منابع نوشته اند کودکی شیرخواره در اواخر یک یا اوایل دوسالگی خویش بود که به دلیل تحریم و تهدیدهای قریش همراه والدینش، اسلام آورندگان و گروهی از بنی هاشم به ناچار راهی شعب ابیطالب شدند. محاصره توسط قریش سه سال طول کشید، چنان سخت که گویی سی سال سخت گذشته باشد؛ فاطمه(س)همه رنج ها را از نزدیک می چشید و شاهد بود...
به گزارش شهدای ایران، نعیمه جاویدی: برای آنکه دردانه رسول خدا را بهتر بشناسیم قدم اول این است که سراغش را از همان صدر اسلام بگیریم. ما آنقدر مدح و مصائب این بانوی بزرگ را شنیده ایم که ذهنمان کمتر سراغ این رفته که از کی و کجای تاریخ اسلام شاهد رنج های پدرش محمدمصطفی(ص) و بذل های مادرش خدیجه(س) در راه دین خدا بوده است؟ این مطلب نگاهی از همین زاویه و بررسی بسیار اجمالی جایگاه این بانو در خانواده نبوی و نقش او در خانواده علوی است. اختصار و اجمالی از دَم تولد تا شهادتشان شاید بهانه ای باشد برای شناخت سیره این بانوی بزرگ.
پایان زنده به گور کردن ها
پاقدمش خیر و رحمت بود. دختری که تولدش در میان جاهلان آن زمان که دخترها را زنده به گور می کردند آن هم بدون هیچ گناه؛ شأن و مقامِ دختر شد. دشمنان جاهلانه کنایه زدند به حضرت محمد(ص) که تو «ابتر»؛ مقطوع النسل هستی. پسر و فرزندی نداری که نسل تو را ادامه دهد. خداوند فخرشان را خاکستر کرد و مباهاتشان را باطل. کوثری به رسول خود بخشید که نه پیش از آن و نه پس از آن دختری چنین زاده نشده و نخواهد شد. حضرت فاطمه(س) فقط دختر پیامبر نبود؛ سوره بود آیه خدا بود: «انّا اعطیناک الکوثر...» پاسخ دندان شکن خدا به آن یاوه گو بود: «...هو الابتر» خداوند به واسطه همین بانو شجره طیبه امامت و ولایت، نسل رسول الله(ص) را ادامه داد تا آنجا که منجی آخر جهان هم از فرزندان اوست.
او هم گرسنه می ماند...
حضرت فاطمه(س) دختر ثروتمندترین بانوی عرب بود اما از همان کودکی می دید برخی برای آنکه در راه خدا ثابت قدم بمانند، حاضرند علف و برگ درختچه های بیابان و شعب ابیطالب را بجوند اما تسلیم کفر قریش نشوند. وقتی او را از شیر گرفتند دختر ثروتمندترین بانوی عرب با کمترین و ساده ترین غذاها تغذیه می شد و گاه مثل بقیه گرسنه می ماند. خبری از غذایی دندان گیر نبود. می دید که مادرش؛ ام المومنین(س) دار وندارش را به پای اسلام می ریخت. بانویی که کاروان های تجاری اش زبانزد عرب و غیرعرب بود حالا در شعب ابیطالب دوشادوش همسرش؛ رسول الله(ص) در راه خدا، حفظ و نشر دین اسلام مجاهدت می کرد. حضرت فاطمه(س) می دید پدرش در اوج گرسنگی و سختی دست از خدا نمی کشد. او از همان روزها «فاطمه» شدن را آغاز کرد.
عبای تو من را بس!
حضرت زهرا(س) کودکی 5 ساله بود که سایه مادر از سرش کوتاه شد. تازه محاصره شعب ابیطالب تمام شده بود و حضرت خدیجه(س) هرچه داشت را خالصانه در راه خدا خرج کرده بود، در تاریخ نوشته اند گرسنگی های بی امان شعب ابیطالب بود که بانو را به شدت رنجور و بیمار کرد. دختر پیامبر(ص) شنیده بود که مادرش از پدرش خواسته او را با همان عبای کهنه و مندرسی که هنگام نزول وحی آیات الهی و عبادت درغار حرا روی سر می کشید، راهی خانه آخرت کنند. از پدر شنیده بود که خدا به حضرت خدیجه(س) به خاطر انفاق های خالصانه و حمایت بی دریغ او از دین اسلام چنان در آخرت خواهد بخشید تا راضی شود. حضرت بتول(س) راه داد و ستد نه تاجرانه! که عارفانه و عاشقانه با خدا را از همان کودکی با پوست، گوشت و استخوان خود درک کرد.
