم. زمانی که من تصمیم به ازدواج با یک پاسدار گرفتم، نگاه شهید درستی به پاسداری، نگاه انتخاب شغل نبود، بلکه او به خاطر عشق به امام و انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و این تفکر تا آخر عمر همراهش بود. این عشق طوری بود که همسرم بعد از بازنشستگی هم دست از تلاش برنداشت و ماههای آخر فعالیتش در سوریه را در زمان بازنشستگی سپری کرد. بعضی وقتها به قدری انرژی در مأموریتها میگذاشت که موقع آمدن به منزل دیگر رمقی نداشت.
همسر شهید درستی درباره توجه شهید به بیتالمال میگوید: داریوش، حساسیت خاصی به بیتالمال داشت؛ با اینکه در محل کار مسؤولیت خرید با او نبود و میتوانست این کار را به دیگران بسپارد، ولی از وقت خود میگذاشت تا هزینهها درست و به اندازه خرج شود. او وسایل مورد نیاز کارش را خودش تهیه میکرد و به این شکل اگر مبالغی اضافه میماند، برای استفاده در موارد دیگر ذخیره میشد.
میگفت: سرباز صفر حضرت آقا هستم
باریکانی درباره تواضع شهید درستی میگوید: همسرم همیشه دنبال این بود که سرباز خوبی برای حضرت آقا باشد. او هیچ وقت از درجه نظامی خود حرفی نمیزد و اگر کسی از او درباره درجه و پست نظامیاش میپرسید، میگفت: من سرباز صفر حضرت آقا هستم.
هیچ وقت کارت جانبازی نگرفت
شهید درستی در دوران جنگ تحمیلی مجروح شده بود و در دورانی که مشغول آموزش نظامی بود، هم چند بار مجروح شد، اما هیچ وقت دنبال مطرح کردن جانبازی و پیگیری برای دریافت کارت جانبازی نبود. همسر شهید در این باره میگوید: ما بعد از جنگ با هم ازدواج کردیم، اما میدانستم که چند بار مجروح شده است. در ۲ دوره آموزش نظامی هم داریوش یک بار از ناحیه دست و صورت مجروح شد. طوری که دستش مثل سابق کار نمیکرد و صورتش هم سوخته بود. او دوست نداشت این مسأله جانبازیاش مطرح شود یا اینکه دنبال گرفتن درصد جانبازی باشد.
راوی خاطرات دفاع مقدس بود
همرزمان و دوستان شهید درستی، خاطرات متعددی از او دارند. همسر شهید به یکی از خاطرات یکی از دوستان شهید درستی اشاره میکند و میگوید: یکی از دوستان شهید تعریف میکرد که ابوحامد از اساتید دانشکده امام علی (ع) بود. از نظریه پردازان عملیاتی و فرماندهان بارز و باصفایی بود که جاذبه اخلاق و رفتار خوب ایشان مثل آهنربا افراد را جذب میکرد. اولویت کلاس او قبل از مباحث نظامی، اخلاق بود و گفتن خاطرات دفاع مقدس برای فرهنگسازی از مصادیق اعمالش بود. روحیاتش طوری بود که گرفتن عکس یادگاری با او از افتخارات شاگردانش بود. رفاقت با شاگردان و همراهی در آموزش سبب شده بود که کلاسهایش جزء نادرترین کلاسها باشد.
راز قطعه ۲۹
خیلی وقتها در روایت خانواده شهدا شنیدهایم که شهدا محل مزار خود را به خانواده نشان داده بودند یا اینکه زمان و مکان شهادتشان را به خانوادهشان میگفتند. شهید داریوش درستی هم روزی که با همسرش به قطعه ۲۹ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) رفته بود، به مزار خالی دوستانش اشاره کرده و به فکر فرو رفت و امروز این محل، بنای یادبود شهید درستی است تا زمانی که پیکرش برگردد.
