امروزه دیگر نقش انگلیس در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ موضوعی قطعی است و همه بر صحت آن باور دارند و حتی خود انگلیسیها نیز به آن معترفند.
به گزارش شهدای ایران، به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پسر ژنرال آیرونساید - مبتکر کودتا - در ضمن شرح خاطرات پدرش مینویسد: «پدرم بعد از بازسازی روحیه نیروهای انگلیسی و ثباتبخشیدن به وضعیت آنها در قزوین، متوجه بازسازی قزاقهای ایرانی شد.
داستان انتخاب رضاخان به فرماندهی نیروهای قزاق از جانب او را همه میدانند و گرچه در آن هنگام نمیدانست که او روزی شاه ایران خواهد شد اما آشکارا راه را برای او هموار نمود ... پدرم در خاطراتش مینویسد: فکر میکنم همه مرا معمار آن کودتا (۱۲۹۹ش) تصور میکنند. راستش را بخواهید خودم هم همینطور فکر میکنم».
آیرونساید در ضمن خاطرات ۱۴ فوریه خود مینویسد: «من دستورات مربوط به خروج نیروها را به اسمایس و رضا دادهام.
باید به ایشان تا اندازهای آزادی عمل بدهم.
باید وزیرمختار را ببینم و مطالب را با او در میان بگذارم. برای ما کودتا از هر چیز دیگر مناسبتر است.»
ملکالشعرای بهار که خود از شاهدان آن رویداد تاریخی بود، در جلد نخست «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» بخشی از مشاهدات خود را به رشته تحریر درآورده است.
شاید یکی از نکات جالب کودتا، اطلاع روزنامهها و مطبوعات و برخی بزرگان دولتی از حرکت قوای قزاق به سمت تهران بود؛ نکته عجیب اینکه بسیاری گمان میکردند این لشگر مجهز، برای دیدار با خانواده خود عازم پایتخت هستند!
بهار مینویسد: «نزدیک غروب یکشنبه ۱۱ ج ۲ [جمادیالثانی] و ۲ اسفند، مخبر روزنامه ایران برای کسب خبر رفته، ساعت ۹ شب بازآمد و خبر آورد که رضاخان میرپنجه مقیم قزوین با دو هزار نفر قزاق برای آمدن به تهران و رفتن سر خانه و زندگی خود میآیند و خطری در بین نیست و این خبر در شماره فردای روزنامه ایران منتشر گردید.»
بهار ذیل روایت خود از کودتای سوم اسفند، از پیشنهاد رضاخان به آیتالله سیدحسن مدرس پرده برمیدارد و مینویسد: «مرحوم مدرس به خود من بعدها گفت: در آن اوقات، رضاخان نزد من آمد و گفت من چندی پیش با وثوقالدوله هم صحبت کردم و او به من توجهی نکرد؛ حاضرم با شما کار کنم و همدست شویم و به این اوضاع خراب خاتمه دهیم. چه میترسم ایران بلشویک شود!»
ملکالشعراء درباره اعزام قزاقها با سرکردگی رضاخان از قزوین به تهران ادامه میدهد: «[قرار شد] اگر سؤال شد به کجا میآیید؟ بگویند: برای رفتن به خانهها و دیدن زن و بچه میرویم و اگر لازم باشد باز برمیگردیم و علاوه بگویند مدتی است مواجب به ما ندادهاند و مواجب میخواهیم.»
ملکالشعرا درباره تجهیز و حمایت مالی انگلیس از قوای قزاق نیز مینویسد: «قزاق که در قزوین لباس در بر نداشت، با لباس نو و کفش و ساز و برگ حسابی حرکت کرد. بین راه پولی هم بین آنها قسمت شد.»
نکته دیگری که در روایت بهار از کودتای سوم اسفند جالب توجه است، عدم ایستادگی قوای دولتی در برابر قوای قزاق بود.
به گفته بهار، دیگر قوای امنیتی از پیش توجیه شده بودند که با قزاقها همکاری کنند: «با روسای ژاندارم قبلاً صحبت کرده بودند که هنگام ورود قوای پایتخت، دست در نیاورند و با قزاقها برادروار برخورد کنند.»