فداها ابوها، فداها ابوها...
منابع معتبر و متعددی از شیعه و اهل سنت عشق میان پدر و دختر را نقل کرده اند تا امروز مستند به آن اشاره و تکیه کنیم. هر وقت نبی مکرم خدا مریض احوال می شد، می خواست حضرت فاطمه(س)به بالین او بیاید تا بوی خوش حضور او احوالش را بهتر کند. هربار حضرت زهرا(س) تبسم می کرد و راضی بود گویا تمام عالم را به حضرت محمد(ص) بخشیده باشند. هر وقت دردانه اش از در می آمد، مشتاق از جا بلند می شد «فداها ابوها...» گویان(پدرش به فدایش گویان) تند گام بر می داشت به سمت دخترش و او را به سینه می چسباند، می بوسید، در آغوش می کشید، می آورد و پیش خود می نشاند. وقتی می گفتند در عرب سابقه نداشته این حجم از محبت پدر به دختر و خواستند مذمت کنند، فرمود: «فاطمة بضعة منّی...» یعنی فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده و هرکه او را خشنود کند مرا خشنود کرده و افزوده بود که خشنودی و خشم خدا در خشنودی و خشم او؛ رسول خداست.
وقتی چشمانش برق زد...
عشق پدر و دختری اما هیچ وقت سبب نشد رسول خدا از تربیت فرزند غافل شود هر لحظه و به هر بهانه به او یادآوری می کرد که در راه خدا باید سختی ها را تحمل کرد تا به شیرینی رضایت حق و حلاوت آخرت رسید. نوشته اند روزی رسول خدا(ص) به خانه دخترش رفته بود. فاطمه(س) را دید که لباسی از پارچه ای بسیار ارزان و زبر پوشیده با دستی گندم را آرد می کند و با دستی دیگر نوزاد شیر می دهد و مادری می کند. دلش تاب نیاورده چشمان مبارکش پر از اشک شده و گفته بود: «دخترم سختی های دنیا را تحمل کن تا به شیرینی آخرت برسی.» حضرت زهرای بتول(س) هم گفته بود:«حمد، شکر و سپاس سزاوار خداست در برابر نعمت های بیکران او...» و همان شد که نازل شد:« و لسوف یعطیک ربک فترضی...»/ به زودی خدایت چنان خواهد بخشید که راضی شوی. وقتی پدرش در بستر مرگ بود دلش تاب نمی آورد و آرام نمی گرفت تا اینکه رسول خدا چیزی در گوشش نجوا کرده بود به این مضمون که: دخترم گریان و غمگین نباش که خداوند گنهکاران امت من را به تو خواهد بخشید در آن روز که هیچ کس را پناه و امانی نیست. نوشته اند که برق خوشحالی را در چشمان حضرت فاطمه(س) دیدند و آرام گرفت. چنان وابسته پدر بود که در فراق او و ظلمی که به امامش؛ همسرش در مدتی کوتاه پس از رحلت پیامبر(ص) شد نخستین عضو از خانواده نبوی بود به پیامبر(ص) پیوست، شهیده و مظلومه.
چرا به مولا بله گفت؟
وقتی حضرت فاطمه(س) بالغ شد و خواستگاران بسیاری برای ازدواج با او صف کشیدند، حضرت علی(ع) پیروز میدان شد. زنان عرب به بانو کنایه می زدند که مگر او از دار دنیا چیزی دارد که بله را گفته ای؟ این همه سران و بزرگان قبایل عرب را نادیده گرفتی و به جوانی بله گفتی که به جز شمشیر و زره اش دارایی دیگری ندارد! حضرت فاطمه زهرا(س) اما از همان روزهای شعب ابیطالب از همان بخشش های تا دِرهَم آخرِ مادر در راه خدا و سفارش هایش برای دفن شدن با عبای کهنه اما نورانی پیامبر(ص) ساده زیستی را انتخاب کرده بود و ملاک های جدیدی پیش روی دختران عرب گذاشت که فقط دل به جنگاوری، شهرت و ثروت نبندند. بله را به کسی بگویند که دیندارتر است. حضرت علی(ع) زره خود را فروخت تا اسباب زندگی را تهیه کنند، جهیزیه شان چنان ساده بود که پیامبر(ص) با اشک شوق گفت: خدایا این جهیزیه و اسباب این زندگی را که بیشتر آن از گل است را از این زوج بپذیر و مبارک گردان...