باریکانی اظهار میدارد: خیلی وقتها با داریوش به زیارت مزار دوستان شهیدش میرفتیم. سر مزار دوستانش که مینشست، گاهی خاطرهای از آنها تعریف میکرد و به فکر فرو میرفت؛ همسرم خیلی مقید بود و بدون وضو وارد قطعه شهدا نمیشد. چند روز قبل از آخرین اعزام حاجی به سوریه، تولد شهید محمدخانی بود که با هم به بهشت زهرا (س) رفتیم. بعد از کمی قدم زدن در قطعه شهدا به قطعه ۲۹ رسیدیم. همسرم در جایی که الان سنگ مزارش قرار دارد، ایستاد و مرا صدا کرد. رفتم کنارش و گفت: این یادبود شهید سلطان مرادی است که پیکرش برنگشته. او به ۲ سنگ یادبود دیگر اشاره کرد و گفت: پیکر حاج رضا فرزانه و حاج اصغر فلاحپیشه هم مانده در منطقه و برنگشتند. من نمیدانم در آن لحظه در دل همسرم چه گذشت و از خدا چه خواست که زیارت بعدی در کار نبود و خودش راهی سوریه شد و به جمع دوستان شهیدش رفت.
شهید درستی و شهید جاسم حمید (ابوحامد و ابواحمد)
انگشتری که جا ماند
همسر شهید درستی درباره آخرین اعزام شهید به سوریه میگوید: حاجی وسایلش را جمع کرد تا راهی فرودگاه شود. هر چقدر دنبال انگشترش گشت، آن را پیدا نکرد. چند ساعت بعد از رفتنش، انگشترش را گوشه اتاق پیدا کردم و در کشوی کمد گذاشتم تا وقتی برگشت به او بدهم. داریوش وقتی به فرودگاه رسید، تلفنی صحبت کردیم و به او گفتم انگشترت را پیدا کردم. بعد از این ماجرا، روایت همسر شهید محرم ترک را در برنامه «ملازمان حرم» دیدم که میگفت: محرم در آخرین سفرش انگشترش را جا گذاشته بود. با شنیدن این خاطره دلم آشوب شد. پیش خودم گفتم نکند این یک نشانه است که داریوش هم شهید میشود. همین طور هم شد و انگشتر داریوش برای همیشه برایم به یادگار ماند.
آخرین عکس شهید داریوش درستی قبل از شهادت که این عکس را شهید عبداللهزاده گرفت
عکس شهید عبداللهزاده از شهید درستی
خانم باریکانی درباره آخرین عکسی که شهید حسن عبداللهزاده از شهید درستی گرفته است، میگوید: همان شبی که حاجی برای آخرین بار عازم سوریه شد، بعد از زیارت حرم حضرت رقیه (س)، شهید عبداللهزاده با دوربین خودش عکسهایی از داریوش گرفت و این عکسها را برای ما ارسال کرد و گفت: حاجی خیلی اصرار داشت که حتماً این عکسها را برای خانوادهام بفرست. بعد از شهادت همسرم، شهید عبداللهزاده یک پست گذاشته بود و نوشته بود که «بعد از چند روز داشتم عکسهایی که گرفته بودم رو نگاه میکردم که یکی از بچهها اومد و گفت: شنیدی؟؟ گفتم چی رو؟ گفت داریوش شهید شد! پیکر مطهرش هم دست مسلحین مانده است. یکه خوردم و گفتم نگاه کن دارم همین الان عکساشو میبینم! شاید این آخرین عکسی بود که گرفت! اگه میدانستم میگذاشتم ضریح خانم خالی بشود و یک عکس تکی با ضریح از او میگرفتم.. خوش به سعادتشان و بدا به حال ما» امروز شهید عبداللهزاده هم به همرزمان و دوستانش شهیدش پیوسته و خوشا به سعادتش.
در دوره طاغوت ما را تشویق به حجاب میکرد
شوکت درستی خواهر شهید مدافع حرم «داریوش درستی» است که ۲ سال از شهید بزرگتر است. او درباره خانواده بیان میکند: چندین سال پیش، پدربزرگم در باکوی شوروی درگذشت و مادربزرگم به همراه پدر و عمویم و عمههایم به ایران آمدند و در تهران ساکن شدند. مادر بزرگم در تهران مجدد ازدواج کرد. به همین خاطر پدرم و خانواده ما میتوانستند آذری صحبت کنند. من متولد اواخر سال ۱۳۳۹ هستم و داریوش متولد ۱۳۴۲ است. از وقتی که به یاد دارم، داریوش با وجود سن کمی که داشت، با تمام مسائل غیر اخلاقی مخالف بود. آن زمان بیحجابی و فساد در جامعه حاکم بود. داریوش در این قضیه حساس بود و به همه میگفت: مراقب موهای سرتان باشید. این روحیات شهید در جامعهای بود که اصلا کسی به حجاب اهمیت نمیداد. خودمان هم یک خانواده معمولی بودیم. من و خواهرانم با چادر مدرسه میرفتیم. از نظر مالی از بچگی در تلاش بود. او تابستانها که از مدرسه تعطیل میشد در قنادی کار میکرد؛ در حالی که پدرم کامیوندار بود و به لحاظ مالی تأمین بودیم. اما داریوش نمیخواست بیکار باشد. برادرم دوست داشت روی پای خودش باشد.