او از توطئه پنهان دیگری نیز پرده برمیدارد: «دولت، ۶۰۰ نفر ژاندارم که حاضر [در] مرکز بودند برای ممانعت قزاق به خارج شهر و حدود باغ شاه گسیل داشت.» اما جالب اینکه «به آنها تفنگ بیفشنگ داده شده بود!»
به اعتقاد بهار، قوای دولتی توجیه شده بودند که با کودتاچیان همکاری کنند: «ورنه ژاندارم بدون شک با تکیه به شهر میتوانست قوای خسته قزاق را در ساعت متفرق کند، خاصه که بریگاد مرکزی نیز پشتیبان آنان قرار میگرفت.»
ملکالشعراء درباره تسخیر تهران توسط قزاقها مینویسد: «قزاق وارد شهر شد.
ژاندارم دست در نیاورد. بریگاد مرکزی به اتفاق قزاق وارد شهر شدند.
نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق شلیک کردند و به یکی از اتاقهای تأمینات خورد و قزاق به اتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاقها همداستان شده بودند به نظمیه ریختند و شلیک با تفنگ در اداره نظمیه و کلانتریها آغاز شد و مدتی دوام داشت.
نظمیه تسلیم شد.
محبوسین نظمیه به گمان اینکه بلشویک به شهر ریخته است، از محبس بیرون ریختند و فریاد زدند: «زندهباد بلشویک» و یکی از آنها به تیر قزاق کشته شد.
ذخیره نظمیه و امانات غارت شد. یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شدند.
دو پاسبان هم در کلانتریها به قتل رسیدند و هفت تن مجروح شدند که آنها هم به تدریج مردند.
احمد شهریور میگوید: این هنگامه و شلیک توپ، مردم را بیمناک ساخت و زنان سقط جنین کردند و به قول خود آنها، روی خون افتادند ... اینچنین بود طرح یک دسیسه سیاسی بزرگ و پایتخت با قوایی که در او بود اینطور به تصرف جماعتی که خود را فروخته بودند درآمد.»
* تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول (انقراض قاجاریه)، تألیف ملکالشعراء بهار، ص ۶۰ تا ۶۹
داستان انتخاب رضاخان به فرماندهی نیروهای قزاق از جانب او را همه میدانند و گرچه در آن هنگام نمیدانست که او روزی شاه ایران خواهد شد اما آشکارا راه را برای او هموار نمود ... پدرم در خاطراتش مینویسد: فکر میکنم همه مرا معمار آن کودتا (۱۲۹۹ش) تصور میکنند. راستش را بخواهید خودم هم همینطور فکر میکنم».
آیرونساید در ضمن خاطرات ۱۴ فوریه خود مینویسد: «من دستورات مربوط به خروج نیروها را به اسمایس و رضا دادهام.
باید به ایشان تا اندازهای آزادی عمل بدهم.
باید وزیرمختار را ببینم و مطالب را با او در میان بگذارم. برای ما کودتا از هر چیز دیگر مناسبتر است.»
ملکالشعرای بهار که خود از شاهدان آن رویداد تاریخی بود، در جلد نخست «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» بخشی از مشاهدات خود را به رشته تحریر درآورده است.
شاید یکی از نکات جالب کودتا، اطلاع روزنامهها و مطبوعات و برخی بزرگان دولتی از حرکت قوای قزاق به سمت تهران بود؛ نکته عجیب اینکه بسیاری گمان میکردند این لشگر مجهز، برای دیدار با خانواده خود عازم پایتخت هستند!
بهار مینویسد: «نزدیک غروب یکشنبه ۱۱ ج ۲ [جمادیالثانی] و ۲ اسفند، مخبر روزنامه ایران برای کسب خبر رفته، ساعت ۹ شب بازآمد و خبر آورد که رضاخان میرپنجه مقیم قزوین با دو هزار نفر قزاق برای آمدن به تهران و رفتن سر خانه و زندگی خود میآیند و خطری در بین نیست و این خبر در شماره فردای روزنامه ایران منتشر گردید.»