وقتی سلمان فارسی حیران شد
مهمان سفره عروسی حضرت زکیه(س) فقرای مدینه بودند نه اعیان و اشراف. پیامبر(ص) به دختران عبدالمطلب، زنان مهاجران و انصار سفارش کرد دخترش را تا خانه بخت راهی و شادی کنند اما نه شادی ای که خدا را خوش نباشد. ساده زیستی از همان کودکی انتخاب قلبی بانویی بود که همان شب عروسی لباسش را به فقیری که در خانه شان را زده بود بخشید. روزی سلمان فارسی(ره) به در خانه حضرت علی(ع) و بانو رفته بود. دختر پیامبر(ص) در را به روی او باز کرده بود و سلمان از آنچه می دید تا مدت ها متحیر و منقلب بود. ملیکه آسمان و زمین چادری پوشیده بود که 12 وصله داشت. او را با شاهزادگان ایران و یونان مقایسه کرده بود که هرکدام لباس هایی از حریر، طلا، جواهر و نقره می پوشند و در رفاه کامل هستند اما دختر والاترین فرستاده خدا چنین پارسایی و زهدی به خرج می دهد.
مزرع باغ فدک...
این ساده زیستی انتخاب عاشقانه و عارفانه دخت پیامبر(ص) بود که از همان کودکی آموخته بود و در زیارتنامه و سلام به ایشان می خوانیم: «خلیفة الورع و الزهد...» وقتی پیامبر(س) فدک را به او بخشید خوب می دانست امانت سبز و پرروزی مدینه را به دست چه کسی می سپارد. فدک منطقه حاصلخیز و خوش آب و هوا در مدینه بود که تمام گندم مدینه را تامین می کرد. حضرت زهرا(س) تا فدک در دست ایشان بود و غصب نشده بود تمام درآمد حاصل از آن را به فقرا می بخشید و چیزی برای خودش و خانواده بر نمی داشت. وقتی خطبه فدکیه را می خواند همه می داستند حتی دشمنان که او برای مال دنیا این در و آن در نمی زند. دفاع او دفاع از حق بود تا حق خوری باب نشود. منصفان خوب می دانستند هدف از پس گرفتن فدک، ثروت اندوزی نیست چراکه وقتی خانواده او سه روز روزه بودند و هر سه روز فقیر به در خانه آمد، بانو چیزی برای افطار خودشان نگه نداشت و فقیر را دست خالی برنگرداند.
بانوی این خانه خواهم ماند
وقتی کابین ساده عروس نبوی به خانه علوی رسید، مهمان ها رفتند. حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) تنها شدند، مولا از همسرش پرسیده بود در سکوت به چه فکر می کند؟ و پاسخ شنیدنی بود: «از خانه پدرم به خانه شما آمدم و روزی دیگر به سوی آرامگاهم خواهم رفت پس بپاخیز تا در بارگاه خدا به نماز بایستیم و این شب آغاز زندگی مشترک را عبادت کنیم.» این پاسخ قابل تأمل است یعنی که اولاً با لباس سپید بخت به خانه همسر رفته و با کفنی سفید از این خانه خواهد رفت؛ تا پای جان و وفادارانه در این زندگی خواهد بود. دوم؛ عشق به همسر جای خود و عشق به خدا جای خود. نمونه این رفتار بارها در زندگی مشترک این زوج نبوی تکرار شد. وقتی حضرت علی(ع) به همسرش حضرت مرضیه(س) گفته بود چرا او را از نبود مایحتاج زندگی باخبر نکرده، پاسخ داده بود: «از خدای خود شرم می کنم به تو تکلیفی کنم که قادر به انجام آن نیستی.»؛ مدارا با تنگدستی همسر برای رضای خدا.
جان من سپربلاهای جان تو...
حضرت زهرای بتول(س) ادبیات دلنشین عاشقانه ای هم داشت. همسرش را با القاب وعناوین زیبا صدا می زد از همه قشنگ تر این یکی: علی جان روح من فدای روح تو و جان من سپر بلاهای جان تو... حضرت فاطمه(س) کنیه جالبی هم دارند؛ «صدیقه» و مگر می شود راستگوی دوعالم کلمه ها را به دروغ خرج کند؟ پشت در سوخته با پهلوی شکسته ثابت کرد؛ جان من سپر بلاهای جان تو بودن را. وقتی لحظه شهادتش فرا رسید اشک می ریخت: «علی جان به خاطر آنچه پس از من از سختی ها به تو خواهد رسید گریه می کنم.» به تعبیری شاید یعنی کاش فاطمه ات باز جان در بدن داشت و هزار بار دیگر فدایت می شد. احوال مولا پس از بانو هم مشخص است. حضرت بارها با حزنی تمام نشدنی می فرمود: «به چهره فاطمه(س) می نگریستم تمام غم و اندوهم برطرف می شد.» چاه ها خوب می دانند غربت مظلومانه حضرت علی(ع) پس از بانو را...