پیوستن به دانشجویان انقلابی
او درباره فعالیتهای انقلابی شهید درستی میافزاید: ما در محله حبیباللهی ستارخان بودیم. نزدیک محله ما خوابگاه دانشجویان دانشگاه شریف بود. در اوایل تحرکات انقلابیها دانشجویان در محله ما تردد میکردند. داریوش با اینکه سن کمی داشت، شبها با آن مبارزان بود و در مسجد امام حسین (ع) فعالیت انقلابی داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کنار نیروهای کمیته بود. با بچههای بسیج به کمک خانوادههای مستضعف میرفت. او در هشت سال جنگ تحمیلی هم به جبهه رفت و حتی جانباز شد، اما اصلاً به ما اطلاع نمیداد. من هنوز هم نمیدانم چطوری جانباز شده است. او همیشه کمردرد داشت. در چند سال اخیر مأموریتهای متعددی میرفت که گاهی مجروح میشد. یک بار به او گفتم چرا به ما نگفتی؟ گفت: بگویم ناراحت میشوید. دوست نداشت اتفاقهای تلخ را ما متوجه بشویم.
هیچ وقت از موقعیت شغلیاش به نفع خانواده استفاده نکرد
خانم درستی درباره روحیات برادرش میگوید: برادرم یک روحیهای داشت که اگر در اقوام دور یا نزدیک کسی میخواست تا بنا بر موقعیت شغلیاش کاری برایش انجام بدهند، این کار را نمیکرد. مثلا پسر یکی از اقوام دوره خدمت سربازیاش را در کرمانشاه بود. از داریوش خواستند تا پسرشان را به جای دیگری منتقل کنند، اما برادرم قبول نکرد و گفت: اگر بخواهیم پسرتان را از کرمانشاه منتقل کنیم، باید سرباز دیگری جایگزین شود. اگر برای سرباز دیگر اتفاقی بیفتد جواب خانوادهاش را چه بدهیم؟! بر همین اساس کارهای این مدلی برای اقوام انجام نمیداد و چون اخلاقش را میدانستند دیگر کسی درخواست نمیکرد.
آخرین دیدار
خواهر شهید درستی آخرین دیدار برادرش را اینگونه روایت میکند: داریوش عید سال ۱۳۹۵ به منزلمان آمد و دور هم بودیم. او خداحافظی کرد و رفت و دوباره برگشت دیدم سرم را در آغوش گرفت. دلم لرزید و گفتم داداش چرا اینطوری کردی؟ آن آخرین دیدارمان بود. البته ما اصلاً اطلاع نداشتیم برادرم در سوریه است. اگر از خودش میپرسیدیم جواب نمیداد که کجا میرود و چه کار میکند. چند بار از همسر برادرم پرسیدم که داریوش کجاست؟ او گفت همین اطراف است. اواخر حضور داریوش متوجه شده بودیم که سوریه میرود و به همسر برادرم میگفتیم نگذارد برود، اما همسر صبور و مهربان داریوش با او همراهی میکرد و مانع رفتنش به سوریه نمیشد.
از شهید بیشتر بدانید
شهید «داریوش درستی» ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۴۲ در منطقه حبیباللهی (خیابان آزادی) تهران به دنیا آمد و در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با پیوستن به سپاه، پاسدار نظام شد و در تمام دوران هشت ساله دفاع مقدس در مناطق عملیاتی حضوری فعال داشت که ثمره آن چندین بار مجروحیت و جانبازی برای او بود. او که پس از دوران دفاع مقدس، مربی نیروهای مخصوص سپاه بود، همین مسؤولیت را نیز در سوریه بر عهده داشت. شهید درستی با نام جهادی «ابوحامد» از سال ۹۱ تا زمان شهادتش در نهم شهریورماه سال ۱۳۹۵ در جبهه مقاومت اسلامی بود که در استان حماه سوریه به دست اعضای گروهک «جیش ایضا» به شهادت رسید و پیکرش در دست تکفیریها باقی ماند. از این شهید ۲ فرزند به یادگار مانده است.