بهار ذیل روایت خود از کودتای سوم اسفند، از پیشنهاد رضاخان به آیتالله سیدحسن مدرس پرده برمیدارد و مینویسد: «مرحوم مدرس به خود من بعدها گفت: در آن اوقات، رضاخان نزد من آمد و گفت من چندی پیش با وثوقالدوله هم صحبت کردم و او به من توجهی نکرد؛ حاضرم با شما کار کنم و همدست شویم و به این اوضاع خراب خاتمه دهیم. چه میترسم ایران بلشویک شود!»
ملکالشعراء درباره اعزام قزاقها با سرکردگی رضاخان از قزوین به تهران ادامه میدهد: «[قرار شد] اگر سؤال شد به کجا میآیید؟ بگویند: برای رفتن به خانهها و دیدن زن و بچه میرویم و اگر لازم باشد باز برمیگردیم و علاوه بگویند مدتی است مواجب به ما ندادهاند و مواجب میخواهیم.»
ملکالشعرا درباره تجهیز و حمایت مالی انگلیس از قوای قزاق نیز مینویسد: «قزاق که در قزوین لباس در بر نداشت، با لباس نو و کفش و ساز و برگ حسابی حرکت کرد. بین راه پولی هم بین آنها قسمت شد.»
نکته دیگری که در روایت بهار از کودتای سوم اسفند جالب توجه است، عدم ایستادگی قوای دولتی در برابر قوای قزاق بود.
به گفته بهار، دیگر قوای امنیتی از پیش توجیه شده بودند که با قزاقها همکاری کنند: «با روسای ژاندارم قبلاً صحبت کرده بودند که هنگام ورود قوای پایتخت، دست در نیاورند و با قزاقها برادروار برخورد کنند.»
او از توطئه پنهان دیگری نیز پرده برمیدارد: «دولت، ۶۰۰ نفر ژاندارم که حاضر [در] مرکز بودند برای ممانعت قزاق به خارج شهر و حدود باغ شاه گسیل داشت.» اما جالب اینکه «به آنها تفنگ بیفشنگ داده شده بود!»
به اعتقاد بهار، قوای دولتی توجیه شده بودند که با کودتاچیان همکاری کنند: «ورنه ژاندارم بدون شک با تکیه به شهر میتوانست قوای خسته قزاق را در ساعت متفرق کند، خاصه که بریگاد مرکزی نیز پشتیبان آنان قرار میگرفت.»
ملکالشعراء درباره تسخیر تهران توسط قزاقها مینویسد: «قزاق وارد شهر شد.
ژاندارم دست در نیاورد. بریگاد مرکزی به اتفاق قزاق وارد شهر شدند.
نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق شلیک کردند و به یکی از اتاقهای تأمینات خورد و قزاق به اتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاقها همداستان شده بودند به نظمیه ریختند و شلیک با تفنگ در اداره نظمیه و کلانتریها آغاز شد و مدتی دوام داشت.
نظمیه تسلیم شد.
محبوسین نظمیه به گمان اینکه بلشویک به شهر ریخته است، از محبس بیرون ریختند و فریاد زدند: «زندهباد بلشویک» و یکی از آنها به تیر قزاق کشته شد.
ذخیره نظمیه و امانات غارت شد. یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شدند.
دو پاسبان هم در کلانتریها به قتل رسیدند و هفت تن مجروح شدند که آنها هم به تدریج مردند.
احمد شهریور میگوید: این هنگامه و شلیک توپ، مردم را بیمناک ساخت و زنان سقط جنین کردند و به قول خود آنها، روی خون افتادند ... اینچنین بود طرح یک دسیسه سیاسی بزرگ و پایتخت با قوایی که در او بود اینطور به تصرف جماعتی که خود را فروخته بودند درآمد.»
* تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول (انقراض قاجاریه)، تألیف ملکالشعراء بهار، ص ۶۰ تا ۶۹