احساسِ لحظاتی که کارت ورود گرفتم و در کوچه ها به سمت حسینیه میرفتم و حتی آن زمانی که روی صندلی نشسته بودم تا مراسم شروع شود آنقدر زیبا و دوست داشتنی بود که حتی کلمات قدرت بیانش را ندارند!
به گزارش شهدای ایران، زهـرا نـوروزی، پرستار بخش سیسییو که جزو مهمانان دیدار رهبرانقلاب با
پرستاران بود، از این دیدار حاشیه نگاری کرده که در ادامه خواهید خواند:
دیشب بعد از یک تماس و شنیدن خبری که در تمام عمر منتظرش بودم انگار که تمام دنیا را به من داده باشند، بی درنگ کیف و چادرم را برداشتم و به سمت تهران راه افتادم. آنقدر ذوق زده بودم که اصلا نفهمیدم تمام مسیر را چگونه تا تهران رانندگی کردم!
تا صبح فقط توانستم چند ساعتی بخوابم آن هم از استرس اینکه مبادا خواب بمانم و این فرصت را از دست بدهم به سختی گذراندم! صبح شد به سمت محل راه افتادیم!تا به امروز هرچه شنیده بودم گفته هایی بود که دیگران روایت میکردند اما امروز بعد از سالها توفیق حضور در نشستی رو پیدا کرده بودم که قرار بود خودم ببینم و بشنوم و حِس کنم!
احساسِ لحظاتی که کارت ورود گرفتم و در کوچه ها به سمت حسینیه میرفتم و حتی آن زمانی که روی صندلی نشسته بودم تا مراسم شروع شود آنقدر زیبا و دوست داشتنی بود که حتی کلمات قدرت بیانش را ندارند! تمام مسیر و تمام لحظاتی که روی آن صندلی نشسته بودم مدام با خودم فکر میکردم که این توفیقِ دیدار پاداش دعای کدام بیمار است؟
بالاخره زمان موعود رسید حضرت وارد شد. آن لحظه برای اولین بار بود که دلم میخواست مرد باشم تا میرفتم و با التماس دستش را میبوسیدم و میگفتم: آقا من تا جان در بدن دارم سرباز شما هستم! میگفتم: سالهاست که در حسرتِ بوسیدن دست شما و حتی در حسرتِ چفیه ای بودم که دستان شما آن را لمس کرده است!
گریه امانم را بریده بود! تصویر آقا را تار میدیدم! به خودم آمدم و گفتم:حیف نیست این تصویر تار باشد!؟ وقت برای گریه زیاد است و خودم را جمع وجور کردم!
قاری قرآن همکارمان بودم الحق و الانصاف از این موضوع خوشحال بودم! بسم الله الرحمن الرحیم آقا شروع کردن به صحبت کردن! دلم نمیخواست صحبتش تمام شود؛ دلم میخواست تا شب بشینم و گوش دهم!حس دختر بچه ای را داشتم که بعد از سالها پدرش را پیدا کرده و عاشقانه او را میبیند و میشنود انقدر زیبا از پرستاری صحبت کردن که اگر کسی او را نمیشناخت به جد میگفت که ایشان پرستاری است که شیفت های سنگین و سخت را گذرانده، نگرانی از کرونا بر جسم و روحش غلبه کرده اما جان مردم را بر خود مهمتر دانسته!
پرستاری که آنقدر اضافه کاری و شیفت های اجباری و بدون پرداخت داشته که میفهمد گاهی سخت ترین کار دنیا پرستار بودن است! مگر میشود انسانی با این حجم از دغدغه اینقدر خوب حال دل ما را بفهمد؟من امروز به یقین رسیدم که رهبری دارم که بیشتر از هر انسان دیگری در زندگی ام مرا میفهمد ♥️
۱۴۰۰/۹/۲۱
دیشب بعد از یک تماس و شنیدن خبری که در تمام عمر منتظرش بودم انگار که تمام دنیا را به من داده باشند، بی درنگ کیف و چادرم را برداشتم و به سمت تهران راه افتادم. آنقدر ذوق زده بودم که اصلا نفهمیدم تمام مسیر را چگونه تا تهران رانندگی کردم!
تا صبح فقط توانستم چند ساعتی بخوابم آن هم از استرس اینکه مبادا خواب بمانم و این فرصت را از دست بدهم به سختی گذراندم! صبح شد به سمت محل راه افتادیم!تا به امروز هرچه شنیده بودم گفته هایی بود که دیگران روایت میکردند اما امروز بعد از سالها توفیق حضور در نشستی رو پیدا کرده بودم که قرار بود خودم ببینم و بشنوم و حِس کنم!
احساسِ لحظاتی که کارت ورود گرفتم و در کوچه ها به سمت حسینیه میرفتم و حتی آن زمانی که روی صندلی نشسته بودم تا مراسم شروع شود آنقدر زیبا و دوست داشتنی بود که حتی کلمات قدرت بیانش را ندارند! تمام مسیر و تمام لحظاتی که روی آن صندلی نشسته بودم مدام با خودم فکر میکردم که این توفیقِ دیدار پاداش دعای کدام بیمار است؟
بالاخره زمان موعود رسید حضرت وارد شد. آن لحظه برای اولین بار بود که دلم میخواست مرد باشم تا میرفتم و با التماس دستش را میبوسیدم و میگفتم: آقا من تا جان در بدن دارم سرباز شما هستم! میگفتم: سالهاست که در حسرتِ بوسیدن دست شما و حتی در حسرتِ چفیه ای بودم که دستان شما آن را لمس کرده است!
گریه امانم را بریده بود! تصویر آقا را تار میدیدم! به خودم آمدم و گفتم:حیف نیست این تصویر تار باشد!؟ وقت برای گریه زیاد است و خودم را جمع وجور کردم!
قاری قرآن همکارمان بودم الحق و الانصاف از این موضوع خوشحال بودم! بسم الله الرحمن الرحیم آقا شروع کردن به صحبت کردن! دلم نمیخواست صحبتش تمام شود؛ دلم میخواست تا شب بشینم و گوش دهم!حس دختر بچه ای را داشتم که بعد از سالها پدرش را پیدا کرده و عاشقانه او را میبیند و میشنود انقدر زیبا از پرستاری صحبت کردن که اگر کسی او را نمیشناخت به جد میگفت که ایشان پرستاری است که شیفت های سنگین و سخت را گذرانده، نگرانی از کرونا بر جسم و روحش غلبه کرده اما جان مردم را بر خود مهمتر دانسته!
پرستاری که آنقدر اضافه کاری و شیفت های اجباری و بدون پرداخت داشته که میفهمد گاهی سخت ترین کار دنیا پرستار بودن است! مگر میشود انسانی با این حجم از دغدغه اینقدر خوب حال دل ما را بفهمد؟من امروز به یقین رسیدم که رهبری دارم که بیشتر از هر انسان دیگری در زندگی ام مرا میفهمد ♥️
۱۴۰۰/۹/۲۱