«پدر عزیزم سلام. چگونه بگویم که تو خود برای من انقلاب ناطقی، پس چه بهتر که عرض کنم همچون حسین (ع) که فرزند خویش علی اکبر را به میدان فرستاد، شاد و خوشحال باش و فرزند حقیرت را که واقعا موجب دردسر برای شما بودم ببخش و پیروزی رزمندگان را از خدای منان تقاضا کن.»
به گزارش شهدای ایران، به نقل از خبرگزاری دانشجو، سعید ناصری در نخستین روز تابستان ۱۳۴۸، در روستای استانجین از روستاهای شهر میانه به دنیا آمد. پدرش حبیب الله و مادرش غنچه نام داشت. سه ساله بود که به همراه خانواده به تهران آمده و در محله علی آباد جنوبی ساکن شدند. پنج سال ابتدایی را در مدرسه ارشادی فر (ملکه توران سابق) و دوره راهنمایی را در مدرسه توحید گذراند. سپس وارد هنرستان فنی شهید فولادوند شد. همزمان با تحصیل، در بسیج محل نیز بسیار فعال بود. هم مسئول پایگاه فجر (در انتهای ۲۴ متری علی آباد) بود و هم جزو اعضای اصلی کادر ناحیه ۲۶ مسجد جامع. مسئولیتهای مختلفی در بسیج پایگاه فجر داشت مثل: آموزش نظامی، تبلیغات و پرسنلی.
اوایل جنگ به دلیل سن و سال کم نمیتوانست در جبهه حضور داشته باشد، تا اینکه سال ۱۳۶۶ بالاخره توانست پدر را راضی کند و عازم شود. او به بهانه انجام کارهای فنی به جبهه رفت، در حالی که هدفش شرکت در رزم بود. سعید تا سوم متوسطه در رشته فنی درس خواند. سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. وی در بیست و ششم دیماه ۱۳۶۶، در ماووت بر اثر اصابت گلوله به گوش به شهادت رسید. مزار او در قطعه ۲۹ بهشت زهرای تهران واقع است.
این شهید در بخشی از وصیت نامه خود درباره انقلاب اسلامی نوشته است: «پدر عزیزم سلام. چگونه بگویم که تو خود برای من انقلاب ناطقی، پس چه بهتر که عرض کنم همچون حسین (ع) که فرزند خویش علی اکبر را به میدان فرستاد، شاد و خوشحال باش و فرزند حقیرت را که واقعا موجب دردسر برای شما بودم ببخش و پیروزی رزمندگان را از خدای منان تقاضا کن. چون دعای شما و کلیه خانوادههای معظم شهدا است که به یاری خداوند، این ظفرها را رزمندگان میآفرینند.
مادر عزیز سلام. سلامی از اعماق قلب حقیرم بر شما اسوه پاکی و استقامت. مادر عزیزم گرچه فرزند عزیز است، ولی مکتب توحید عزیزتر از فرزند است و اگر شهید شدم مرا حلال کن و در برابر دشمنان محکم و استوار باش، تا استواری تو باعث فنا و نابودی آنان گردد؛ و پدر و مادر عزیز، این را هم بگویم که خود بهتر واقفید که فرزند امانتی است از خداوند و چه بسا این امانت را به نحو احسن و به میل صاحب امانت که خداوند است پس دهید و هیچ ناراحتی و اندوه ندارد و خوب میدانم که همانطور که خواهرزاده و داماد خویش را فدای انقلاب اسلامی و امام نمودید و هیچ ناراحتی به خود راه ندادید، فرزند حقیرت را هم همانطور فدا میکنید و همیشه استوار و اسوه تقوی و نیکی میباشید.
برادران عزیزم سلام، سلامی ناقابل، برادرانم، خوب میدانم که من برای شما برادر خوبی نبودم و این را هم میدانم که خیلی مهربان هستید. مرا ببخشید. از نیروی جوانی تان برای اعتلای حق استفاده کنید و ادامه دهنده راه شهیدان باشید. پدر و مادر را تنها نگذارید، چون آنان بمنزله قلب من هستند و از شما میخواهم که همیشه خداوند را در نظر بگیرید و به خاطر رضای خدا کلیه کارهایتان را انجام دهید، از جمله در دروس و راه یافتن به دانشگاه.
