روایت خواندنی از شهربانو شجاع مادر شهید صیاد شیرازی درباره فرزندش در ذیل مرور می شود:
هنگام به دنیا آمدن فرزندش مهدی بود كه من به تهران رفته بودم. او مجروح شده بود، تیر به ماهیچه پایش خورده بود، البته اینجور مواقع نمی گذاشت اهل خانه بویی ببرند؛ به همین دلیل به خانه یكی از دوستانش رفته بود.
بالاخره همراه همان دوستش به خانه آمد. در زدند، من رفتم در را باز كردم، دیدم علی عقب ایستاده و می گوید:" هوا سرده، شما برید تو. من خودم میام." می خواست من نفهمم مجروح شده است. من هیچ وقت حرفش را رد نمی كردم، بنابراین به داخل خانه رفتم.
بعد از نیم ساعت رفتم به اتاقش، دیدم پایش را بسته و دراز كشیده است. پرسیدم:"چی شده؟" گفت:" توی هلی كوپتر بودم كه تیراندازی كردن، حالا هم چیزی نشده." این در حالی بود كه ماهیچه های پایش از شدت خونریزی آب شده بود. باورش سخت است، ولی علی نه تنها چند ماهی با همان پای مصدوم به منطقه می رفت، بلكه عقب هم نمی ماند، مُصر بود كه هر طور شده جلو برود.
یك بار كه حالش خیلی خراب بود به او گفتم:"مادرجان، تو توی همین خونه هم داری به زور نفس می كشی، چطوری می خوای با این حال و روز با دشمن بجنگی؟" جواب داد:"عزیز، من همین كه پام به منطقه باز بشه، خوب می شم. همین كه بچه بسیجی ها رو می بینم آروم می شم."
منبع: كتاب دلم برایت تنگ شده، صفحه 74، انتشارات یا زهرا.