مادری جوان اما پخته...
حضرت زهرا(س) در مادری هم بی نظیر بود. حضرت 18 بهار بیشتر زندگی نکرد. کودکی اش که در سختی و فراز و نشیب های مجاهدت های پدر در راه تبلیغ دین خدا گذشت و از همه سخت تر همان ماجرای شعب ابیطالب. کمی گذشت اندوه از دست دادن مادر را تجربه کرد. ازدواج کرد، مادر شد و امام حسین(ع) خردسال بود که پیامبر(ص) هم از دنیا رفت. فراق پدر برای خانم سخت بود و سخت تر از آن دیدن آنچه با جانشین رسول خدا، همسرش رفتار می شد. روزها در دفاع از حق و اعتراض به غصب فدک و جفا به جانشین پیامبر(ص) روشنگری می کرد و شب ها به اندوه و اشک در فراق پدر می گذشت. در منابع تاریخ های مختلفی برای حیات او بعد از پیامبر(ص) نوشته اند که کمترین آن سی روز و بیشترین 6 ماه است. روایت 75 یا 95روز(شیعه) اما از بقیه معتبرترند. بعد از پیامبر اصلاً رفتار خوبی با بازماندگان ایشان نشد اما دست دعای حضرت برای خلق خدا حضرت زهرا(س) پایین نمی آمد آنقدر که به فرزندشان که گفته بود مادرجان چرا مدام برای دیگران دعا می کنی؟ گفته بود: «الجار ثم الدار»؛ اول همسایه بعد خانه پسرم! بچه ها هم این حق طلبی شجاعانه و علوی مادر می دیدند هم دعای خیر و خیرخواهی اش برای دیگران را؛ هر چیز به جای خود.
برای روزهایی که دیگر نبود...
بانو بچه هایش راعاشقانه صدا می زد. به شدت حواس حضرت جمع بود تا مبادا بین فرزندان فرق گذاشته شود. به بچه ها خوب یاد داد لازمه شکرخدا بهره مندی نیست. اتفاقاً شُکر در اوج سختی ارزش دارد. در حال بیماری دست از عبادت خدا نکشید پیش چشمان فرزندانش و امام حسین(ع) و عجیب نیست تربیت یافته مکتب چنین پدر و مادری در کربلا زیر باران نیزه و تیر نماز ظهر عاشورا را اقامه کند. بچه ها غرق در باران عناوین دلنشینی بودند که مادر با آنها صدایشان می کرد: میوه دلم، نور چشمم... با بچه مادرانه بازی می کرد و پرورششان می داد. وقتی امام حسن(ع) را در کودکی توی هوا تاب می داد با لحنی مادرانه و محکم می گفت: پسرم مانند پدرت باش؛ ریسمان ظلم را با حق از جا بِکن! بچه ها را حامی حق و پدر بارآورد. همین شد که در 25 سال خانه نشینی اجباری حضرت علی(ع) همدم و مایه قوت قلب مولا بودند.
مثل مادرش خطبه خواند
حضرت زینب(س) آنچنان که در تاریخ نوشته اند هنگام شهادت حضرت زهرا(س) پنج ساله بود با این حال تمام رفتار و گفتار مادر ذخیره آینده اش شد. وقتی پیامبر(ص) درباره نحوه شهادت امام حسین(ع)، مادرش را آگاه کرد رنگ از رخ بانو پرید مثل هر مادری دلش به تپش افتاد اما خدا برایش از همه عزیزتر بود، آیه استرجاع خواند و فرمود: «پدرجان من تسلیم شدم و رضایت دادم و به خدا توکل می کنم.» پیراهنی تهیه کرد و به حضرت زینب(س) سپرد تا شب عاشورا به تن برادر بپوشاند. در نبودش برای حسین جان، مادری کند و مبادا او تشنه بماند. دخترش را چنان محکم و استوار تربیت کرد که فاطمی وار وعلوی تبار در کاخ یزید عرصه را برای صاحب کاخ تنگ کرد و خون را بر شمشیر پیروز. داغدار بود اما فرمود درباره آنچه در کربلا دیده: «ما رأیت الّا جمیلاً» این همان دختری است که مادر شیره وجودش را در وجودش ریخت برای روزی که باید.
مقام حضرت فاطمه(س) چنان والاست که بنا به احادیث و روایات اهل سنت و شیعه 135 آیه قرآن از جمله سوره قدر، کوثر، آیات مباهله، تطهیر، نور و... در مدح او نازل شده است و این ها که گفته و خوانده شد، اشاره ای بسیار ناچیز از سیره این بانوی بزرگ بود.