اما خواهران عزیز و زن داداش مهربان که همواره مانند خواهر برای من بودید، سلام عرض میکنم. امیدوارم بپذیرید و خود بهتر واقفید هر انقلاب و پیروزی دو چیز میخواهد: یکی خون و دیگری پیام خون، که البته حفظ حجاب مهمتر از خون من است و از شما میخواهم زینب وار باشید و این رسالت را شما بر دوش دارید، چون بدون پیام، خونی وجود نخواهد داشت و فرزندانتان را ادب و تربیت کنید و از صالحان که رضای خدا باشد قرار دهید.»
اوایل جنگ به دلیل سن و سال کم نمیتوانست در جبهه حضور داشته باشد، تا اینکه سال ۱۳۶۶ بالاخره توانست پدر را راضی کند و عازم شود. او به بهانه انجام کارهای فنی به جبهه رفت، در حالی که هدفش شرکت در رزم بود. سعید تا سوم متوسطه در رشته فنی درس خواند. سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. وی در بیست و ششم دیماه ۱۳۶۶، در ماووت بر اثر اصابت گلوله به گوش به شهادت رسید. مزار او در قطعه ۲۹ بهشت زهرای تهران واقع است.
این شهید در بخشی از وصیت نامه خود درباره انقلاب اسلامی نوشته است: «پدر عزیزم سلام. چگونه بگویم که تو خود برای من انقلاب ناطقی، پس چه بهتر که عرض کنم همچون حسین (ع) که فرزند خویش علی اکبر را به میدان فرستاد، شاد و خوشحال باش و فرزند حقیرت را که واقعا موجب دردسر برای شما بودم ببخش و پیروزی رزمندگان را از خدای منان تقاضا کن. چون دعای شما و کلیه خانوادههای معظم شهدا است که به یاری خداوند، این ظفرها را رزمندگان میآفرینند.
مادر عزیز سلام. سلامی از اعماق قلب حقیرم بر شما اسوه پاکی و استقامت. مادر عزیزم گرچه فرزند عزیز است، ولی مکتب توحید عزیزتر از فرزند است و اگر شهید شدم مرا حلال کن و در برابر دشمنان محکم و استوار باش، تا استواری تو باعث فنا و نابودی آنان گردد؛ و پدر و مادر عزیز، این را هم بگویم که خود بهتر واقفید که فرزند امانتی است از خداوند و چه بسا این امانت را به نحو احسن و به میل صاحب امانت که خداوند است پس دهید و هیچ ناراحتی و اندوه ندارد و خوب میدانم که همانطور که خواهرزاده و داماد خویش را فدای انقلاب اسلامی و امام نمودید و هیچ ناراحتی به خود راه ندادید، فرزند حقیرت را هم همانطور فدا میکنید و همیشه استوار و اسوه تقوی و نیکی میباشید.
برادران عزیزم سلام، سلامی ناقابل، برادرانم، خوب میدانم که من برای شما برادر خوبی نبودم و این را هم میدانم که خیلی مهربان هستید. مرا ببخشید. از نیروی جوانی تان برای اعتلای حق استفاده کنید و ادامه دهنده راه شهیدان باشید. پدر و مادر را تنها نگذارید، چون آنان بمنزله قلب من هستند و از شما میخواهم که همیشه خداوند را در نظر بگیرید و به خاطر رضای خدا کلیه کارهایتان را انجام دهید، از جمله در دروس و راه یافتن به دانشگاه.
اما خواهران عزیز و زن داداش مهربان که همواره مانند خواهر برای من بودید، سلام عرض میکنم. امیدوارم بپذیرید و خود بهتر واقفید هر انقلاب و پیروزی دو چیز میخواهد: یکی خون و دیگری پیام خون، که البته حفظ حجاب مهمتر از خون من است و از شما میخواهم زینب وار باشید و این رسالت را شما بر دوش دارید، چون بدون پیام، خونی وجود نخواهد داشت و فرزندانتان را ادب و تربیت کنید و از صالحان که رضای خدا باشد قرار دهید.»